اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

حوالی آخر وقت بود که رفتم طبقه بالا سری به یکی بچه‌ها بزنم. مدیر دفتر یکی از روسای شرکت بود. بچه خوب و با اخلاق. کلا آرام است. پرینتر دفترشان به دفترما شیر(پ.ن:1) است، این یعنی حداقل روزی دو سه بار همدیگر را می‌بینیم. چند دقیقه ای از حضورم در اتاقش نگذشت که یکی دیگر از بچه‌ها هم آمد. کمی دمق بود و به نظر خیلی بی‌حال. چند باری حالِ امیر (همان رفیقی که ما نزدشان بودیم) را پرسید. حس کردم مزاحمم، با اشاره از امیر پرسیدم که بروم یا بمانم. بلند گفت: فلانی کارت را بگو راحت باش. بنده‌ی خدا آمده بود از امیر پول قرض بگیرد. امیر هم کمی سر به سرش گذاشت و یک داستان تاریخی خنده دار برایش تعریف کرد تا پول را بدهد. اما این بنده همچنان در حال خودش بود. گفت من که صبح برات شمردم، دیدی که چقدر گرفتارم. نمی‌دانم چه شد که یهو امیر لحنش جدی شد، گفت: باباجان تحملت را بالا ببر. مگه چی شده؟ حالا پدر خانومت به رحمت خدا رفته یه هفته قبل عقدت؟ دیگه؟ خوب خدا خواسته. بنده خدا کمی جا خورد. بعد امیر شروع کرد به حرف زدن، اما خطاب به من: ببین سید! وقتی آدم‌ها توی سن و سال ما کم می‌یارن می‌رن سراغ پدر و مادرشون و با اون‌ها حرف می‌زنند. اون‌ها به هر نحوی که بتونن. بچه‌شون رو آروم می‌کنن. مشکلشو حل می کنند یا.... اما می‌دونی مادر من یه بیماری روانی داره. بیماری که کسی نمی‌دونه و در حالت عادی کاملا عادی و طبیعی به نظر می‌رسه و این مشکلش کاملا درونیه. تنها کاری هم که می‌کنه اینه که فقط قرص می‌خوره. هر دکتری هم که بوده تا حالا بردیمش. اما فایده‌ای نداشته هر بار تنها برای یه مدت کوتاه بهتر می‌شه و بعدش دوباره..... ـ به نظرم ظالمانه چشمه‌ی اشکش را خشک کرد و گفت: نمی‌دانم کاری کرده‌ام که این عقوبت‌ش است یا.....  حالا به نظرت این درد، درد کمیه؟ من توی این مدت یه سالی که اومدم توی این شرکت تا حالا با کسی در این مورد حرف نزده بودم. راستش الان هم برای این(اشاره به همان داماد با تاخیر کرد) گفتم، تا یکم آروم بشه. .... ............................. پ.ن1) منظورم همان است که ما اگر از دفترمان پرینت بفرستیم از طریق یک سیستم پیشرفته در دفتر آن‌ها بر روی کاغذ چاپ می‌شود. (خیلی باکلاسه) پ.ن2) اگر کسی حرف نمی‌زنه الزاما بی‌درد نیست. پ.ن3) خدا به هرکس اندازه‌ی ظرف‌ش درد می‌ده.
سید مجتبی مومنی
۱۷ تیر ۹۱ ، ۲۰:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
برخی‌ها جنس ارادت‌شان فرق می‌کند. اصلا نوع احترام و ارزش‌گذاری‌شان از نوع دیگر است. شاید برای اختلاف ادبیات‌ها و اختلاف نگاه‌ها و فرهنگ‌ها باشد. ولی به نظر من همه‌اش در میزان معرفت است و این معرفت معرف دوستی صادقانه است.   چند روز قبل قرار شد با یکی از پرسنل به مناسبت ولادت حضرت صاحب(عج) مصاحبه کنیم. گزینه‌ی پیشنهادی یکی از پرسنل حراست شرکت بود که در نگهبانی(درب ورود و خروج شرکت) کار می‌کرد. رفتم بیرون و قرار بود یکی از بچه‌ها زحمت مصاحبه را بکشد. طبیعتا هم باید آخرش خودم مصاحبه را قبل از صفحه‌آرایی می‌خواندم. وقتی برگشتم، یاد مصاحبه افتادم رفتم سراغ کسی که قرار بود مصاحبه بگیرد. گفتم: چه خبر از مصاحبه؟ گفت: «رفتم نگهبانی و گفتم که می‌خواهیم برای این شماره با شما مصاحبه کنیم، موضوع صحبت‌مان هم نقش امام زمان(عج) در زندگی روزمره‌مان است. وقتی این را گفتم بلند شد و دستان‌ش را روی سینه‌اش گذاشت و رو به قبله شد و ....» راستش بقیه حرفش را نفهمیدم که در مصاحبه‌اش چه گفت و چه شنید.... حالم بد شد. از خودم از همه روزمرگی‌هایی که پیدا کرده‌ام. از صدقه‌های روزانه‌ای که این روزها یک روز در میان یا حتی گاهی چند روز در میان می‌دهم. از صلوات‌هایی که این روزها....... پای تریبون که می‌رسد چنان از وجود نازنین‌شان می‌گوییم و پای عمل پای‌مان می‌لنگد. ................................. پ.ن: خوب است در مناسبت‌های قمری‌مان نیمه شعبانی داریم که به این بهانه یاد آقا باشیم.
سید مجتبی مومنی
۱۳ تیر ۹۱ ، ۱۵:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

