اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندرزنامه» ثبت شده است

ما آدم‌ها در تعاملات و در برهه‌های مختلف زندگی دچار مشکلات و سختی‌هایی می‌شویم. ذات‌مان طوری است که می‌خواهیم از سختی‌ها بگریزیم و رها شویم. دوست نداریم به گرفتاری بخوریم دچار سختی شویم و آزار ببینیم. اما اگر در این بین دچار هر مشکل و سختی هم بشویم اولین راه فرار این است که درد و سختی و دلیل را به گردن دیگران بیندازیم.

مثلا بگوییم:

 تقصیر فلانی بود

او این کار را کرد

او باعثش شد

او از من سو استفاده کرد

او مظلوم نمایی کرد

 

ولی اگر با منطق وجدان و منتهای وجود خودمان ببینیم می‌بینیم که یک ام وسط بوده که این کار را کرده است.

این مورد اصلا و ابدا استثنا بردار نیست.

اگر کسی در معادلات اقتصادی شکست بخورد، خودش به خاطر سود یا هر چیز دیگر راه را باز دیده و اقدام کرد و نمی‌تواند تقصیر را گردن موسسه، بانک و شریک بیندازد.

کسی که بواسطه ترحم و دل‌سوزی کاری برای کسی کرده و بعدش لطمه خورده و کباب شده نمی‌تواند بگوید فلانی گولم زد و ترحم مرا بر انگیخت چون یک خودم (ام) وسط بوده است.

با این اوصاف سبب همه سختی‌ها بلایا و گرفتاری‌های زندگی همان ام است.

که گاهی می‌شود: خودم

دلم

احساسم

قلبم

ترحمم

اعتمادم و....

خودمان گاهی خودمان را می‌سوزانیم و بعد طرف مقابل را ملامت می‌کنیم که تو باعث شدی....

نه اصل ماجرا در وجود خودمان است. اگر هم طرف یا جریان مقابل هم مقصر باشد اندازه تقصیرش خیلی کم‌تر است از ام.

توفیق بی‌هیئت ماندن امسال هم یکی از این ام هاست که خدا روزی‌ام نکرد و امیدوارم آثارش زودتر تمام شود.

پ.ن: این ها را نوشتم برای آن هایی که در مورد هیئت مجازی امسال پرسیدند. دعای‌م کنید.  

سید مجتبی مومنی
۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گدایی گدایی است چه با ابزار هنری چه با مظلوم نمایی هنرمندانه  

تکدی گری فارغ از هر دلیلی که داشته باشد، ریشه های پویایی و فعالیت های کارآمد و صحیح را از بین می برد و همچنین از جامعه صحنه ای سیاه به نمایش می گذارد .به گزارش گروه فرهنگی فرهنگ نیوز، جامعه شناسان و روانشاسان اجتماعی گدایی و تکدی گری را یکی از شغل های کاذب می دانند. اما این شغل کاذب دارای اسیب های اجتماعی و فرهنگی زیادی است. متأسفانه برخی باورهای غلط و ترحم های نابجا به طور فزاینده ای این شغل را افزایش داده و برای آن انواع هم تعریف کرده است.

این انواع شامل مدل ها و ورژن های جدیدی برای آن شده است که تقریبا در همه فضای اجتماع رشد پیدا کرده است، مانند مدل هایی که در وسایل نقلیه عمومی رواج پیدا کرده است. اتوبوس، تاکسی و بدترین اش در مترو. هر کدام از این گروه های متکدی برای کارشان سبک و سیاق خاصی دارند.

یکی از مواردی که این روزها در کوچه و بازار و در حاشیه خیابان ها هم کم وجود ندارد، گدایی کردن به همین شیوه ی مدرن است. جوانی یا جوانانی که با استفاده از ابزارهای هنری به خصوص آلات موسیقی به گدایی کردن می پردازند. در گذشته کوچه گردهایی بودند که با دستگاه آکاردئون در کوچه ها پرسه می زدند و با خواندن برخی قطعات معروف و خاص از هنرشان استفاده می کردند یا برخی با خواندن برخی تصنیف های عاشقانه یا عارفانه در مدح اهل بیت امرار معاش می کردند؛ اما این روزها استفاده کردن از هنر و آلات موسیقی کمی فرق کرده است. مثل اینکه یک نفر با بوم و قلم در برابر یک منظره ایستاده است و سعی در به تصویر کشیدن منظره مقابلش دارد یا یک جوان با ویولن به دیواری تکیه داده و ساز می زند و یا اینکه دو یا سه جوان به همراه چند ابزار موسیقی در گوشه ای نشسته اند و مشغول نواختن اند. همه و همه این ها از مدل های جدید گدایی محسوب می شود.

 وجه مشترک همه این موارد ظاهر هنری و استفاده از وسیله ای برای جمع کردن پول است. این وسیله گاهی کلاه هنرمند است که به صورت وارونه روی زمین قرار گرفته یا این که جعبه یکی از ابزارها, مانند کیف ویولن یا سنتور است. که به صورت نیمه باز در کنار آنها قرار دارد و تعدادی اسکناس چند هزار تومانی در آن است. منظره ای که در ذهن مخاطب احساس ترحم را به جوشش می اندازد.

این مورد که تا چندی پیش در برخی نقاط خاص مانند نزدیک دانشگاه ها و محیط هایی همچون کافی شاپ ها وجود داشته؛ این روزها دیگر محیط خاصی را شامل نمی شود. این گروه ها حالا در حاشیه پیاده روها و در مقابل فروشگاه های مختلف، از لوازم آرایش گرفته تا مانتو فروشی و لوازم التحریر هم می نشینند. حال این سوال پیش می آید که آیا این ها کسانی هستند که به لحاظ مالی دارای مشکل اند و توانایی اداره مالی زندگی شان را ندارند؟ و به جایی رسیده اند که دیگر هیچ کاری از آنها بر نمی آید؟

چندی قبل خبرگزاری ها محتوایی را منتشر کردند مبنی بر این که لباس و بعضا زیور آلات میلیونی مارک‌ دار آویزان به سر و گردن و دستان برخی از این نوازندگان که شاید هنرمند هم باشند؛ نشان می‌دهد؛ این جماعت حتی مثل گداهای نسل قبل هیچ اصراری به مظلوم‌ نمایی و نمایش فلاکت ندارند. آن ها با سر و وضع مرتب و بعضا شیک و به روز مشغول گدایی کردن هستند.

