روز دوم: «حرم حرمه دیگه!»
همنشین کرونا | روزنوشتهایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا
روز دوم: «حرم حرمه دیگه!»
تعداد مراجعین اورژانس کمتر شده بود.
خانم آژیر پایین آمد و بعد از سر زدن به اساتید و پزشکان رو به ما کرد و گفت: اوضاع چطوره بچهها؟
یکی از بچهها گفت: خدا رو شکر کمی خلوتتر شده؟
خانم آژیر گفت: الحمدلله. امیدوارم به همین خلوتی بمونه. بیایین براتون یه چیزی تعریف کنم؛ چند ساعت پیش خانمی که فکر کنم حدود ۷۰ سال داشت و به سختی راه میرفت و کمی خمیده شده بود؛ خودش رو به اتاقم رسوند؛ گفت: شما مسئول کرونا هستید؟
گفتم: بله مادرجان! ولی اینجا اورژانس نیست؛ باید از در بیرون برید و ازونور به اورژانس.
گفت: مریض نیستم. راستش براتون چیزی آوردم.
صندلی براش گذاشتم که بشینه و بعدش هم حس کردم بهش کمی آب بدم حالش سرجا بیاد.
یه لیوان آب براش ریختم. داشت به لیوان نگاه میکرد، خندیدم و گفتم: نگران نباشید آبش کرونایی نیست.
خندید گفت: مادرجان ما که عمرمون رو کردیم؛ خدا به شما قوت بده که دارین برای مردم تلاش میکنین.
بعد از زیر چادر مشکیش یه مشما درآورد. مشما رو بازکرد و پنج ماسک از توش در آورد و گفت: اینا را خودم درست کردم پارچهش هم تبرکِ حرمه. بعدش هم یهدونه گان از تهِ مشما بهم داد.
گفت: اینم خودم درست کردم ولی بیشتر از این توان نداشتم.
...
خانم آژیر بغضش را خورد و گفت: خیلی این مردم به فکر ما هستن و برامون دعا میکنن. من به شخصه فکر میکنم با دعای اونهاس که سر پام.
نگذاشتم ادامه بدهد گفتم: ازون ماسکهاش چیزی مونده؟
گفت: آره دوتا.
گفتم: یکیش ماله من؟
گفت: آره چرا که نه. [با خنده گفت] تازه تو هم سیدی.
همه بچهها خندیدن.
گفتم: راستی نگفت کدوم حرم.
گفت: ااا راس میگیا. اصلا نپرسیدم کدوم حرم. مومنی حرم حرمِ دیگه فرقی نمیکنه که. مهم اینه که تبرکِ.
پ.ن: این متنها با اختلافی حدود بیست روز گذشته نوشته میشوند. به همین دلیل شاید نتوان به لحاظ زمانی با این روزها تطبیقشان داد؛ مثلا امروز روز بیستوششم حضور من است و ما در نوبت عصر ۹۸ مریض دیدیم.