راستش را بخواهید بدون مقدمه می‌خواهم بروم، سر اصل مطلب بدون هیچ مقدمه‌ای.  تا حالا برایتان پیش آمده که در مورد موضوعی نظری داشته باشید و هنگام اجرایش دچار سردرگمی باشید؟ وقتی که در مقام صحبت، یا سخنرانی هستید، یا مهمانی و در جمع دوستان، خیلی حرف‌ها می‌زنید، مثل همان ضرب‌المثل که می‌گوید مرگ خوب است اما برای همسایه.

دقت کنید، اگر خیلی مطمئن نیستید اصلا نیازی به پاسخ‌دادن به این سوال نیست. برای این‌که این یک امر عادی‌‌ست. مثل این‌که در نیمه‌ی روز از کسی بپرسی، که الان روز است یا نه؟ طبیعی‌ست که جوابش مثبت است.

خیلی از آدم‌ها متاسفانه دچار این مسئله هستند، اصلا هم ارتباطی به محدوده‌ی سنی و تحصیلات‌شان ندارد، یعنی این‌که دانش‌آموز بودن، مهندس بودن و دکترا داشتن هم دلیل نمی‌شود که دچار این مشکل نشوند. این همه‌اش به این بستگی دارد که ما چقدر توانسته باشیم، فکر و اعتقاد خود را با اعمال و گفتارمان منطبق کنیم. معمولا برای تطبیق گفتار و عقاید مشکلی نیست ولی اینکه بتوانیم، اعمال‌مان را هم با دو عنصر اول یکی کنیم، سخت است. شاید خیلی سخت.

وقتی ما می‌دانیم، که درس خواندن خیلی خوب است، تحصیلات عالیه داشتن و رسیدن به مقطع دکترا را خوب می‌دانیم و در حرف زدن هم خیلی تاکید می‌کنیم در عمل و برای رسیدن به آن اصلا تلاش نکنیم. این دقیقا معنی‌اش همان می‌شود که حرف و عمل‌مان یکی نیست. ما می‌گوییم که می‌خواهیم سرباز حضرت صاحب‌الزمان(عج) باشیم، ولی اصلا برای رسیدن به این هدف تلاش نمی‌کنیم و هیچ‌گونه سختی را متحمل نمی‌شویم.

وقتی که باید از یک چیز جابی دل‌بکنیم، این کار را نمی‌کنیم، با اینکه می‌دانیم این یک نیاز است برای رسیدن به مقام سرباز.

 

جمعه‌ی قبل سخنران دعای ندبه، -دعای ندبه‌ای که هر هفته از شبکه‌ی یک پخش می‌شود- در همین باره صحبت می‌کردند. می‌گفتند، ما ادعای‌مان می‌شود که دوست‌دار حضرت هستیم، می‌خواهیم مهدی یار باشیم.

ولی وقتی به زندگی‌مان نگاه می‌کنی. نه اعمال و داشته‌های‌مان مثل مهدی‌یار است، نه آمال و خواسته‌هایمان.

ایده‌آل‌های‌مان هم فرق می‌کند، وقتی می‌خواهیم برای کسی سخنرانی کنیم و توضیح دهیم خیلی چیزها بلد هستیم که بخواهیم عرضه کنیم ولی برای خودمان....

بیایید طوری زندگی کنیم که اگر حضرت را زیارت کردیم اگر به دیدن‌مان آمدند شرمنده نشویم، نگوییم که ما می‌دانستیم که چه باید بکنیم ولی برای خودمان...

ما می‌دانستیم که باید حواس‌مان به اطرافیان‌مان باشد،

ولی...

ما می دانستیم که...

ولی...

.......................................

پ.ن: نمی‌دانم به چه علتی اما تنبل شده ام. این متن را هم در دوشنبه هجدهم آذر 1387 نوشته‌ام.