ابزار قیمتی در دست متکدیان هنر

 در ادامه همین موضوع نکته جالب دیگری هم وجود دارد و آن ابزارهای مورد استفاده برای گدایی هنری است. برخی معتقدند تعدادی از ابزار آلات موسیقی این افراد و تجهیزات جانبی آن، چند ده میلیون تومان!! قیمت دارد. علی.ن، دانشجوی موسیقی دانشگاه تهران است. او معتقد است بعضی از آلات موسیقی در دست این افراد دیده تا هفت میلیون تومان هم ارزش دارد. او می گوید اگر این ها گدا هستند و تکدی گری می کنند چطور می توانند چنین ابزارهای با کیفیت و گرانی را تهیه کنند.  

علاوه بر این موارد نکته های دیگری در مورد این ژانر متکدی وجود دارد. این متکدی ها با نشستن در حاشیه پیاده رو ها علاوه بر اینکه زیبایی بصری شهر را برهم می زند به نوعی سیاه نمایی و احساس ناخوشایندی به مخاطبان و در واقع رهگذران القا می کند. احساس نا امیدی و ناخوشایندی برای کسانی که در جامعه زندگی می کنند و با نگاه ترحم آمیز به این جوانان نگاه می کنند از اثرات این اتفاق است.

نکته ی دیگر در همین باره اصالت تکدی گری است. این نوع از گدایی با این که ظاهری متفاوت دارد ولی ماهیت آن در واقع همان گدایی کردن است و همان آسیب های اجتماعی را دارد که گدایی به سبک و سیاق های دیگر در معابر دارد.

بلد نیستند  

محمد رضا . ع؛ در یکی از هنرکده های موسیقی حوالی میدان ونک مشغول به تدریس است. او می گوید: تاکنون تعداد زیادی از این نوازنده ها را دیده است؛ او معتقد است در قالب های هنری خاصی ساز نمی زنند و بعضی های شان حتی قواعد موسیقایی را هم رعایت نمی کنند.

او معتقد است برخی از این افراد صرفا می توانند صدایی از آلت موسیقی شان در بیاورند و نوازندگی شان به خصوص در مورد ویولن اصلا اصولی نیست. او می گوید: من قطعا نمی توانم در مورد همه این افراد نظر قاطع و بدون تغییربدهم. اما در مواردی که دیده ام معتقدم این ها این کاره نیستند. با این توضیحات می توان علت نیازمند بودن به کمک مالی و یا در برخی موارد نیاز به جلب توجه و ترحم را هم از جمله عواملی دانست که این افراد به گدایی هنری روی می آوردند؛ دانست.  

تکدی گری فارغ از هر دلیلی که داشته باشد، ریشه های پویایی و فعالیت های کارآمد و صحیح را از بین می برد و همچنین از جامعه صحنه ای سیاه به نمایش می گذارد که در یک جمله به مخاطب این پیام القا می شود که وضعیت جامعه آنقدر سیاه شده است که دیگر متمولین و شیک پوش ها هم برای امرار معاش راهی جز تکدی گری ندارند. پیامی که فارغ از مشکلات موجود در جامعه با واقعیت ها فاصله ای بسیار دارد. 

این مطلب در اینجا منتشر شده است. 

سید مجتبی مومنی
۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از نرم‌افزار‌های پر طرفدار این روزهای موبایل است. در این نرم‌افزار کاربر تصاویری را گرفته یا در حافظه موبایل خود دارد و با دیگران به اشتراک می‌گذارد. در این نرم‌افزار عده ای شما را دنبال می‌کنند و شما هم عده ای را دنبال می‌کنید. این می‌شود، دنبال کننده و دنبال شونده.

یکی از عواملی که باعث می‌شود کاربران زمان خود را به طور فزاینده در اینستا صرف کنند و از صفحه ای به صفحه  دیگر بروند، لایک بزنند و نظر(کامنت) بگذارند، بیشتر دیده شدن است؛ بیشتر مورد توجه قرار گرفتن است. تجربه می‌گوید که در دنیای مجازی هم مانند دنیای حقیقی برای داشتن ارتباط دو طرفه نیاز به تعامل است؛ تعاملی دو سویه و برای همین است که برای یافتن یک لایک بیشتر زحمت بیشتری می‌کشیم. می‌خواهیم طرفداران و دنبال کننده‌های بیشتری داشته باشیم. عاطفه.س 27 ساله کارمند یک شرکت خصوصی است. او می‌گوید روزهای اول تنها کسانی را که می‌شناختم و آن‌ها مرا می‌شناختند دنبال می‌کردم (همه اشخاص حقیقی و آشنایان دنیای واقعی ام بودند) و برای همین تعداد لایک‌هایم کم بود بعد از مدتی به صفحات دیگران می‌رفتم و برایشان نظر می‌گذاشتم و لایک شان می‌کردم به همین ترتیب تعداد دوستانم بیشتر شد. و الان پست‌هایم در طول یک روز بیشتر از صد لایک می‌خورند. همین عامل حس خوشایندی دارد. این که تصاویرم لایک بخورند حس دیده شدن و مورد توجه بودن است. این که در طول یک روز تعداد زیادی از آدم‌ها تصویر کاربر را تائید کنند و به او توجه کنند.

 

مطلب کامل در ادامه مطلب موجود است.

این مطلب در روزنامه همشهری منتشر و در اینجا بازنشر شد.


سید مجتبی مومنی
۱۹ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۵۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

انسان نمی‌تواند تنها باشد و به قولی تنها زندگی کردن برای انسان به نوعی مرگ محسوب می‌شود و داشتن تعامل با دیگران یکی از واجبات برای اوست. این ارتباط در بین افراد مختلف با توجه به روحیات و مدل‌های زندگی متفاوت و متغیر است. داشتن رابطه مجازی در بستر‌های مختلف از جمله اینترنت یکی از این گونه بستر‌های ارتباط است؛ ارتباط مجازی اینترنت در قالب چت روم‌ها شبکه‌های اجتماعی و نرم افزارهای ارتباطی متنی و تصویری در دستگاه‌های قابل حمل. در این بین ارتباط تصویری در سال‌های اخیر رویکرد ارتباطی خوب و جذابی داشته است. نرم‌افزارهای موبایل یا اپلیکیشن‌ها یکی از ابزارهای جدید ارتباط مجازی و اجتماعی هستند که این روزها کمتر کسی را می‌بینیم که از این ابزارها استفاده نکند. در این بین اپلیکیشن اینستاگرام یکی از این نرم افزارها و شبکه‌های اجتماعی موبایلی (همراه) است که کاربران از طریق به اشتراک گذاشتن تصویر به انتقال محتوا و پیام خود می‌پردازند. در این یادداشت به بررسی برخی از موارد مرتبط با دنیای اینستاگرام و اینستاگرام بازها می‌پردازیم.


