پاییز
پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۲۶ ق.ظ
این پست کمی طولانیست.
پاییز سومین فصل سال است.
فکر میکنم، سال سوم دبستان بودیم.
جملهی معروف: ...صدای خشخش برگ ها در زیر پای عابران.
یادم هست آن روزها یکی از دوستان میگفت این استخوانهای یک مرده است. الان این برگها درد میکشند. شاید من هم در کودکیام برای این برگها غصه میخوردم.
***
من پاییز را دوست نداشتم. ولی فکر میکنم، تنها پاییز است که اوج عشق را نشان میدهد.
میبینی؟ دوباره سطر قبل را بخوان. نوشتم، اوج عشق.
میگویند عشق اوج محبت و دوستداشتن است. اگر من این تعریف را پذیرفته باشم. معنی کلمهام میشود، اوجِ اوجِ دوست داشتن.
چرا؟
وقتی ما آدمها یکی را دوست داشته باشیم، مثل پدر، مادر، همسر و یا هرکس دیگر. اگر مدتی از هم دور باشیم، هنگامی که به هم میرسیم، با تمام وجود یکدیگر را در آغوش میفشاریم. در آن لحظه میگویند، اینها همدیگر را عاشقانه در آغوش گرفتهاند یا اینکه اینها عاشق هماند.
***
حالا ماجرای برگ و عشقش به زمین را ببینید، برگ از یک انتهایش به یک شاخه از درخت متصل است. تنها از یک انتها.
این دوره حدود پنج یا شش ماه طول میکشد.
تو: فکرش را بکن تو از کسی که خیلی دوستش داری پنج یا شش ماه دور باشی، هر چه به لحظهی وصل نزدیکتر میشوی چه حالی پیدا میکنی؟
برگ: بعد از این دورهی پنج یا ششماه پاییز میرسد، برگها برای رسیدن به معشوق بالبال میزنند. بند نمیشوند، خودشان را به حرکت و تلاطم میاندازند.
برگ: لحظهی موعود میرسد او جدا میشود. جدایی برای وصل. برای رسیدن به معشوق. با تمام وجودش به سمت معشوقش پرواز میکند. وقتی به او میرسد، همهی وجودش را عرضه میکند. با تمام عشقش.
تو: منتظر صدای پایش نشستهای. خوابت میآید، میگویندت آخر بچهجان بیاید در میزند، چرا نشستهای اینجا. دوست داری گریه کنی. بگویی نمیخواهم. دوست دارم همینجا باشم. خودت را میچسبانی به درب چوبی آپارتمان از درز پایین در نسیم سردی میآید، تو همچنان در انتظار صدایی...
***
تو: در آغوشش که میگیری دیگر نمیخواهی جدا شوی، اصلا برایت مهم نیست که در اطرافت چه میگذرد.
برگ: وقتی به معشوقش (زمین)رسید. دیگر هیچ نمیخواهد اصلا برایش مهم نیست که در اطرافش چه میگذرد، حتی اگر لهاش کنند. خرد شود. و نابود. میبینی چقدر برایش مهم است که به وصال برسد. او تنها همین را میخواهد.
تو: ...
روی مزارش نشستهای و روی چشمانت فریاد میکشی که آبشارش خشک بماند.
____________________________________
پ.ن1) این مطلب را در آبان 88 نوشتم، چند باری هم منتشر شده است.
پ.ن2) دلم میخواهد از آقای رئیس جمهور میپرسیدند، اگر شما مسئول گرانیها و مشکلات مالی و معیشت مردم نیستید و کاری هم از دستتان بر نمیآید، پس چه کارهاید؟
۹۱/۰۷/۱۳