* نمیدانم، تجربه کردهاید، که زیر سقف آسمان باشید.
طبیعیست، همهی ما هرروز زیر سقف آسمان هستیم، راه میرویم و به قول برخی؛ وقتی در خانه، مدرسه، دانشگاه یا هر جای دیگر هم باشیم، به نحوی زیر سقف آسمان هستیم.
ولی منظورم این است که زیر سقف آسمان باشید و خیره به ابرها نگاه کنید. اگر چند دقیقه خیره به ابرها نگاه کنید، متوجه حرکت آنها میشوید.
اگر لحظهای نزدیک شما هستند، چند لحظهای بعد از شما دور میشوند. و شاید تا چند ساعت دیگر اصلا آن ها را نبینید، ...
* یادم هست چند ماه قبل، وقتی برای برگزاری کنگرهی همکلاسیآسمانی استان ایلام، همراه آقای نجاتی به این استان میرفتم. صحبت از شهدای دانشآموز شد، خاطرات ایشان در مورد برخی سرگذشت پژوهیها، و اتفاقات جالب و شنیدنی بود.
مثل، خاطرهی خانم مرادی سرگذشتپژوه شهید شهید رسولا... دَمیاد، یا خاطرهی پوستر یکی از کنگرهها از شهید واعظیقمی و ...
البته قرار بود، شما هم در شنیدن یا خواندن برخی از این ماجراها شریک باشید ولی به علت برخی ناهماهنگیها، متاسفانه نشد.)
همانجا بود که جرقههای تهیه اولین ویژه نامهی همکلاسیآسمانی توسط نشریه آماده شود.
در نوبتهای بعد هم با تائید دبیرکل محترم، و جلساتی که با دوستان در حوزههای مختلف داشتیم هماهنگی نشریه از نظر محتوا هم تثبیت شد.
** حمزه هممدرسهای، دوست و شاید همکلاسیزمینی، در سالهایی نه چندان دور در دبیرستان من بود. ابرها وقتی که بالای سرمان هستند، شاید اصلا احساسشان نمیکنیم، ولی وقتی عبور کردند، متوجه میشویم که دیگر بالای سرمان نیستند. دوستانمان وقتی که همکلاسیمان هستند و در زمین هستند، اصلا احساسشان نمیکنیم که هستند. وقتی که از بالای سرمان رد شدند، و دور شدند میفهمیم که نیستند. حمزه تا وقتی که بود مثل ابری بود که، همراه بود. وقتی که در سانحهی هوایی سقوط آنتونوف، در آذر ماه سال 85 رفت، مثل ابری بود که دیگر نبود، و خیلی از بالای سرم فاصله گرفته بود.
از دوستی و معرفت خودم نمیگویم.
فقط همین قدر بگویم، که یک روز وقتی از جلوی مدرسهی عالی شهید مطهری میدان بهارستان تهران رد میشدم، یک بنر بزرگ که رویش عکس حمزه بود، و زیرش هم نوشته شده بود.
«دریابان دوم شهید حمزه رادمنش»
اینطور بود که همکلاسی زمینی من، آسمانی شده بود، نه همکلاسیآسمانی.
اللهمارزقنا توفیقالشهادتفیسبیلک