متن کامل در ادامه مطلب موجود است.

این مطلب در اینجا منتشر شد. 

سید مجتبی مومنی
۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر


مبارزه و مقاومت برای رسیدن به اهداف از جمله موارد ستودنی است. این ستودن نه تنها به اسلام و عقاید شیعی مرتبط است بلکه در همه گروه ها و ایدئولوپی ها پسندیده است. در این بین گروه ها و تشکیلات هایی که به این موارد، اهتمام دارند و در این مسیر مستمر هستند تقریبا انگشت شمارند. در این بین یکی از این گروه ها حزب الله لبنان است. جنبش، تشکل یا سازمانی که پای آرمان ها و اهداف خود ایستاده و با تمام قوا از آن دفاع کرده است. بیست و سوم مرداد سالروز پیروزی مقاومت اسلامی مردم لبنان است.  
حزب الله لبنان یکی از گروه های نظامی و مبارزاتی در دنیاست که دارای ساختارهای بسیار مهم و برنامه ریزی شده است. برنامه ریزی های در راستای پرورش نیرو، تقویت قدرت نظامی و سیاسی و تقریبا یک دولت کوچک و اما یک پارچه و همه جانبه نگر. شاید دانستن این که این حزب، تشکیلات و یا ساختار چگونه شکل گرفته است از موارد جذاب باشد. 
در همین راستا سیده سمیه طباطبایی اقدام به تالیف کتاب «حزب الله» کرده است. او در این کتاب از منابع مختلفی برای مستند و مستدل بودن اثرش بهره برده است، از کتاب های مستندی که در مورد حزب الله و مقاومت منتشر شده تا روزنامه ها و شبکه های ماهواره ای عربی برای نقل اخبار تا مصاحبه سران حزب الله در شبکه های مختلف.
 ۱۶ فوریه ۱۹۸۵ در اولین سالرزو شهادت شیخ راغب حرب، شیعیان در حسینیه ای برای بزرگداشت یاد بود شیخ گرد هم آمده بودند که سید ابراهیم السید سعید از روی کتابچه ای چهل و چند صفحه ای برخی از مواضع و دیدگاه های سیاسی حزب الله را خواند. «کمترین خواسته ای که شرعا موظف به تحقق آن هستیم، این است؛ نجات لبنان از وابستگی به شرق و غرب و اخراج نهایی صهیونیست های اشغالگر از این سرزمین و برقراری یک نظام سیاسی که مردم آزادانه آن را انتخاب کنند.» دفترچه ای که معرفی حزب شروع می شد و در ادامه دیدگاه های حزب را در مورد مسائل داخلی، ملی و جهانی توضیح می داد. 
این بخش در واقع شروع فعالیت علنی حزب الله لبنان بعد از حدود دو سال فعالیت مخفی محسوب می شود. کتاب «حزب الله» در پنج فصل تدوین شده است. شروع کتاب به بررسی وضعیت سیاسی و اجتماعی لبنان می پردازد در ادامه به موضوع حمله و ورود اسرائیل به لبنان و جنگ های داخلی و درگیری بین مسیحی ها و مسلمانان تا ضرورت وجود حلقه های مقاومت اشاره می کند. فصل سوم این کتاب با عنوان حزب الله متولد می شود، به بررسی فعالیت های حزبی و علنی حزب الله می پردازد. بررسی و بازخوانی چند عملیات قوی و بسیار اثرگذار، توسط حزب الله لبنان که به طور رسمی فعالیت خود را بعد از عملیات ها با قبول مسئولیت عملیات ها اعلام می کند. اولین عملیات که برای رژیم اشغالگر بسیار گران تمام شد، انفجار بنر العبد بود. روزهایی که اسرائیل از جنوب لبنان عقب نشینی می کرد، مارس ۱۹۸۵، مدت کمی از اعلام موجودیت حزب الله گذشته بود. در همین زمان یک کامیون با نهصد کیلوگرم مواد منفجره در میان ادوات زرهی و کامیون های اسرائیلی ها منفجر می شود و منجر به تلفات زیادی از آن ها می شود. 
حزب الله اوج می گیرد و حزب الله در اوج نام دو بخش چهار و پنج کتاب است که به بررسی چند جریان مهم، از جمله خروج کامل اسرائیل از لبنان، ترور و استعفای رفیق حریری و ترور عماد مغنیه می پردازد. کتاب حزب الله در صدو چهل صفحه توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است. این کتاب در بهار ۱۳۸۹ برای بار دوم در شمارگان۲۵۰۰ نسخه بازنشر شد.

سید مجتبی مومنی
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
(۱) روایت، روایتِ چشم هایی است که مجنون وار به دنبال لیلی شان بوده اند. یک لیلی خاص با ویژگی های منحصر به خودش؛ لیلی این روایت‌ ها در واقع یک مجنون است؛ که لیلی عده ای شده. عده که او را دوست دارند و علاقه ای اتشین و عاشقانه به او دارند. آن هایی که همراه او بوده اند در برهه ای از زندگی اش. این لیلی گاهی عاشقی همراه برای فاطمه (همسر شهید حمید باکری) بوده و گاهی دوست اش. خودش می گوید، حمید برایش رفیق، پدر، همسر و حتی رقیب بوده است و این ها یعنی همه چیز برای او بوده.

احمد کاظمی از لیلی اش می گوید، لیلی شجاعی که خستگی نداشت و با چشمان همیشه قرمز اش همیشه بیدار بود؛ او از ماجرایی خیبری می گوید که گره اش به طلائیه خورد و باز نشد که نشد که نشد. از دوستی که همیشه به دنبال بی نشانی بود ولی همیشه حرف های ناراست و ناجوانمردانه پشت سرش بود و او همچنان مردانه و آرام هیچ نمی گفت.

به مجنون گفتم زنده بمان، کتاب حمید باکری؛ روایت فتح ناشرش است. کتاب روایت هایی است کوتاه و بلند از کسانی که شهید حمید باکری را از نزدیک درک کرده اند، یکی به عنوان همسر، یکی به عنوان همکار، یکی به عنوان هم‌رزم و یکی به عنوان...

شروع روایت ها از قول فاطمه امیرانی، همسر آقا حمید، است و یا ماجرای آشنایی و دوستی اش با احمد کاظمی ادامه پیدا می کند. شیشه‌گری، کاظم میرولد، مصطفی اکبری، صمد قدرتی و محمد جعفر اسدی از دیگر راویان این مجموعه هستند.