 

سید مجتبی مومنی
۰۹ تیر ۹۱ ، ۰۸:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
این عکس دست‌پخت خودم است، در روز اول فروردین سال 91 گرفته‌ام.  لینک فایل با کیفیت خوب.
سید مجتبی مومنی
۱۴ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
تیتر: کتاب باید زرد نباشد / زیرتیتر: خیلی کوتاه از کتاب زرد کتاب / کتابخوانی / کتاب‌خانه / کتاب‌فروشی همه‌ی این کلمات یک مشترک دارند آن هم کتاب است. دنیایی جدید که می‌توان بسیار در مورد آن نوشت و خواند. از کتاب می‌گوییم ولی نه از همه‌ی آن شاخ و برگ‌ها و باید و نبایدهایش. همه‌ی ما می‌دانیم که ارتباط ما با کتاب از زمانی آغاز شد که آ و ب را شناخیتم. فهمیدیم که ظاهرشان چه شکلی دارد و چه نقشی هم می‌توانند داشته باشند، توانستیم درک کنیم که اگر یک «الف» در کنار یک «ب» قرار بگیرد، معنای کامل پیدا می‌کند. پس حدودا از سابقه‌ی آشنایی‌مان با کتاب حدود دو دهه می‌گذرد.   زردنامه‌ها اسم روزنامه‌‌ی زرد را شنیده‌اید، این دست از روزنامه‌ها در دوره‌ای خاص از نظام سیاسی کشور وارد حوزه‌ی مطبوعات شدند، روزنامه‌هایی که تنها با هدف زیاد شدن نشریات طیف سیاسی خاص رشد قارچ‌گونه‌ای پیدا کردند در حالی‌که گردانندگان و نویسندگان آن از قوانین ابتدائی حوزه‌ی فعالیت‌شان هم بی‌اطلاع بودند. اگر بخواهیم روزنامه‌های زرد (یا زردنامه‌ها) و جریانات مربوط به آن را یک پدیده بنامیم، می‌توانیم بگوییم که این پدیده نقش بسیار اثرگذاری در حوزه‌ی رسانه‌ای کشور، علی‌الخصوص رسانه‌ی مکتوب و نیروهای رسانه‌ای برای جریان خاص گذاشت. تاثیر در رسانه‌های مکتوب به مرور باعث تغییر ذائقه در مخاطب عام شد طوری که طیف‌های مختلف مردمی به صورت ناخودآگاه به این دست از نشریات علاقه‌مند شده و آن‌ها توانستند برای خود دارای مخاطب خاص شوند. پ.ن: این مطلب در مورد پدیده‌ی کتاب زرد است. متن کامل در ادامه‌ی مطلب موجود است. تیتر: کتاب باید زرد نباشد زیرتیتر: خیلی کوتاه از کتاب زرد   کتاب / کتابخوانی / کتاب‌خانه / کتاب‌فروشی همه‌ی این کلمات یک مشترک دارند آن هم کتاب است. دنیایی جدید که می‌توان بسیار در مورد آن نوشت و خواند. از کتاب می‌گوییم ولی نه از همه‌ی آن شاخ و برگ‌ها و باید و نبایدهایش. همه‌ی ما می‌دانیم که ارتباط ما با کتاب از زمانی آغاز شد که آ و ب را شناخیتم. فهمیدیم که ظاهرشان چه شکلی دارد و چه نقشی هم می‌توانند داشته باشند، توانستیم درک کنیم که اگر یک «الف» در کنار یک «ب» قرار بگیرد، معنای کامل پیدا می‌کند. پس حدودا از سابقه‌ی آشنایی‌مان با کتاب حدود دو دهه می‌گذرد.   در روز چند ساعت مطالعه می‌کنید؟ آمارهای مطالعه در ایران در حد چند دقیقه و به نظرم در همه‌ی آمارهای چند سال اخیر زیر یک ساعت بوده است.[1] نکته‌ی قابل توجه در این آمارها این است که همزمان با اعلام این آمارها، معمولا اعلام می‌شده که بیشتر از 80 درصد از مردم دارای سواد خواندن و نوشتن هم هستند. قطعا در این نوشتار نه می‌توانیم و نه می‌خواهیم که به آسیب‌شناسی بحث مطالعه بپردازیم.     دسته‌بندی از واژه «دسته‌بندی» آن هم برای کتاب می‌اتوان چند معنی برداشت کرد، یکی از آن‌ها این است که چیدمان کتاب‌ها مرتب شود، یکی دیگر از آن‌ها این است که از نظر محتوا دسته‌بندی شود و ... آیا تا به حال در مورد دسته‌بندی کتاب‌ها فکر کرده‌اید؟ اصلا نیازی به پاسخ به این سوال وجود ندارد چون همه‌ی ما همیشه در هر حال به دسته‌بندی آن هم در مورد کتاب‌های‌مان ایمان داشته‌ایم، این ایمان نتیجه‌اش در عمل ما بوده است. همین که در هر دوره‌ای از تحصیل از دبستان تا دانشگاه؛ کمد، قفسه یا یک کشو کتاب‌های درسی و غیر درسی را زا هم جدا کرده‌ایم این نشان‌دهنده‌ی این است که به دسته‌بندی در مورد کتاب‌ها معتقدیم. اما اگر بخواهیم کتاب‌ها را دسته‌بندی کنیم با چه المان‌ها و پارامترهایی می‌توانیم این‌کار را انجام دهیم؟ در این مورد می‌توان از ویژگی‌های ظاهری از نطر چاپ و قطع گرفته تا کیفیت گرافیکی صحبت کرد. در مورد محتواها و موضوعات هم می‌توان تا چند ده عنوان دسته‌بندی تعریف کرد. در این‌جا منظور مان از دسته‌بندی بیشتر از لحاظ محتوایی و طبقه‌بندی محتوایی آن است.   زردنامه‌ها اسم روزنامه‌‌ی زرد را شنیده‌اید، این دست از روزنامه‌ها در دوره‌ای خاص از نظام سیاسی کشور وارد حوزه‌ی مطبوعات شدند، روزنامه‌هایی که تنها با هدف زیاد شدن نشریات طیف سیاسی خاص رشد قارچ‌گونه‌ای پیدا کردند در حالی‌که گردانندگان و نویسندگان آن از قوانین ابتدائی حوزه‌ی فعالیت‌شان هم بی‌اطلاع بودند. اگر بخواهیم روزنامه‌های زرد (یا زردنامه‌ها) و جریانات مربوط به آن را یک پدیده بنامیم، می‌توانیم بگوییم که این پدیده نقش بسیار اثرگذاری در حوزه‌ی رسانه‌ای کشور، علی‌الخصوص رسانه‌ی مکتوب و نیروهای رسانه‌ای برای جریان خاص گذاشت. تاثیر در رسانه‌های مکتوب به مرور باعث تغییر ذائقه در مخاطب عام شد طوری که طیف‌های مختلف مردمی به صورت ناخودآگاه به این دست از نشریات علاقه‌مند شده و آن‌ها توانستند برای خود دارای مخاطب خاص شوند. نشریاتی که مطالب آن تنها برای پر شدن صفحه آماده می‌شد، بیشتر محتوا به صورت آماده از اینترنت دریافت می‌شد، (همان کپی ـ پیست) نشریاتی که به صورت شبکه‌ای و همزمان جریانات مربوط به بازیگران تلویزیون، سینما و بازیکنان فوتبال را دنبال می‌کرد. شاید امروز اگر نشریاتی با این مختصات ببینید برای‌تان خیلی غیر عادی به نظر نرسد و از ملزومات یک هفته‌نامه، روزنامه و یا مجله هم به حساب بیاید، اما واقعیت امر در این است که این دست از خاصیت‌ها بعد از ورود نشریات زرد به جامعه‌ی مطبوعاتی ایران اضافه شد. امیدوارم تا اینجایش را خوانده باشید، اگر تا این بخش از مطلب را خوانده باشد، باید این سوال برای‌تان پیش بیاید که ارتباط آن همه مقدمه از کتاب و کتاب‌خوانی، زمان مطالعه برای کتاب تا رسیدن به دسته‌بندی برای هر کتاب چه ارتباطی به هم دارد؟  دو عضو یک گروه رسانه چیست؟ اگر در یک جمله به این سوال جواب دهیم، رسانه وسیله‌ی انتقال پیام است و بس. به انواع و اقسام آن اعم از دیداری، شنیداری، مکتوب هم کاری نداریم. اگر این تعریف را قبول کنید، می‌توان گفت که کتاب و نشریات هر دو رسانه‌اند و هر دو هم از رسانه‌های مکتوب به حساب می‌آیند. چند سال بعد از جریان خاص سیاسی حاکم بر کشور ابعاد دیگری از نشریات زرد هویدا شد. یکی از آن موارد پدیده‌ای به نام «کتاب زرد» است. کتاب زرد را می‌توان زائیده‌ی نشریات زرد و یا به تعبیر دیگر پرورش یافته‌ی نشریات زرد دانست. در یکی از تعاریف فرهنگ[2] فرهنگ به دو بخش اصلی و فرعی تقسیم می‌شود. رسانه‌ها بهترین ابزار منتقل کننده‌ی فرهنگ هستند. در کشور ما مبنای فرهنگ دین اسلام است، پس انتقال مفاهیم اصلی باید پایه‌ای دینی داشته باشد. حال این سوال مطرح می‌شود که آیا باید در همه‌ی ابزارهای ما آیات قرآن و حدیث آورده شود؟ بدیهی‌ست که پاسخ به این سوال منفی باشد. چون این عناصر ابزارهایی برای شناساندن اسلام هستند. این‌که در همه‌ی رسانه‌ها در همه‌ی زمان‌ها تنها به آوردن احادیث و روایات اکتفا شود قطعا مطلوب هیچ‌کس نیست حتی متشرعین. اما این‌که در همه‌ی موضوعات و موارد لازم برای زندگی بشری از پایه‌های دینی استفاده شود، این امر محقق می‌شود و شدنی‌ست، اگز بتوانید به آثار دوره‌ی ابتدای انقلاب که از افرادی مانند برخی آثار استاد مطهری[3] که برای مخاطب عام منشر شده و تخصصی هم نیست، منتشر شده‌اند نگاهی داشته باشید، هنوز خیلی از آن‌ها قابل استناد و تازه‌اند. کتاب‌هایی که این روزها به