باید چشید نه شنید
سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۰۴ ب.ظ
گاهی باید برخی چیزها را دید, با شنیدن قضاوتاش سخت است.
شاید دیدن هم کفایت نکند, باید چشید.
مثل این که با زورگیرها مواجه شوی.
حوالی یازده شب بهرسم همین شبها در خیابانی که خیلی هم تاریک نیست، موتوری بیاید در پیادهرو و کسی از ترکاش بپرد پایین با یک دست چاقو و با دست دیگر یقه کتات را بچسبد و داد بزند که گوشیات رابده.
و تو که تا چند ثانیه قبل به این فکر میکردی که فردا کدام یک از آهنگهای زمانی را از کجا باید با کیفیت پیدا کنی، کلا جا میخوری.
اولش اصلا حرف نمیزنی. وقتی یقه کتات را دوباره محکم تکان میدهد و چاقو را جایی پایینتر از قفسه سینه میگذارد، تازه میفهمی چهخبر است و تو هم داد میزنی که گوشی ندارم و میخواهی دورش بزنی که نفر دوم از پشت شالگردن را دور گردنات محکم میکند و فشاری که نمیشود نوشت چقدر بود.
بدن خستهی نابود و کولهی 7 کیلویی روی دوش صادقانه توان نمیگذارد، غافلگیری هم مزید بر همه چیز.
نمیدانم ضربهی آرنج بهش خورد و یا مشمایی که بستهی پنیر داشت و یا چه؛ ولی هرچه بود، پشت سریام هلم داد به در مغازهای که شیشههایش صدای نابههنجاری خورد و چند نفری از آن بیرون آمدند و اینها فرار کردند.
سه نفر ترک یک موتور.
................................
پ.ن1) چند ماه است عقد کردهاند، کمتر از شش ماه؛ آنقدر ظاهر دختر خانم روی آقا پسر اثر داشته که بعد جلسه سوم، محرم شدند و بعد عقد.
حالا پسر از پوشش دختر در خانه هم مینالد چه برسد به...
میگویم چرا در خواستگاری نپرسیدی.
میگوید به نظرم مهم نبود.
از کل سه جلسه دو ساعتهی خواستگاری صرفا میداند؛ دختر نقاشی دوست داشته و معماری خوانده؛ خواستگار نداشته؛ غذا نمیتواند درست کند؛ حزباللهی است ولی دو آتشه نیست و اینکه دوست دارد در اجتماع باشد و کار کند و...
واقعا گاهی چرا از راه رفته دیگران پند نمیگیریم؟
مگر ظاهر زیبای دختر به نسبت عمر زندگی، چند سال دوام دارد که همه چیز فدایش شود.
۹۲/۱۱/۲۲