قسمت انتهایی کتاب هم آلبومی است از خاطرات ناگفته و نانوشته‌ی حمید باکری؛ مجموعه ای از تصاویر روزهایی از زندگی اش که حالا در انتهای کتاب مجنون هایش روی کاغذ نشسته اند و هزار حرف نگفته دارند.

اسم این کتاب و مجموعه اش مجموعه چشم است. شاید برای این که...

چشم تو خورشید را برنمی تابد، پس بیهوده چشم در خورشید مدوز. سهم تو از خورشید آن است که در آینه می بینی . اما روزگار آینه ها نیز سپری گشته است. آینه های شکست گرفته و هزار تکه هریک به قد خویش، قدری نور می تابند و هر یک به قدر خویش ، پاره ای از خورشید را حکایت می کنند.

روزگاری بوده است که آینه های پی در پی روزهای سرد زمین را در تابش خورشیدهای مکرر غرقه می کردند، اما چیزی نمی گذرد که آینه ها یک یک شکست می گیرند و یاد خورشید در خورده های آینه بر زمین می ماند، چیزی نمی گذرد که در نبود آینه ها خورشید فراموش می شود و روی در خفا می کند، چیزی نمی گذرد که داستان آینه و خورشید چندان افسانه می نماید که در آمدن ناقه از سنگ و فرود آمدن روح در کالبد مرده، چیزی نمی گذرد که لاجرم تنها راه ما به خورشید از این پاره های آینه راست می شود.

به مجنون گفتم زنده بمان؛ حمید باکری. روایت هایی است درباره حمید باکری؛ از چشم کسانی که او را دیده‌اند.

..............

(۱) این مطلب به سفارش روایت فتح نوشته شد و در فارسَ خبر آن لاین و ... منتشر شد. این روزها نمایشگاه کتاب است اگر به غرفه روایت سر زدین حتما موجود است.

.......................................

پ.ن۱) تنبلی بس است.

پ.ن۲) مستند من روحانی هستم، هوشمندانه ساخته شده است.

سید مجتبی مومنی
۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سکوت عین سکوت است، بی همانند است

که پیشوند ندارد، بدون پسوند است

پ.ن) نمی‌خواستم کامل‌اش را بگذارم، دلم نبود؛ از دل ریش‌ام چیزی نمانده که بخواهد روضه بخواند؛ ولی انگار....

این هم کامل‌اش، از سید برقعی‌است.

سکوت عین سکوت است، بی همانند است

که پیشوند ندارد، بدون پسوند است

زبان رسمی اهل طریقت است سکوت

سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است

زمین یخ زده را گرم می کند آرام

سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است

سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد

سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است

سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است

سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است

سکوت کرد علی سالهای پی در پی

همان علی که در قلعه را ز جا کنده است

همان علی که به توصیف او قلم در دست

مردّدم بنویسم خداست یا بنده ست

علی به واقعه جنگید با زبان سکوت

که ذوالفقار علی در نیام برّنده است

علی به واقعه کار مهم تری دارد

که آیه آیه کتاب خدا پراکنده است

از آن سکوت چه باید نوشت؟ حیرانم!

از آن سکوت که لحظه به لحظه اش پند است

از آن سکوت که در عصر خود نمی گنجد

از آن سکوت که ماضی و حال و آینده است

از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست

از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است

از آن سکوت که دستان حیله را بسته

و دور گردن فتنه طناب افکنده است

سکوت کرد علی تا عرب خیال کند

ابو هریره به فن بیان هنرمند است

سحابه ای که فقط یک سوال شرعی داشت

پیاز عکه به ذی حجه دانه ای چند است؟!

علی خلیفه شود پیرمرد بیغوله

یکی است در نظرش با حسن که فرزند است

ملاک او به رگ و ریشه نیست، از این رو؛

محمد بن ابوبکر آبرومند است

علی خلیفه شود شیوه ی حکومت او

برای عده ای از قوم ناخوشایند است

ستانده می شود آن رفته های بیت المال

ازین درخت اگر میوه ای کسی کنده است

اگر به پای کنیزان طلا شده باشد

اگر به گردن دوشیزگان گلوبند است

علی خلیفه شد آخر اگر چه دیر ولی

چقدر بر تنش این پیرهن برازنده است

کنون لباس خلافت چنان زنی باشد

که توبه کار شده، از گذشته شرمنده است

برادرم به تریج قبات برنخورد

که ناگزیر زبان قصیده برّنده است

اگرچه روی زبان زبیر تبریک است

اگرچه بر لب امثال طلحه لبخند است

اگرچه دور و بر او صحابه جمع شدند

ولیکن از دلشان باخبر خداوند است

دوباره پشت در خانه ی علی غوغاست

دوباره کوچه ای از بوی دود آکنده است

سید مجتبی مومنی
۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی باید برخی چیزها را دید, با شنیدن قضاوت‌اش سخت است.

شاید دیدن هم کفایت نکند, باید چشید.

مثل این که با زورگیرها مواجه شوی.

حوالی یازده شب به‌رسم همین شب‌ها در خیابانی که خیلی هم تاریک نیست، موتوری بیاید در پیاده‌رو و کسی از ترک‌اش بپرد پایین با یک دست چاقو و با دست دیگر یقه کت‌ات را بچسبد و داد بزند که گوشی‌ات رابده.

و تو که تا چند ثانیه قبل به این فکر می‌کردی که فردا کدام یک از آهنگ‌های زمانی را از کجا باید با کیفیت پیدا کنی، کلا جا می‌خوری.

اولش اصلا حرف نمی‌زنی. وقتی یقه کت‌ات را دوباره محکم تکان می‌دهد و چاقو را جایی پایین‌تر از قفسه سینه می‌گذارد، تازه می‌فهمی چه‌خبر است و تو هم داد می‌زنی که گوشی ندارم و می‌خواهی دورش بزنی که نفر دوم از پشت شال‌گردن را دور گردن‌ات محکم می‌کند و فشاری که نمی‌شود نوشت چقدر بود.

بدن خسته‌ی نابود و کوله‌ی 7 کیلویی روی دوش صادقانه توان نمی‌گذارد، غافل‌گیری هم مزید بر همه چیز.

نمی‌دانم ضربه‌‌ی آرنج بهش خورد و یا مشمایی که بسته‌ی پنیر داشت و یا چه؛ ولی هرچه بود، پشت سری‌ام هلم داد به در مغازه‌ای که شیشه‌هایش صدای نا‌به‌هنجاری خورد و چند نفری از آن بیرون آمدند و این‌ها فرار کردند.

