لباس جدیدی برای پادشاه یا پادشاه جدیدی برای لباس
سه شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۰، ۰۸:۱۵ ق.ظ
کتاب لباس جدید پادشاه را خواندهاید؟ کتابی که مخاطب آن به طور مستقیم بچههای دورهی دبستان هستند اما این داستان از جمله داستانهاییست که شاید تا سالهای سال بعد از خواندن آن هم میتوان از آن درس گرفت.
نمیخواهم پرگویی کنم، اما برای اینکه بخواهم به اصل موضوعی که میخواهم در مورد آن بنویسم برسم خوب است که داستانش را برایتان تعریف کنم. (این داستان در ادامهمطلب آمدهاست)
این روزها در جامعهی ما هم گاهی به مدیرانی برخورد میکنیم که خلعتهایشان نادیدنیست و گاهی هم اندازهی تنشان نیست. خلعتهایی که دیدنی نباشد، موضوع بحث ما نیست اما خلعتهایی که اندازهی تن نیست، موضوع جالبیست که میخواهم چند سطری بنویسم.
حتما برایتان پیش آمده که لباسی که میخرید یا کسی بهتان میدهد، اندازهتان نباشد، این عامل باعث میشود، لباس مورد نظر را تنگ یا گشادش کنید، کوتاهتر یا بلندترش کنید، این یعنی لباس دیگر اندازهی سابق خود نیست و در آن تغییراتی اتفاق افتاده و از قالب ساخته شده خارج شدهاست.
حالا بیایید ببینید، آنهایی که خلعت و لباس مدیریتی تنشان است، چه میکنند؟ آنها قطعا درصدد هستند که خود را به قالب لباس برسانند و یا اینکه لباس را به قامت خود برسانند و در هر کدام از حالتها تغییر اتفاق میافتد.
گروه اول آنهایی هستند که خدا باید خیرشان دهد تا انشالله بتوانند موفق شوند، اما دستهی دوم چه؟ آنها با نقص و ناتوانی خود لباس را از حد و اندازه خارج میکنند و از قالب و استاندارد خارج میکنند.
اینها برای اینکه هر قسمت لباس را سایز کنند، از قسمت دیگر غافل میشوند و همین باعث نامتوازن بودن و به اصطلاح کاریکاتوری شدن لباس در تنشان میشوند، این عامل علاوه بر خرابیهایی که در جایگاه به بار میآورد باعث غفلت از انجام ماموریتهای جایگاه خلعت (بخوانید جایگاه مدیریت) هم میشود، مهمترین آسیب که من اینجا آخرین آن میخوانمش، تحویل خرابه و ویرانه به نفر بعدیست. به نظرم این جملهها را از اکثر مدیران که تازه به جایگاههای مدیریتیشان رسیدهاند، شنیدهاید:
ما ویرانه تحویل گرفتیم
ما خرابه تحویل گرفتهایم
تا امروز هیچکاری انجام نشده بود.
البته این نوشتار اصلا سعی در تائید این جملات ندارد اما، کسی که لباس و خلعت مدیریتش اندازهاش نیست، نتیجهی حضورش همینها میشود.
انشالله توفیق داشته باشیم که به قالب خلعتهایی در آئیم، که در دولت کریمهی حضرت مولا(عج) به تن سربازان دوخته میشود.
ماجرا آن است که بعد از به قدرت رسیدن پادشاه داستان، عدهای چاپلوس ادعا میکنند از آنجایی که پادشاه دارای مقام والا و ارزشمندیست، میخواهند برای او لباس خاص و شاهانه بدوزند. شاه احمق داستان ما بخش زیادی از داراییهای حکومت را خرج خیاطها میکند، آنها هم بعد از مدت زیادی با یک نمایش خاص لباسی به تن شاه میکنند. وقتی آنها مشغول پوشاندن لباس مذکور به پادشاه هستند او اصلا متوجه وجود لباس نمیشود، وقتی میپرسد خیاطهای حیلهگر ضمن تملق حسابی در مورد شاه به او میگویند تنها نجیبزادگان میتوانند این پارچه را ببیننند و نه مردم عادی، شاه برای اینکه کم نیاورد و بگوید که خودش هم از نجیبزادگان است بسیار از لباس، طراحی و اندازهی آن تعریف میکند. وزرا و همراهان هم به همان دلیل از این لباس ندیده شده تعریف میکنند. از آنجایی که تولید لباس و خاصیت جالب آن به مردم هم رسیده بود شاه با لباس فاخر خود (در واقع هیچ چیزی تنش نبود) به میان مردم رفت، مردم هم از ترس چیزی نگفتند و همه تحسین میکردند، ناگهان پسر بچهای آمد، و فریاد زد: پادشاه! تو که هیچ لباسی بر تن نداری!! لباس فاخرت کو؟
۹۰/۰۴/۱۴