نیازهای فرعی ما می‌پردازند بسیار زیاد شده‌اند و متاسفانه بازار داغی هم پیدا کرده‌اند. کتاب‌هایی که انواع فال‌ها، و انواع مدل‌های زینتی را تبلیغ می‌کنند از این دسته‌اند. شاید اگر بخواهیم از یک معیار برای تشخیص کتاب‌های زرد استفاده کنیم، می‌توانیم به محتوا به عنوان اصلی‌ترین منبع تشخیص توجه کنیم، محتوای کتاب‌هایی که به موضوعات اصلی می‌پردازد باید بتواند انتقال دهنده‌ی پیام با پایه‌ای دینی بوده و به موارد اصلی در زندگی ما توجه کرده و راه‌گشای آن‌ها باشد. گاهی ممکن است در مثال‌ها و مصداق‌ها استفاده از این معیار یخت به نظر برسد، مثلا این تصور که داشتن وزنی مناسب هم برای سلامتی لازم است، و در  اسلام هم به سلامتی اهمیت داده شده است، کمی راه را برای تشخیص سخت کند. اما باید دید محتوای کتاب چه مدل‌ها و راه‌کارهایی برای رفع مشکل ارائه می‌کند. این مدل از مثال‌ها با این نگاه است که مخاطب ما هیچ‌گونه منبعی برای مطالعه در حوزه‌های مورد نیاز خود با نگاه اسلامی نداشته باشد، این یعنی در بدترین حالت هم خودمان می‌توانیم این نگاه را برای شناختن داشته باشیم.  کتاب زرد آسیب هم دارد؟          استاد رحیم‌پور در مورد کتاب‌های زرد می‌گوید: «کتاب زرد مخاطب خاص خودش را دارد، و یک طیف خاص به عنوان مخاطب خود  دارد» این به این معنی‌ست که آن‌ها جامعه‌ی مخاطب خود را شناسایی کرده‌اند و از آن جایی که جامعه‌ی ما به لحاظ سنی جامعه‌ی جوانی‌ست تمایلات غریضی قوی‌تر هم دارد، این عامل می‌تواند باعث تقویت و زیاد شدن جامعه‌ی مخاطبان کتاب زرد هم شود. نکته‌ی دیگر هم این است که این کتاب‌ها با انتشارات‌های خاصی که دارند، از سهمیه‌های انتشاراتی‌ها هم بهره می‌برند، مانند سهمیه کاغذ و... . این دو مورد تنها گوشه‌ای از این دست از آسیب‌هاست. [1]- برای مثال: بر اساس پژوهشی که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در 28 استان کشور انجام داده سرانه مطالعه در ایران 7 دقیقه در شبانه روز می‌باشد.» (روزنامه خبر جنوب، 7 آبان 1381)، یا این‌که رئیس حوزه هنری در سال 89 اعلام کرد میانگین مطالعه‌ی هر ایرانی به 20 دقیقه ارتقا یافته‌است. (به نقل از خبرگزاری‌ها در همایش تجلیل از خبرنگاران حوزه کتاب در حوزه هنری) [2] - تا سال 1986 بیش از یکصدو پنجاه تعریف از فرهنگ آورده شده است. / فرهنگ [3] - استفاده از مثال استاد شهید مرتضی مطهری نقض کننده‌ی دیگر آثار هم عصر ایشان و آثار عصر حاضر نیست.
سید مجتبی مومنی
۳۰ مرداد ۹۰ ، ۱۹:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مقدمه‌ی سربازی* یکی از دعاهایی که در بین مردم رواج دارد و معمولا در ادامه دعا برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت صاحب‌الزمان(عج)، زیاد از آن استفاده می‌شود. دعایی‌ست که مضمون آن این است که دعا کننده از یاران و همراهان امام عصر بعد از ظهور باشد. دعاهایی مثل: اللهم‌اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه اللهم اجعلنا من شیعته و محبین که این دعا هم عموما برگرفته از ادعیه‌ی خاص حضرت مثل دعای عهد، ندبه یا دعای دیگر منتسب به امام زمان(عج) است. نمی‌دانم شما از آن جمله‌اید که از این دعاها استفاده می‌کنید، یا نه؟ شخص من هم از آن جمله‌ام که بعضا در نمازها از این عبارت‌ها و شبه آن استفاده می‌کنم. (خطاب به خودم و شاید شما) اما تا حالا به این فکر کرده‌ایم که برای رسیدن به این جایگاه یا مرتبه چه باید کرد؟ آیا صرف این‌که در نمازها برای تعجیل فرج دعا کنیم، کفایت می‌کند؟ البته این مسئله را نباید نادیده گرفت که دعا عامل بسیار موثری در امور است[1]، اما تنها عامل و تمام اثر آن نیست. مثل این‌که بگوییم شرط لازمی برای امری وجود دارد اما این شرط لازم کافی نیست. من در این یادداشت کوتاه آن هم با سطح سواد ناقص و زبان الکن نمی‌خواهم در مورد منتظران حضرت صاحب(عج) و وظایف آن‌ها بنویسم، که حتی اگر بخواهم هم نمی‌توانم در این مورد بنویسم یا صحبت کنم. اما نکته‌ای که می‌خواهم کمی به آن توجه و دقت کنیم، تنها وظیفه‌مان نیست، بلکه شاید بتوان گفت دلیلی برای خواسته‌مان است. مثل این‌که چرا می‌خواهیم سرباز آقا شویم؟ چرا می‌خواهیم از همراهان و یاران ایشان شویم؟ به نظرم می‌رسد اگر هر کدام از آدم‌هایی که این دعا را در نمازها، توسلات و خواسته‌هایشان می‌خوانند، بتوانند به این سوال پاسخ دهند و خودشان را با ادله‌ی منطقی و نه احساسات صرف قانع کنند در راه رسیدن به هدف توفیق بیشتری پیدا می‌کنند. در روایات داریم کسی که به رحمت بخشنده‌اش امیدوار است به خواسته‌اش می‌رسد،[2] مقدمه‌ی رسیدن به امید هم یقین در خواسته است که اگر یقین نداشته باشی نمی‌دانی که چه می‌خواهی، همین عامل ناخواسته سردرگمی و ودر نتیجه نا امیدی را به همراه می‌آورد.  نکته‌ی دیگری که به نظرم مهم‌تر از قسمت قبل است، یک اصل صرفا دینی و اعتقادی نیست، و آن این است که اگر برای رسیدن به یک هدف و خواسته، انسان در مورد درستی و صحیح بودن آن به نتیجه برسد، و یقین حاصل کند، قطعا برای محقق شدن آن هم از تلاش و کوشش هیچ‌گونه کم و کاستی نخواهد داشت. اگر آدم به این درجه‌ی از یقین و لزوم با عقل منطقی خودش برسد که باید و به هر دلیل منطقی همراه و یاور امام‌ش باشد، در این مسیر و برای رسیدن به این هدف والا زحمت فراوان می‌کشد و این عامل هم در رسیدن به جایگاه و مقام کمک می‌کند. شاید اگر بخواهیم به طور خلاصه بگوییم، می‌شود گفت: رسیدن به یقین و دلیلی منطقی برای چرایی کار است که ما را برای رسیدن به هدف یاری می‌دهد و شاید هم این امر تسریع‌کننده برای رسیدن به جایگاه مورد نظر باشد. به نظرم مسئله‌ی جدیدی نباشد و نشنیده باشید، که فرموده‌اند اگر تعداد یاران حضرت صاحب(روحی فدا) محیا باشند و مختصات لازم برای یاوری حضرت آماده باشد، فرج محقق می‌شود. ان‌شالله که هرکدام از ما بدانیم که چه می‌خواهیم و در مورد چرایی آن یقین حاصل کنیم و تک تک مان عامل تعجیل در فرج حضرت باشیم. [1] - در برخی از روایات داریم که دعا بر قضا و قدر هم اثر گذار است. [2] - آیه‌ای هم در قرآن داریم که می‌فرماید لاتقنطوا من رحمت ا... * این یادداشت را برای نشریه‌ی امان به مناسبت نیمه شعبان نوشته‌ بودم.
سید مجتبی مومنی
۲۸ تیر ۹۰ ، ۰۸:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
توی قصابی بودم که پیرزنی آمد تو و یک گوشه ایستاد … یک آقای خوش تیپی هم آمد تو گفت : ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …  آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش … همینجور که داشت کارش را می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی میخوای ننه ؟ پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همینه گوشت بده ننه ! قصاب یک نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تومن فَقَط اشغال گوشت میشه ننه … بدم؟! پیرزن کمی‌فکر کرد و گفت: بده ننه!  قصاب آشغال گوشت‌های اون جوان را می‌کند ومی‌گذاشت برای پیرزن ... جوانی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟! پیرزن نگاهی به جوان کرد گفت: سگ؟!! جوان گفت: اره … سگ من این فیله‌هارو هم با ناز می‌خوره … سگ شما چجوری اینارو می‌خوره؟! پیرزن گفت: میخوره دیگه ننه … شکم گشنه سنگم میخوره … جوان گفت: نژادش چیه مادر؟! پیرزنه گفت: بهش میگن توله سگ دوپا ننه …ایناره برای بچه‌هام میخوام ابگوشت بار بذارم ! جوونه رنگش عوض شد … چند تیکه بزرگ از گوشتهای فیله رو برداشت گذاشت روی آشغال گوشتهای پیرزن … پیرزن بهش گفت: تو مگه ایناره برای سگت نگرفته بودی؟! جوان با شرمندگی گفت: چرا ! پیرزن گفت: ما غذای سگ نمیخوریم ننه … بعد فیله‌ها رو گذاشت آن طرف و اشغال گوشتهایش را برداشت و رفت ! قصاب هم شروع کرد به وراجی که: خوبی به این جماعت نیومده آقا… و از این چرندیات... و من همینطور مات مانده بودم ... ...................................................................... پ.ن۱: ما هم گوشت سگ می‌خوریم؟ این مطلب در مشرق آمده بود. ‌
سید مجتبی مومنی
۲۱ تیر ۹۰ ، ۱۳:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کتاب لباس جدید پادشاه را خوانده‌اید؟ کتابی که مخاطب آن به طور مستقیم بچه‌های دوره‌ی دبستان هستند اما این داستان از جمله داستان‌هایی‌ست که شاید تا سال‌های سال بعد از خواندن آن هم می‌توان از آن درس گرفت. نمی‌خواهم پرگویی کنم، اما برای این‌که بخواهم به اصل موضوعی که می‌خواهم در مورد آن بنویسم برسم خوب است که داستان‌ش را برای‌تان تعریف کنم. (این داستان در ادامه‌مطلب آمده‌است)  این روزها در جامعه‌ی ما هم گاهی به مدیرانی برخورد می‌کنیم که خلعت‌هایشان نادیدنی‌ست و گاهی هم اندازه‌ی تنشان نیست. خلعت‌هایی که دیدنی نباشد، موضوع بحث ما نیست اما خلعت‌هایی که اندازه‌ی تن نیست، موضوع جالبی‌ست که می‌خواهم چند سطری بنویسم. حتما برای‌تان پیش آمده که لباسی که می‌خرید یا کسی به‌تان می‌دهد، اندازه‌تان نباشد، این عامل باعث می‌شود، لباس مورد نظر را تنگ یا گشادش کنید، کوتاه‌تر یا بلندترش کنید، این یعنی لباس دیگر اندازه‌ی سابق خود نیست و در آن تغییراتی اتفاق افتاده و از قالب ساخته شده خارج شده‌است. حالا بیایید ببینید، آن‌هایی که خلعت و لباس مدیریتی تنشان است، چه می‌کنند؟ آن‌ها قطعا درصدد هستند که خود را به قالب لباس برسانند و یا این‌که لباس را به قامت خود برسانند و در هر کدام از حالت‌ها تغییر اتفاق می‌افتد. گروه اول آن‌هایی هستند که خدا باید خیرشان دهد تا ان‌شالله بتوانند موفق شوند، اما دسته‌ی دوم چه؟ آن‌ها با نقص و ناتوانی خود لباس را از حد و اندازه خارج می‌کنند و از قالب و استاندارد خارج می‌کنند. این‌ها برای این‌که هر قسمت لباس را سایز کنند، از قسمت دیگر غافل می‌شوند و همین باعث نامتوازن بودن و به اصطلاح کاریکاتوری شدن لباس در تنشان  می‌شوند، این عامل علاوه بر خرابی‌هایی که در جایگاه به بار می‌آورد باعث غفلت از انجام ماموریت‌های جایگاه خلعت (بخوانید جایگاه مدیریت) هم می‌شود، مهم‌ترین آسیب که من این‌جا آخرین آن می‌خوانمش، تحویل خرابه و ویرانه به نفر بعدی‌ست. به نظرم این جمله‌ها را از اکثر مدیران که تازه به جایگاه‌های مدیریتی‌شان رسیده‌اند، شنیده‌اید: ما ویرانه تحویل گرفتیم ما خرابه تحویل گرفته‌ایم تا امروز هیچ‌کاری انجام نشده بود. البته این نوشتار اصلا سعی در تائید این جملات ندارد اما، کسی که لباس و خلعت مدیریت‌ش اندازه‌اش نیست، نتیجه‌ی حضورش همین‌ها می‌شود.   ان‌شالله توفیق داشته باشیم که به قالب خلعت‌هایی در آئیم، که در دولت کریمه‌ی حضرت مولا(عج) به تن سربازان دوخته می‌شود.     ماجرا آن است که بعد از به قدرت رسیدن پادشاه داستان، عده‌ای چاپلوس ادعا می‌کنند از آن‌جایی که پادشاه دارای مقام والا و ارزشمندی‌ست، می‌خواهند برای او لباس خاص و شاهانه بدوزند. شاه احمق داستان ما بخش زیادی از دارایی‌های حکومت را خرج خیاط‌ها می‌کند، آن‌ها هم بعد از مدت زیادی با یک نمایش خاص لباسی به تن شاه می‌کنند. وقتی آن‌ها مشغول پوشاندن لباس مذکور به پادشاه هستند او اصلا متوجه وجود لباس نمی‌شود، وقتی می‌پرسد خیاط‌های حیله‌گر ضمن تملق حسابی در مورد شاه به او می‌گویند تنها نجیب‌زادگان می‌توانند این پارچه را ببیننند و نه مردم عادی، شاه برای این‌که کم نیاورد و بگوید که خودش هم از نجیب‌زادگان است بسیار از لباس، طراحی و اندازه‌ی آن تعریف می‌کند. وزرا و همراهان هم به همان دلیل از این لباس ندیده شده تعریف می‌کنند. از آن‌جایی که تولید لباس و خاصیت جالب آن به مردم هم رسیده بود شاه با لباس فاخر خود (در واقع هیچ چیزی تنش نبود) به میان مردم رفت، مردم هم از ترس چیزی نگفتند و همه تحسین می‌کردند،  ناگهان پسر بچه‌ای آمد، و فریاد زد: پادشاه! تو که هیچ لباسی بر تن نداری!! لباس فاخرت کو؟