سه نفر ترک یک موتور.

 

................................

پ.ن1) چند ماه است عقد کرده‌اند، کمتر از شش ماه؛ آن‌قدر ظاهر دختر خانم روی آقا پسر اثر داشته که بعد جلسه سوم، محرم شدند و بعد عقد.

حالا پسر از پوشش دختر در خانه هم می‌نالد چه برسد به...

می‌گویم چرا در خواستگاری نپرسیدی.

می‌گوید به نظرم مهم نبود.

از کل سه جلسه دو ساعته‌ی خواستگاری صرفا می‌داند؛ دختر نقاشی دوست داشته و معماری خوانده؛ خواستگار نداشته؛ غذا نمی‌تواند درست کند؛ حزب‌اللهی است ولی دو آتشه نیست و این‌که دوست دارد در اجتماع باشد و کار کند و...

 

واقعا گاهی چرا از راه رفته دیگران پند نمی‌گیریم؟

مگر ظاهر زیبای دختر به نسبت عمر زندگی، چند سال دوام دارد که همه چیز فدایش شود. 

سید مجتبی مومنی
۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یک: نمی‌دانم چرا ولی همیشه یکی از معضلاتی که با عوض کردن خانه داشتم، پیدا کردن آرایشگر مناسب بود. با این که خعلی(1) در مورد موهای محترم اهل مراعات نیستم و رفته‌رفته در دو سه سال اخیر دارن تنهاترم می‌گذارند؛ ولی این معضل بوده. تا وقتی که آمدیم این‌جا؛ از آبان سال قبل روزهای اول چند جایی را تست کردم، ولی آن‌طور که خواستم نشد. تا این که یک روز به طور اتفاقی در مسیر همیشگی یک آرایشگاه پیدا کردم که بسته بود، روی شیشه‌اش نوشته بود، آرایشگاه طاهری. نزدیک مغرب بود، رفتم مسجدی که چند قدمی با مغازه فاصله داشت. در نماز کنار پیرمردی شیک نشستم، ریش‌های نصفه مرتب(2) داشت و بوی ادکلن هاوایی، از آن تندهای قدیمی‌اش می‌داد. بعد از نماز تا متعلقاتم را جمع کنم و برگردم طول کشید، بین رفتن و نرفتن به آرایشگاه بودم که با خودم گفتم: شاید رفتم و طرف رو دیدم و خوشم نیومد و رفتم. 

وقتی رسیدم پشت در مغازه دیدم همان پیرمرد شیک و مجلسی مسجد؛ آرایشگر است. 


دو: همان اولین بار که مشغول کار بود برای مرتب کردن، وقتی خواست بسته تیغ را باز کند گفتم لطفا از تیغ استفاده نکنید. گفت: چی خیال کردی، اشاره به عکسی بالای آینه بزرگ کرد، تصویری مردی بود پیرتر از خودش، گفت: این پدرمه. چهل سال این‌جا مغازه داشته و کلا ریش رو با تیغ نمی‌تراشیده. من گفتم من برای صورت نگفتم کلا برای پشت سرم هم استفاده نکنید، البته لطفا. لبخند زد گفت: طلبه مدرسه امام قائمی؟ گفتم نه. کلا دوست ندارم، اذیتم می کنه؛ همین. وقتی در بین صحبت‌ها گفتم شغل آبا و اجدادی خاندان ما هم سلمانی(3) بوده. بعد از پدر بزرگم، یک عمو و حتا خود من هم تجربه‌اش را دارم بیشتر با هم دوست شدیم. این مرد کلا مرا به یاد پدر بزرگم می‌اندازد بخصوص وسواسی که در مورد کوتاه کردن موهای دور گوش دارد. البته این دو سه مرتبه آخر دستش می‌لرزد. وقتی با ماشین ریش‌تراش روی صورتم رژه می رود کلا لرزش‌اش را حس می‌کنم. 

 سه: بعد از سفر اربعین رفتم پیش‌اش، حساب کنید بیش از پنجاه روز نه موها و نه ریش‌ها کوتاه نشده بود، تا مرا دید با خنده گفت: سلام ابو شریف!(4) چطوری؟ خبری ازت نبود. فکر کردم دیگه نیای. گفتم نه حاجی کربلا بودم. یه رسمیه که معمولا مردای خانواده‌ی عزادار و اقوام‌شون تا چهلم مو و ریش‌هاشون رو کوتاه نمی‌کنن؛ بعد هم اگه خواستن کوتاه کنن؛ از خانواده عزادار اجازه می‌گیرن. حالا منم از محرم تا اربعین دست به این‌ها نمی‌زنم.ما که درک‌مون نمی‌رسه؛ ولی اداشون رو در میاریم. .... وقتی نشستم گفت: خب. تعریف کن چطور بود، می‌گم خیلی شلوغ بود. ما هم شروع کردیم از خواب شیرین اربعین گفتن. او هم از پسر دوستش که رفته بود تعریف کرد و حاج محمد طاهری که برای‌ش مهر آورده از کربلا و... ... گفت: راستی تونستی بری تو؟ به ضریح رسیدی؟ گفتم: دو سه بار بیشتر نشد، اونم سخت. داشت موهای صورتم را کوتاه می کرد، چشمانم بسته بود. گفت: می‌گن ضریح جدید قشنگه، نه؟ من از همه‌جا بی‌خبر هم با چنان آهی گفتم خعععلی، اگه بدونی حاجی دلت هررری می‌ریزه. 

بعد از گفتن این حرف فقط صدای ماشین ریش‌تراش می‌آمد و نه لرزش و رفت و آمد ماشین روی صورتم. به زحمت چشمانم را باز کردم، دیدم تکیه داده به دیوار و اشک از چشمانش می‌آید،‌ زل زده و به من نگاه می‌کند. من هم که مستعد شروع کردم روضه خواندن، از ضریح از سفر از اربعین و خستگی با هم گریه کردیم. تصور کنید تکیه داده بود به دیوار و ماشین ریش‌تراش‌اش روشن در دستش، من هم روی صندلی نشستم و این اشک ها موهای مسیر را با خودش می برد. 

یک هو در مغازه باز شد و یک پدر و پسر کوچک‌اش آمدند داخل؛ مرد با نگاه پرسشگر نگاه به حاجی کرد و گفت: امشب وقت می کنید موهای این بچه، اشاره کرد به پسرش، رو مرتب کنید؟ گفت: نمی‌دونم. گفتم: چرا آقا وقت دارن، من کارم تمومه. آخرشه. مرد گفت، آخه انگار حاج آقا حالش خوب نیست؛ گفتم نه من داشتم ماجرای پدر بزرگم(5) رو تعریف می کردم یکم بنده خدا اذیت شد. تقصیره منه.

