باورتان نمی شود. من در دوره دبیرستان هیچ تمایل و تعلقی به درس زیست نداشتم. یادم هست آن موقع بهترین زمانهای فرار از کلاس، مدرسه، برگزاری جلسه یا همایش را برای پنجشنبهها میدانستم (زمان ما پنجشنبهها هم مدرسه میرفتیم، البته کمتر. هر روز تا 3:30 پنجشنبهها تا یک) چون پنجشنبهها زیست داشتیم.
ولی در این چند وقت در مطالعات!! و پژوهشها!! به مواردی بر میخورم که به علم پزشکی و بدن ربط دارد. چند وقت قبل کشف ژن مدیریت، این روزها هم ارث بیحصر. اینکه شما میتوانید از پدربزرگتان ارث ببرید و به جایش صحبت کنید. انگار که خودش هستید، حتی میتوانید بگویید او اینطور بوده یا نبوده (چون پدر بزرگ بیچاره که دیگر در قید حیات نیست که تائید یا تکذیب کند!!).
شما میتوانید به صرف این که با یک واسطه تنها یک نسبت خونی با پدر بزرگ دارید نمونه بیاورید.
شاید در مجموع یک ساعت هم از سخنرانیهای پدر بزرگ را نخوانده و نشنیده باشد ولی آن رابطه خونی که احتمالا به واسطه همان ژنهاست (اطبا اصلاح کنند، در صورت اشتباه!)، باعث میشود که شخص بتواند هر مهملی را ببافد و بگوید من دیدم. من شاهد بودم. حالا چه کسی میتواند بیاید و بگوید نه!
آن موقع آن شخص سوال کننده از نوه مورد عنایت قرار میگیرد با الفاظی مثل:
ضد بیت شدی؟
عکس خدا رو پاره میکنی؟
....
پ.ن1) عید قربان مبارک/ قدر صدایتان را بدانید / فک کنم این ضربالمثل هم منقضی باشد، این روزها:
گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟
پ.ن2) آقای ضرغامی مچکریم بابت چند روز بیستوسی که بالاخره نفهمیدیم، سایت اشتباه کرده؟ خاطره اشتباه بوده؟ اینجا کجاست؟ اون دلنوشته من بوده نه خاطره؟ منظور تلویزیون بوده یا رادیو؟ یا این که خاطرات شخصی مرجع قابل اعتماد برای انقلاب اسلامی است.
پ.ن3) آقای هاشمی(محمدشان را میگویم) دستتان درد نکند آن قدیمها که رئیس صداوسیما بودید، گفتید فیلم سخنرانیهای امام را ضبط کنند و گرنه احتمالا امام با ریگان دوست بوده و با اون خانوم خواننده که صدایش خیلی قشنگ است و اعجوبه موسیقی ایران بوده هم عکس داشتهاند.
پ.ن4) دلم برای پدرها و پدربزرگهایی که در قید حیات نیستند میسوزد، چه آثار متاخری بهشان میرسد. (خدایا روزی ما نفرمایید لطفا)
پ.ن5) وقتی به ویلاگی میرسم که وسط یک پست برای مخاطب خاص مینویسند و یا این که عین بچههای 5 ساله برای هر پست رمز میگذارند و میگویند ... خودتون رمزو میدونید؛ حس چندش بهم دست میده که واقعا چرا من(با این همه ادعا) هم مخاطب این وبلاگ کودکانه شدهام.
پ.ن۶) منظور از پست قبل اصلا طرح مشکل نبوده و صرفا این بود که:
کاش روغن ریخته را نذر امام زاده نکنیم و وفتی مجبوریم ژست قناعت نگیریم.
پ.ن۷) مطلب بی ربط به این پست