چند سال قبل امروز
جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۰ ق.ظ
عصر بود. برعکس دو جلسه قبل که کمی قابل تحملتر و شاید ملیح و لبخندزنان آمده بود، اینبار کمی خشن و شاید دمق.
آمد و رفت سر جایش نشست. دو زانو، نه چهار زانو و راحت. حتی کتاش را هم در نیاورد، برعکس دو جلسه قبل. بسم الله را گفت و شروع کرد: ببینید خانم.... آدم وقتی میخواد بره تلویزیون هم بخره، ظاهرش براش مهمه و کلیات کاربریاش، بعدش میره دنبال ریز آپشنها و امکاناتش. اگر شما توی چند جلسه قبل با کلیات مشکل دارید که هیچ؛ ولی اگر کلیات رو قبول دارید دو یا سه ماهتون چیه؟
دخترک که تا قبل از صحبت، مثل همیشه آرام با رجهای فرش بازی میکرد و دقیق گوش میداد، جا خورده بود.
با چشمانی متحیر به مرد نگاه کرد و برعکس همیشه که نگاه از او میدزدید خیره به چشمانش ماند؟
دو سه ماهه چی؟
این که شما فرمودید اگر لازم باشد دو یا سه ماه فکر کنم اشکال دارد یا نه؟ و این که پسرتان ناراحت میشوند یا نه.
شما در این سه جلسه کلیات منو دیدید، ظاهر و اصول اعتقادی و فکری را هم مکشوف و ریز توضیح دادم، شما اگر با کلیات موافید دو سه ماهتان چیست؟ اگر تا الان زیر 50 درصد از معیارهایتان را داشتم، مشخص است؛ چون من که جادوگر نیستم و بضاعتمم زیاد نمیشود. همینم که هستم. اگر این طور است من رفع زحمت میکنم نه نیاز است وقت شما را بگیرم و نه وقت خودم و خانواده ها را.
- اگر بیش از 50 یا 70 درصد است میشود بشینیم و ادامه بدهیم؟
دختر خندهای شیطنتوار زد و دوباره آرام شد؛
- من صرفا پرسیدم. با توجه به اینکه... خانم، خواهر بزرگتر من، دو سه ماه پاسخشان طول کشید من صرفاً سوال کردم.
مرد که در حالت استندبای نشسته بود، نفس آرامی کشید و به پشتیاش تکیه داد و زانوها را شل کرد:
-خب حالا که موضعمان معلوم است، رضایت و میزان نمره ما به کجا رسید؟ بالای 50، بالای 70 یا بالای 90؟ این آخری را که میگفت لبخند زد و مهربانتر شد. بگویید تا ما هم بدانیم کجای کاریم؟
دختر لبخندی زد و گفت، خب تا اینجایش خوب بود.
- یعنی چند از صد؟
- عدد که... (مکثی کرد و چیزی نگفت)؟
- اگر عدد نگویید از کجا بفهمم که کجای کاریم!
دختر مِنُ و منی کرد و گفت، هفتادوپنج.
مرد که انگار گل از گلش شکفته بود، فیروزهی کنار عقیقاش را از دست راست در آورد و به سمت دخترک خیز برداشت:
- این باشد امانت دست شما تا بعد.
آن روز، امروز بود؛ روز سوم صفر چند سال قبل، سالروز ولادت امام باقر(ع). آن مرد من بودم و آن دخترک، الان همسرم است.
روز ولادت امام باقر(ع) جواب مثبت گرفتیم، روز ولادت امام کاظم(ع) محرم شدیم، روز ولادت پیامبر(ص) عقد شدیم و روز ولادت امام رضا(ع) ازدواج کردیم.
(این هم کارت ما که پشت و رویش این شکلی بود، البته همهاش تقریبا کار خودمان بود و نه خریدنی از بازار، به قول عزیزی احساس و دل را که از بازار بخری نمیشود.)
پ.ن۱) نمونهی مومن از نوع کیظ؛ گفت: من هر ماه چند درصد از حقوقم را میگذارم در یک حساب دیگر به اسم حساب امام زمان(عج)
- گفتم یعنی چی؟
- خوب پول رو میگذارم به اسم ایشون هر کاری هم که قراره انجام بدم از حساب ایشون انجام میدم. مثلا کسی کمکی خواست، بیماری داشت، به گرفتاری خورد.
- خوب این که میشه با حساب خودتم بکنی؟
- آره خوب ولی اینطوری همهی این کارها به نیابت امام زمان(عج) انجام میشه و...
پ.ن۲) گاهی وقتها دعا چقدر با معرفت است، انصافا آدم جلویش کم میآورد؛ بعد شام دستانش را بالا آورد و گفت:
خدایا شکرت تو که انقدر خوبی و همه چیز زندگی ما رو به این خوبی و آسایش فراهم کردی، همه چیزای ما رو بخاطر خوبی خودت دادی. حتی غذا هم بهمون میدی، فکر میدی برای ایده و توان می دی برای پول در آوردن، بیا یه کار دیگه هم بکن.
با خنده گفتم چیه ماشین میخوای یا خونه حالا؟
رو به من کرد و گفت: نه بببابا. دوباره رو به بالای سرش کرد و گفت بیا و وقتی هم خواستی ما رو بکشی، باز برای خودت بکش. بکش برای خودت باز از روی خوبیات برا ما.
پ.ن۳) این هم مرتبط به این پست است.
۹۲/۰۹/۱۵