بعضی از آدم‌ها انقدر زلال و شفاف‌اند که لازم نیست روضه بشوند، از آب، از شمشیر و حنجر بگویی؛ از شنیدن وصف ضریح هم دل می‌بازند.
............................................................................. 

(1) برای نشان‌دادن غلظت و شدت زیاد بودن است در مورد خیلی، مثلا خیلی زیاد و گاهی خیلی‌خیلی زیاد است که گاهی با تعداد «ع» حجم غلظت‌اش مشخص می‌شود. 

(2) پروفسوری یا مهندسی؛ گاهی هم ریش نصفه 
(3) سلمانی در قدیم فقط آرایشگری نبود، کشیدن دندان، ... و برخی خدمات پزشکی دیگر هم جزء‌اش بود. 
(4) ابوشریف اولین فرمانده سپاه پاسداران بوده، در اینترنت عکس‌اش را سرچ کنید هست، با دیدن عکس‌اش شاید منظورش معلوم شود. 
(5) بر اساس شجره‌نامه‌ خانوادگی جد ما به حضرت یحیی‌بن‌زید ابن‌علی‌بن‌الحسین(ع) می‌رسد. 
..............................   

پ.ن1) سوار هواپیما شدیم، گفتم دلم برای محمدرضا تنگ شده؛ الان چند ساله ندیدم‌اش این دفعه هم نشد برم بهش سر بزنم، حس می‌کنم تموم شدیم برای هم. یک نگاه عاقل اندر سفی کرد و گفت: واقعا بعد از این همه سال هنوز دلت برای آدم‌ها تنگ می‌شه؟ گفتم بده مگه؟ گفت: آدم‌هایی که در مسیر زندگی هستند هر کدوم‌شون به دلیلی میان و میرن، سعی کن برای خدا بخوایشون و این طوری فقط به خدا وابسته می‌شی و همه رو برای اون می‌خوای. گاهی آدم حرف دوستای این شکلی‌اش رو نمی‌فهمه و حس می‌کنه کم آورده. 

 پ.ن2) اگر آقای رئیس جمهور با داس نیامده‌اند چطور است که ظرف شش‌ماه هر روز 2.58 نفر در وزارت خانه‌ها جابه‌جا شده‌اند؟ 