سید مجتبی مومنی
۱۴ تیر ۹۰ ، ۰۸:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
سید مجتبی مومنی
۰۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۸:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
به نظرم آمد برای این یادداشت در مورد تفاوت‌های کریسمس و نوروز بنویسم. اما بعد از مدتی فکر کردم خوب است که به جای پرداختن به تفاوت‌های این دو مراسم، که هر احتمالا هر دوی آن‌ها مراسم آغاز سال نو و جدید است، به یکی از علت‌های مهجور ماندن، عید نوروز باستانی در مقایسه با کریسمس اشاره داشته باشم. نکته‌ی مهم و قابل توجه: این یادداشت توسط یک منتقد حرفه‌ای، فیلم‌بین و کارشناس پر تجربه نوشته نشده است؛ و پیشاپیش هرگونه نقد وارده به این یادداشت، از طرف اهل فن را پذیرایم. برای ما ایرانی‌ها و تقریبا همه‌ی آن‌هایی که در خارج از ایران زندگی می‌کنند، تفاوت کریسمس و نوروز تنها در فیلم‌ها و شاید داستان‌ها و رمان‌ها قابل درک باشد. به نظرم بی‌راه نیست اگر بگویم، عید باستانی و پرمعنای ما در عرصه‌های بین‌المللی در سایه زرق و برق تبلیغات کریسمس گم شده است. شاید یک بخش یا بهتر بگویم، بخش اصلی این جریان و اشکال متوجه کارگردان‌ها و نویسنده‌های ایرانی باشد. چون این دوگروه ابزارها و توانایی‌هایی دارند که می‌توان ناشر و مروج رسم و رسومات دینی و ملی ما باشند. عملا نمی‌توان از کارگردان‌ها و نویسنده‌هایی که خارج از این دیار زندگی می‌کنند، توقع داشت که این آداب و رسوم را بدانند یا این‌که اصلا علاقه و تمایلی به ساخت فیلم و یا نوشتن داستانی با چنین موضوعی داشته باشند. با این وضع و در این بین کمتر کارگردان و نویسنده‌ی ایرانی‌ی داریم که به سراغ موضوعی این چنین ناب و زیبا برود و آن را موضوع اصلی داستان و فیلم خود قرار دهد. دروغ و گزافه نیست که ما کریسمس را از فیلم‌هایی که در باب آن ساخته شده می‌شناسیم و بیشتر از زیبایی مفهوم، تنوع رنگ‌ها و آداب برگزاری این عید محو فضایی می‌شویم که به همراه خود می‌آورد و در حقیقت نماد شادی، زیبایی و خوشی است، و اصلا درباره این رسوم‌ها و سوابق آن هیچ‌گونه اطلاعی نداریم. این مسئله دور از ذهن نیست که در این بین کارگردان‌ها و فیلم‌نامه نویس‌ها می‌توانند علاوه بر رسوم‌ها و اعتقادات اصلی و واقعی، سلایق شخصی و القائات دیگر خود را در این حوزه به خورد مخاطب بدهند. یعنی این‌که ما به طور ناخواسته و نادانسته در جریان یک مسئله‌ی خیالی و ساخته‌ی ذهن کارگردان قرار بگیریم. این مسئله را هم می‌توان در مورد عید نوروز و باستانی خودمان هم مورد توجه قرار داد، که اگر رسوم و دقت‌هایی که بعضا توجیه علمی و مذهبی دارند آن‌طور که باید منتقل نشوند، دست‌خوش تحریف و تغییر می‌شوند. در این‌جا می‌توان به دو مسئله‌ی اصلی فکر کرد یکی این‌که وظیفه‌ی نشر و صدور رسومات بر عهده‌ی ما و هرکسی‌ست که با ابزار و توانایی‌هایش باید این کار را انجام دهد و در وهله‌ی دوم باید این موضوع را شناخت و بسیار به آن توجه کرد، تا ناخواسته دست‌خوش سلیقه‌ی خودمان نشود و ما هم باید برای صدور این رسم، (حتی اگر در جهت آشنایی دیگران باشد) به اصول توجه کرده و مانع از تحریف آن شویم.
سید مجتبی مومنی
۱۵ فروردين ۹۰ ، ۰۷:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر