[عنوان ندارد]
چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۸۷، ۰۷:۲۷ ق.ظ
همیشه مهمانی را دوست داشتهام. کوچکتر که بودم، قبل از اینکه بخواهم مدرسه بروم، شاید در دورهی دبستان هم همینطور بود. مهمانی رفتن و مهمان آمدن را دوست داشتم. فکر میکنم این خصوصیت به همهی بچهها در سنین خاصی مربوط است. الان هم در بین بچههای کوچکتر مربوط به همان سنین، همانطور است که زمان ما بود. هر کدامش لذت خودش را داشت، داشتن مهمان و مهمانی رفتن و هر کدام هم ناراحتی خودش را. خوب لذتهایش که معلوم بود اینکه چه کسی مهمان ما میشد، یا اینکه ما مهمان چه کسی بودیم، فرق میکرد. ولی ناراحتیش مشترک بود.
در هر دومورد ناراحتیاش جدایی بود، بگذارید راحتتر بگویم. تمام شدن مهمانی، و اینکه هر کس باید به خانهی خودش میرفت. مهمانهایمان که میرفتند، یا خودمان که باید از مهمانی برمیگشتیم. گاهی از اوقات این ناراحتیهایمان به گریه ختم میشد. الان که شاید چند سال از آن سالها میگذرد، خندهام میگیرد، ولی وقتی بهتر و دقیقتر نگاه میکنم. میبینم با توجه به شرایط سنی و اولویتهایمان، رفتار غیرمعقول و غیرمنطقی نداشتیم. حالا که خیلی بزرگتر از آن موقعمان شدیم، وقتی مهمان میشویم باز هم دل میبندیم، خیلی خوشحال میشویم، سعی میکنیم خیلی باادب باشیم حتی بیشتر از آنچه هستیم، برای اینکه صاحبخانه از ما راضی باشد و خوشنود و باز هم دعوتمان کند. در این میهمانیها سعی میکنیم، هر چه که صاحبخانه میخواهد را انجام دهیم. و هرچه را که نمیخواهد انجام ندهیم.
وقتی صاحبخانه میخواهد از اذان صبح تا اذان مغرب چیزی نخورید. ما هم هیچ نمیخوریم. حتی اگر تشنه باشیم و گرسنه. حتی اگر در تابستان باشد و تمام طول روز در گرمای آفتاب مجبور شدهباشیم که راه برویم، و کارهای روزانهمان را انجام دهیم.
وقتی صاحبخانه میخواهد مواظب چشم، گوش و زبانمان باشیم، سعی میکنیم که آنها را به گناه آلوده نکنیم و مواظبشان باشیم.
برای رضایت صاحبخانه است، که سعی میکنیم، آنچه را که دوست دارد انجام دهیم و آنچه را که نمیخواهد انجام ندهیم. چون اگر صاحب خانه از ما راضی نباشد، احتمال دارد که بعدها دیگر دعوتمان نکند.
الان که فکر میکنم میبینم که مهمانیها هم فرق دارند، یا اینکه ما آدمها هنوز کاملا فرق نکردهایم. اینکه هنوز از تمام شدن بعضی از مهمانیها ناراحتیم، دقیقا معنیاش همین میشود که یا ما آدمها هنوز کوچک ماندهایم یا اینکه صاحبخانهای که در آن مهمانیم، برایمان فرق میکند. میهمانی خدا، «رمضان»، در حال تمام شدن است و معنیاش این است که ما هم باید به خانهی خودمان برگردیم، به همان روزانههای خودمان، با خودمان.
اینبار هم برای تمام شدن این میهمانی ناراحتم، مثل آن موقع که کوچکتر بودم، قبل از اینکه بخواهم مدرسه بروم، یا شاید اوایل دورهی دبستان. برای اینکه این مهمانی هم دارد تمام میشود. ولی اینبار خوبیاش این است که امید دارم به اینکه دوباره میهمان شوم.
۸۷/۰۷/۱۷