 پ.ن3)   این را نوشتیم، گفتند تند است، منتشر نشد.
سید مجتبی مومنی
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ‌ تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَ‌ (1) مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا کَسَبَ‌ (2) سَیَصْلَى نَاراً ذَاتَ لَهَبٍ‌ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ‌ (4) فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا استقتاء: اگر شخصی مبلغی را قرض بگیرد و نتواند آن را قبل از آن سال ادا کند؛ ایا پرداخت خمس آن بر عهده قرض دهنده است یا قرض گیرنده؟ بر قرض گیرنده خمس مال قرضی واجب نیست، ولی قرض دهنده اگر مال قرضی را از درآمد سالیانه کارش و قبل از پرداخت خمس آن قرض داده است؛ در صورتی که بتواند تاآخر سال قرضش را از بدهکار بگیرد، واجب است که هنگام رسیدن سال خمسی اش خمس آن را بپردازد و اگر نتواند قرض خود را تا پایان سال بگیرد؛ فعلا پرداخت خمس آن واجب نیست، لیکن هر وقت آن را وصول کرد باید خمس آن را بدهد. گوهر امیر: روزی دو گونه است: آنکه تو را می‌خواهد ‌و آنکه تو او را می‌جویی. کسی‌که دنیا را می‌خواهد، مرگ نیز او را می‌طلبد تا از دنیا بیرونش کند، و کسی‌که آخرت را خواهد، دنیا او را می‌طلبد تا روزی او را به تمام پردازد. منبر: اعوذو بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم (پیشنهاد می‌کنم، قبل از مطالعه این منبر، کل منبر جلسه قبل یا بخش انتهایی آن را مرور کنید) اما دست‌روی‌دست گذاشتن نوع دوم که شاید قریب به اتفاق ما به آن دچاریم، دست روی دست گذاشتن عمل‌گرایانه است. الان احتمالا دوباره شما می‌خواهید بگویید، ای آقا شما هم که هی یه گره را باز می‌کنی دوباره چند سطر بعد گره دیگری می‌زنی‌؟ بالاخره دست‌روی‌دست گذاشتن نقطه مقابل عمل‌گرایی هست یا نه؟ اگر نیست که چرا گفتی هست؟ اگر هم هست چرا الان به این نتیجه رسیدی که این دو مفهوم متضاد با هم قابل جمع هستند؟ خوب ببینید، بگذارید با یک مثال جلو برویم، یک موقع ما آدم متمکنی هستیم، می‌گوییم هر کسی به پول نیاز دارد ما به او کمک می کنیم. درست؟ اما یک موقع ما آدمی هستیم که به اندازه نان شب پول داریم، برای در آمد بیشتر هم تلاش نمی‌کنیم، حال نداریم که تلاش کنیم، آن موقع هم می‌گوییم اگر ما آدم متمکنی بودیم، به نیازمندان کمک می‌کنیم. در حالت دوم ما تنها توهم و تصوری خوب داریم. این می‌شود، نمونه دست‌روی‌دست گذاشتن عمل‌گرایانه. طرف دوست دارد به نیازمندان مالی کمک کند، اما کاری برای در آمد بیشتر نمی‌کند. فقط حس خوبش را دوست دارد، حس خوب کمک کردن. برگردیم به بحث، طرف می‌گوید من فدایی امام زمانم هستم. داد می‌زند و گریه می کند و می گوید، ای امام زمان شما بیا من برای‌ت فلان می‌کنم و بهمان. آن یکی در قنوت نمازش با آه می‌گوید: اللهم اجعلنا من المستشهدین بین یدیه، اما در عمل هیچ. این گزینه‌هایی که گفتم تنها توهم دوست داشتن را دارند بدون این که کاری بکنند. شاید بشود گفت توهم انتظار، شخص در خیال خود فدای آقا می‌شوند، در اوهام خود نیرو برای امام زمان(عج) می‌سازند و حتی به شهادت و دیدار فکر می‌کنند در حالی‌که هیچ کاری برای تعجیل و حتی تعمیق عاطفی خود نمی‌کند. اهل عمل‌بودن یعنی کار کردن و قدم پیش گذاشتن. حالا این کار مردن در زندگی روزانه ما چکونه است؟ این است که همه کردار و رفتار روزمره‌ی ما در راستای آماده‌شدن برای دوره ظهور باشد. یعنی اگر کسی می‌خواهد درس بخواند، کار کند، بنویسد، کارگری کند، کارمندی کند و هر کاری که دارد، نیت کند، که آن کار را به نیت رضای خدا و برای یاری صاحب‌اش می‌کند. اگر کسی که درس می‌خواند و تخصصی دارد نیت‌اش یاری امام زمان(عج) در دوره ظهور باشد او عمل‌گرای واقعی است و دست روی دست نگذاشته است. حال و روز چنین کسی دیدنی می‌شود، امید در روح و جان او موج می‌زند، خدف‌اش از زندگی تغییر رنگ می‌دهد و به زیبایی نزذیک‌تر می‌شود. چنین کسی وقتی صبح‌ها دعای عهد را عاشقانه می‌خواند و روانه کار و درس و دانشگاه و حوزه می‌شود، زندگی‌اش فرق خواهد کرد، او به امیدی کار می‌کند که امید همه‌ی دنیاست و نیتی دارد که باعث رشد و تعالی می‌شود. تا این‌جای بحث را نگه دارید، من حس می‌کنم بعضی از شما دارید به ذهن من یک چیزهایی می‌فرستید که هی علامت سوال دارد و هی بر می‌خورد به ذهنم و نمی‌گذارد بحث را تمام کنم. ببینید عزیزان من، این که در ذهن‌تان سوال می‌کنید،‌ کار من فلان است یا بهمان است، کار من به چه درد دولت کریمه حضرت می‌خورد یا ....، این نشان می‌دهد یا بحث جلسات گذشته را به درستی مطالعه نکردید یا این‌که کلا در مورد حکومت و دولت امام اطلاعات درست ندارید. ما در شب‌های قبل عرض کرده بودیم که حکومت امام معجزه‌وار راه نمی‌افتد، امام به کمک افرارد جامعه اهداف خود را پیش می‌برند. وقتی چنین باشد یاران امام باید از همه قشری و صنفی باشند، همه‌ی افرادی که در این دوره‌ی جامعه ما مشغول به کاری هستند، در آن دوره هم در جامعه مهدوی باید باشند. احتمالان الن دارید می گویید، آقا! شما گفتید علاقه لازم است، فلان کار را بکنید تا معلوم شود که علاقه دارید یا نه؟ بعد گفتید،‌طهارت این طور است و آن طور، و بعد نشانه اش را گفتید. باز گفتید عشق این است و نشان داشتن‌اش آن. اما حالا که در مورد عمل‌گرا بودن و تابعیت در عمل و امتحان برایش نگفتید؟ هیچ نشانه و ترازویی برای درست بودنش نگفتید! اصلا از کجا بفهمیم با همه این صحبت‌ها باز در توهم نیستیم؟ بله، این دقیقا قسمت اخر بحث ماست، تمرین عمل‌گرایی. ببینید عزیزان من، ما در دوره ظهور تحت رهبری حضرت روحی فدا در جامعه زندگی می‌کنیم، حکومتی اسلامی، جهانی و... با خصوصیات خود. تا وقتی هم که حضرت تشریف فرما نشوند، آن حکومت اسلامی و عدالت‌گستر اصلا تشکیل نمی‌شود، روایات این بخش موجود، مبسوط و مشروح است که در این‌جا نمی‌شود آن‌ها را عرض کرد. پس نمی‌شود در هیچ دوره‌ای عین و منطبق با حکومت ایشان عمل‌گرایی و تابعیت از ایشان را در عمل تمرین کرد ، اما یک راه وجود دارد. آن هم این است، بقول اهالی کوچه و بازار آدم نقد و ول نمی‌کنه بچسبه به نسیه. حالا که ما به هر دلیلی توفیق داشته‌ایم در کشوری زندگی کنیم که رهبران آن سعی خود را در راستای تشکیل حکومت اسلامی انجام داده‌اند، هر چند این حکومت اسلامی با حکومت اسلامی دوره ظهور فاصله داشته باشد، در این دوره می‌توانیم تمرین اطاعت و ولایت‌پذیری داشته باشیم. تابع ولی‌فقیه به عنوان نائب امام بودن تمرینی برای همراهی امام است. اگر توانستی وقتی نظر ولی خلاف نظر تو بود، ان را بپذیری و تابع باشی معلوم است که اهل عمل‌گرایی و تابعیت هستی. اگر کار و زندگی‌ات ضمن این که تمرینی برای رسیدن به حکومت صاحب است، به نیت خیر رسانی و تقویت این حکومت اسلامی باشد، یعنی می‌توانی در آن زمان هم همان‌طور که باید، باشی. این‌ها تمرین‌هایی است برای این‌که خود را برای دوره ظهور آماده کنی. برای رابطه‌ای که به آن نیاز داری با هر دلیلی و رابطه‌ای که می‌خواهی مستمر باشد و به نتیجه برسد. صحبت منبر ما در آخرین شب هیئت تمام شد، به نظرم می‌رسد به عنوان حرف آخر که نه توصیه است نه نصیحت، پیشنهادی مرتبط با منبر این دهه داشته باشم و ان این‌که، بعد از یک دهه عزاداری برای امام حسین(ع) حال و هوای دل‌ها کمی با دوره روز مرگی‌اش فرق می‌کند، شاید جمعه بودن و بعد از دهه بودن هم شروعی برای راهی پر پیچ و خم و پر عشق باشد برای آغاز داشتن طهارت، برای چشم‌هایی که برای حسین(ع) اشک ریخته ندیدن نامحرم و داشتن تقوا راحت‌تر است. گوش‌هایی که روضه شنیدن الان استعداد بیشتری برای طهارت دارند و این‌که بخواهند پای در مسیر یار شدن بگذارند. این ایام زمان خوبی برای شروع رابطه است. خدایا ما را از منتظران واقعی حضرت‌اش قرار بده خدایا توفیق عملگرایی واقعی و نه توهم‌دار به ما عطا کند. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم روضه: (متن از مقتل ابن مقرم است.) شب یازدهم محرم‏ آه، آن شب چه شب سخت و ناگوارى بود که بر دختران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گذشت. زنان و دختران متشخص و بزرگوارى که در حرمت ملکوتى و عزت و مقام والاایکه پیوسته در خاندان و نیاکان آنان بود قرار داشتند و همیشه در اوج عظمت و احترام و در جلالت شأن و در فروغ نور نبوت و تابش اختران خلافت و روشنائى چراغ قداست بسر میبردند هم اکنون امشب در پرده سیاه و ظلمانى شب غربت بدون نور و چراغ، و بدون منزل و مأوا، با خیمه‏هاى غارت شده و نیمه سوخته، و بزرگان و پیشوایان از دست داده، و پشت و پناه به خاک افکنده شده، در بیابان وحشت زده قرار گرفته‏اند که نه پناهى دارند و نه پشتیبانى، هر آن احتمال دارد که مورد حمله و یورش پست فطرتان سپاه کوفه قرار بگیرند، و نمیدانند در این صورت چه کسى از آنان دفاع خواهد کرد؟ و چه کسى جلو ظلم و تجاوز این اراذل بى فرهنگ را خواهد گرفت؟ و نمیدانند آیا کسى خواهد آمد سوز دل این داغدیده‏ها را تسکین و مصیبتشان را تسلیت بخشد؟ آرى آنان که همه چیز را از دست داده بودند شیون کودکان، و ناله و گریه دختران، و ضجه و فریاد ماتم زدگان را داشتند. ضجه‏هاى مادرى را که طفل شیر خوارش را با نوک تیر از شیر گرفته بودند، داشتند، شیون خواهرنى را که برادرانشان شهید شده و کسانى را که تمام فرزندان و بستگانشان را از دست داده بودند، داشتند، در آن بیابان خشک و سوزان گریه‏هاى جانسوز را که بر کنار بدنهاى پاره پاره و قطعه قطعه شد و کشته‏هاى غرقه به خون بلند بود و دل سنگ را آب مى‏کرد، داشتند.   در آن شب که دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) ماتم زده و عزادار بودند لشکر بزرگ و سپاه جرار کوفه غریو شادى و خروش فتح و پیروزى برآورده و به فرومایگى مشغول بودند، در همین حال بازماندگان امام (علیه السلام) و دختران پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) علاوه بر آن مصیبتها به آینده تاریک و بسیار مبهم خود مى‏اندیشیدند، که فردا منادى آنها چه آوازى سر خواهد داد؟ چه نغمه‏اى خواهد سرود؟ آیا نواى قتل و کشتارشان را سر خواهد داد؟ یا آهنگ اسیرى آنها را خواهد بود از آنها دفاع و حمایت کند؟ بیمارى نیز در معرض خطر قتل فرار گرفته و هر لحظه احتمال آن مى‏رود رجال سلطه که مست قدرت و حکومت هستند آخرین فرمان را درباره‏اش صادر و به حیاتش پایان دهند. در آن شب تمام عالم ملک و ملکوت، غرق در عزا و ماتم بودند، حوریان بهشت در غرفات جنت به شیون و گریه، و فرشتگان رحمت در آسمانها به ناله و فریاد، و دیو و پرى در جاى خود به ندبه و شیون پرداخته بودند، حتى وحوش بیابانها و ماهیان دریاها و پرندگان هوا، و خلاصه تمام مخلوقات خدامرئى و نامرئى، همه در عزا و ماتم بودند مگر سه طایفه: مردم بصره و شام و خاندان عثمان بن عفان‏ و همه کسانى که بعنوان کسب زو و زور به آنها پیوسته بودند در آن شب، اظهار شادى و سرور مى‏کردند. از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت شده است که: صاحبان زر و زور به شکرانه پیروزى و کشتن فرزند پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) چهار مسجد در کوفه به نامهاى: مسجد اشعث، و مسجد جریر، و مسجد سماک، و مسجد شبث بن ربعى بنا کردند و زنان طایفه بنى أود نذر کرده بودند که اگر یزید پیروز شود و حسین کشته شود هر کدام ده عدد شتر بکشند و در راه خدا خیرات کنند، و پس از کشتن امام حسین (علیه السلام) به این نذر وفا کردند. هشام بن سائب کلبى از پدرش نقل کرده است که وى کفت: بنى أود که سب و هتک احترام به على بن ابیطالب (علیه السلام) را به فرزندان و خدام خود مى‏آموختند، روزى یکى از آنها به نام عبدالله بن ادریس به هانى بر حجاج بن یوسف ثقفى وارد شد، حجاج در پاسخ سخنانش با او به درشتى برخورد کرد، وى به حجاج گفت: یا امیرالمؤمنین با من این چنین برخورد مکن، زیرا هیچ منقبت و فضیلتى در قریش و در ثفیف نیست که به آن افتخار کنند مگر آنکه همانندش را ما داریم و به آن مباهات مى‏کنیم. حجاج پرسید: شما چه فضیلت و منقبتى دارید؟ عبدالله در جواب گفت: هیچ وقت در مجالس و محافل ما نسبت به عثمان جسارت و سوء ادبى نشده است. تاکنون هیچ کس از قبیله ما خارج نگشته و به ابوتراب نپیوسته است جز یک نفر، که او هم در تمام قبیله مطرود و منفور و بى قدر و قیمت گشت هر کدام از قبیله ما بخواهد ازداوجى انجام دهد نخست از عروس سؤال مى‏کند که آیا از دوستداران و محبین ابوتراب است یا نه؟ و آیا نام او را به خوبى برزبان مى‏آورد یا خیر؟ اگر معلوم شد از طرفداران و دوستداران ابوتراب است از او فاصله گرفته و ازدواج نخواهد کرد. هیچ فرزند ذکور در قبیله ما نیست که نامش على، حسن و یا حسین باشد و هیچ دخترى از ما به دنیا نیامده است که او را فاطمه نامیده باشیم. آنگاه که حسین (علیه السلام) به عراق آمد زنان قبیله ما نذر کردند اگر حسین کشته شود و یزید پیروز گردد هر کدام از آنان ده شتر بکشند و خیرات کنند، وچون حسین (علیه السلام) کشته شد به نذر خود وفا کردند، عبدالملک به ما گفت: أنتم الشعار دون الدتار شما درون بدن مائید نه بیرون و پوشاک آن و شما یاوران واقعى ما هستید، در کوفه هیچ ملاحت و زیبائى به زیبائى بنى اود نمیرسد. در اینجا حجاج خندید و گفت: این ادعا، دیگر بیجاست، پس از آن گفت آن مرد از على تبرى بجوید وى گفت: نه تنها از على تبرى و بیزارى مى‏جویم که حسن و حسین را نیز به او مى‏افزایم. علی لعنت الله علی القوم الظالمین
سید مجتبی مومنی
۲۴ آبان ۹۲ ، ۲۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر