اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

روزهای اول که بچه‌ها جعبه شیرینی را در دستم می‌دیدند، دنبال علتی مثل: خانه، ماشین یا اضافه حقوق بودند. ولی کم‌کم همه عادت کردند، حتی بچه‌های نگهبانی که وقتی «سیدِمومنی» شیرینی می‌خرد، ولادت امام یا روز جشنی است. این روند ادامه داشت تا این‌که برای اولین بار روز جشن ازدواج حضرت زهرا(س) و امیر(ع) یکی از بچه‌ها پول داد که من را هم در شیرینی شریک کن. گفتم: نه، من شیرینی می‌خرم شما هم بخر. مگر چه عیبی دارد، در روز جشن چند بار شیرینی بدهیم. ماجرا تا آن‌جا ادامه داشت که در روز ولادت امام هادی(ع) بچه‌ها چهار سری شیرینی خوردند. فکر می‌کنم به این کار هم بشود گفت، فرهنگ‌سازی، آن‌هم بدون هزینه. ................................................... پ.ن1) چند روز قبل یکی از اقوام‌مان مرحوم شد، نکته‌ی جالبی که وجود داشت؛ همه‌ی شرکت‌کنندگان از اخلاق خوب و مهربانی‌اش می‌گفتند. با این‌که مراسم ختم در کنار مزار مرحوم بود، حدود 600 نفری آماده بودند. پ.ن2) رانندگی با اتومبیل‌های دنده اتوماتیک خیلی سخت‌تر است از، ماشین‌های دنده معمولی، اقلا برای من. پ.ن۳ ) اردیبهشت کامنتی گذاشت که عیدی وبلاگ نویس ها فراموش نشود، من هم این را به عنوان عیدی تقدیم می‌کنم.  پ.ن4) روز غدیر به حدود 116 پیامک و 30 تماس تلفنی جواب دادم و گوشی مبارک دو باری شارژش تمام شد.  پ.ن۵) اگر دوست دارید، ادامه مطلب را هم ببینید. بعد التحریر: یکی کامنت گذاشت که باید سید خودش برود و عیدی بدهد، ما هم گفتیم تا جایی که من شنیده و دیده ام وقتی برای دیدن سادات می روند، عیدی می گیرند.   این عکس‌ها هم دست پخت خودم است، با دوربین موبایل. این‌ها ازگیل(به فتح الف یا کسر الف) جنگلی است و محصول محلی شمال است. این دو هم عکس ابر است که در حین رانندگی گرفته‌ام، به نظرم خیلی زیبا آمد.
سید مجتبی مومنی
۱۸ آبان ۹۱ ، ۰۷:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
صبح ساعت حوالی 11 بالاتر از چهارراه فرمانیه نبش نارنجستان دهم: با فریاد دختری که داد می‌زد: «دروغ می‌گه، بخدا دروغ می‌گه» به سمت صدا برگشتم. دخترک یک دستش در دست جوانی(بعدتر معلوم شد نامزد دختر است) بود و دست دیگر جوان را جوان دیگری تحمل می‌کرد. دختر به پسر جوان التماس می‌کرد که باور نکن دروغ می‌گوید. موهای طلایی بلندی که نصفش از گیره‌ی مویش بیرون بود و دخترک آن‌ها را بیشتر می‌کشید و ناله می‌کرد. پسر دیگر با حالتی سعی می‌کرد آرام باشد رو نامزد دختر کرد و گفت داداش باور کن توی این چهار سال دست هم بهش نزدم، دختر با تمام توان لگدی نثار پسر کرد و نامزدش او را به زور به داخل ماشین انداخت. با دست رها شده سر پسر را گرفت و با زانو به شکمش کوبید..... دخترک از در دیگر ماشین پیاده شد و فریاد کشید دروغ می‌گه پدر...گ. و پسر را عصبی کرد او هم گفت:«بذار اس‌ام‌اساتو بیارم ببینه. بیارم؟»  دختر فریاد می‌کشید و روی زمین نشست چند خانم هم سراغ دختر رفتند تا آرامش کنند. نامزدش عصبانی بود و با هر کلمه‌ی پسرک مشت و لگدی نثارش می‌کرد... (جالب است در جمع بیست سی‌نفر تماشاگر، که بعد از ده دقیقه چند برابر شده بودند و پنجره‌های خانه‌ها هم میزبان تماشاگران شده بودند، گویا هیچ‌کس زحمت نداده بود به خودش که به 110 زنگ بزند. (پ.ن1))   بعد از ظهر حوالی ساعت 3 سواری پژو 405 کمی پایین‌تر از قیطریه راننده بدجوری با هوس و لذت از خجالت بدن، آرایش و پوشش خانم‌ها در می‌آمد، با حالتی زننده. حتی  گاهی با الفاظ خاص بعضی‌ها را ناز می‌داد. مشغول مطالعه بودم ولی دهنم درگیر ماجرا صبح حرف‌های راننده کلافه‌ترم می‌کردم، قبل از کنار گذر شهید همت با او تنها شدم، دیدم فرصت خوبی‌ست، بی‌مقدمه گفتم: مجردی؟ گفت آره داداش. چطور؟ گفتم: چرا زن نمی‌گیری تو که انقدر دلت می‌خواد؟ گفت: من؟ دلم زن بخواد؟ (آیینه‌ی وسط را تنظیم کرد تا بهتر ببیندم) غلط کردم، من گفتم؟ ـ به نظرم خیلی مشتاقی و لفظ‌ش را تکرار کردم که ...ون ...ج...ن کردن‌ت برای هر کسی و... ـ گفت ببین نه دلم زن می‌خواد و دختر این‌جوری حال می‌کنم، البته اونام حال می‌کنن. وقتی قوربون صدقشون می‌ری ...ر کیف می‌شن. ـ  مطمئنی؟ ـ‌آره چند تایی که دوست دختر دارم و به جون مادرم با هیچ کدومشون رابطه سنگین!!!(احتمالا منظورش جنسی بوده) نذاشتم، همه‌شون عاشق همین کارامن!!!!؟؟؟   ساعت حوالی 8 مترو خزانه تا مولوی زن حتما 50 سال سنش بود. یا ناخن‌های لاک زده‌ی پا و آرایش غلیظ و موهایی رنگ شده. جوان دستش را از دور گردنش رد کرده بود و تا حد ممکن به او نزدیک شده بود. (آنقدر که در صندلی‌های سه نفره مترو من و کوله‌ی روی پایم راحت بودیم، برعکس همیشه که یکی اعتراض می‌کرد) زن به طور باور ناکردنی برای جوانک ناز می‌کرد و پسر هم لذت می‌برد. من مشغول کتابم بودم تا این‌که قبل از پیاده شدن، پسر گفت: امشب می‌خوای به علی بگی کجا می‌ری؟ زن جواب داد گفتم منیژه مریضه می‌رم شب پیش اون. جوان جو...ی کش‌دار نثارش کرد و من از قطار پیاده شدم.......   ساعت 9 اتوبوس‌های پایانه‌ی خاوران به آزادی نوشتن این یکی خیلی سخت است..... .......................... پ.ن۱) ظرف آن مدت سه بار به 110 زنگ زدم و جالب بود، غیر از بار اول هر بار خانم اپراتور می‌گفت، یک تیم اعزام شده است. پ.ن۲) خدا روزی‌تان نکند دادگاه را به هیچ دلیلی. پ.ن۳) امروز خیلی روز سختی بود، خیلی. نمی‌دانم صدقه ندادن صبح بود عاملش یا... پ.ن۴) بالاخره تمام شد. بازنویسی کتاب یک بنده‌ی خدایی که قرار بود در هفنه‌ی دفاع مقدس چاپ شود و بخاطر تاخیر یک آدم ... نرسید. بخشی از این کتاب مربوط به حضور این بنده‌ی خدا در سال 65 همراه آقا در زیمباوه(برای اجلاس غیر متعدها) است، خودتان بخوانید ببینید چقدر جالب است: امروز با رحمان، راننده استخدامی سفارت، به گردش رفتیم، داخل شهر به ایشان گفتم که دو دلار برایم موز بخر،دو دلار حدود شصت تومان ایرانی می‌شود. کنار خیابانی تعدادی زن سیاه‌پوست میوه و موز و سبزیجات می‌فروختند که از بهترین موزها که بسیار بزرگ و رسیده بود، به نظرم هر کدام کمی کمتر از نیم‌کیلویی می‌شد که به دو دلار خرید، تعداد موزها پانزده عددی شد.    پ.ن ۵ ) متاهل‌ها بخوانند. پ.ن ۶ ) وقتی محرم و نامحرم را رعایت نکنیم، همین می‌شود دیگر.
سید مجتبی مومنی
۲۵ مهر ۹۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
قرار بود برای مجموعه‌ای ۵۰ زندگی‌نامه شهید را باز نویسی کنم، برای نمونه یکی‌اش را انجام دادم و برای‌شان فرستادم. امروز برای یکی از دوستان خواندم که نظرش را بدانم، خیلی تعریف کرد من هم ذوق زده شدم؛(بخوانید جو زده) و متن اصلی و متن بازنویسی شده را این جا گذاشتم. متن اصلی: علی اخوت گیوشادی / نام پدر : کلوخ محمد /  محل تولد : بیرجند / تاریخ تولد : 1347 / استان : خراسان جنوبی / تحصیلات : سیکل / محل خدمت : تیپ 3 لشکر 5 نصر / مسئولیت : امدادگر / نام عملیات : والفجر 1 / محل شهادت : شوش دانیال / تاریخ شهادت : 11/11/1361 زندگی نامه علی اخوت گیوشاد، در سال 1347 در شهر بیرجند پا به عرصه وجود گذاشت. تحصیلاتش را تا پایان دوره‌ی راهنمایی در بیرجند ادامه داد، ولی به علت مشکلات زندگی، در کنار پرداختن به درس و مدرسه، برای تأمین معاش خانواده‌اش، در کوره‌های آجرپزی به کارگری پرداخت. در دوران انقلاب اسلامی، در راهپیمایی‌ها حضوری فعال داشت و با پخش اعلامیه و پوستر در میان مردم، به مبارزه با رژیم ستمشاهی پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی، دوره‌ی آموزش را در بسیج دانش‌آموزی گذراند و عاشقانه به سوی میدان‌های نبرد شتافت و سرانجام به تاریخ 11/11/1361 در منطقه‌ی شوش دانیال بر اثر انفجار مین به شهادت رسید.   دست پخته بنده: زندگی نامه شهید علی اخوت گیوشادی بیرجند زادگاهش بود و میزبان تمام دوره‌ی تحصیلش. علی برای تامین نیازهای مالی خانواده مجبور شد، بعد از تمام‌کردن دروس دوره‌ی راهنمایی مدرسه را رها کند. آجرها به جای کتاب‌ها هم‌دم علی شدند و کوره‌ی آجرپزی جای مدرسه را گرفت. سختی این دوره، از فرزند کلوخ محمد؛ مردی استوار ساخت که زودتر از آن‌چه باید مرد شده بود. وقتی جنگ شروع شد، به جبهه رفت و در یازدهمین روز از یازدهمین ماه سال شصت و یک بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. ........................................ پ.ن۱) جالب است که این روزها تیتر همشهری و ایران ضد هم شده است. پ.ن۲) ابوالفضل پورعرب هم چنان زنده است. پ.ن۳) قیمت سکه هم چنان بالای یک میلیون است. پ.ن۴) این روزهای برخی از مردم این شکلی و برخی دیگر این شکلی‌اند. پ.ن۵) نرم افزار هواشناسی گوشی‌ام می‌گوید، امشب بالاخره در تهران باران می‌بارد، احتمالا آسمان هم درگیر نوسان ارز بود که یادش رفت ۱۸ روزی ببارد.
سید مجتبی مومنی
۱۸ مهر ۹۱ ، ۱۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
این پست کمی طولانی‌ست. پاییز سومین فصل سال است. فکر می‌کنم، سال سوم دبستان بودیم. جمله‌ی معروف: ...صدای خش‌خش برگ ها در زیر پای عابران. یادم هست آن روزها یکی از دوستان می‌گفت این استخوان‌های یک مرده است. الان این برگ‌ها درد می‌کشند. شاید من هم در کودکی‌ام برای این برگ‌ها غصه می‌خوردم. *** من پاییز را دوست نداشتم. ولی فکر می‌کنم، تنها پاییز است که اوج عشق را نشان می‌دهد. می‌بینی؟ دوباره سطر قبل را بخوان. نوشتم، اوج عشق. می‌گویند عشق اوج محبت و دوست‌داشتن است. اگر من این تعریف را پذیرفته باشم. معنی کلمه‌ام می‌شود، اوجِ اوجِ دوست داشتن. چرا؟ وقتی ما آدم‌ها یکی را دوست داشته باشیم، مثل پدر، مادر، همسر و یا هرکس دیگر. اگر مدتی از هم دور باشیم، هنگامی که به هم می‌رسیم، با تمام وجود یک‌دیگر را در آغوش می‌فشاریم. در آن لحظه می‌گویند، این‌ها هم‌دیگر را عاشقانه در آغوش گرفته‌اند یا این‌که این‌ها عاشق هم‌اند. *** حالا ماجرای برگ و عشق‌ش به زمین را ببینید، برگ از یک انتهای‌ش به یک شاخه از درخت متصل است. تنها از یک انتها.  این دوره حدود پنج یا شش ماه طول می‌کشد. تو: فکرش را بکن تو از کسی که خیلی دوست‌ش داری پنج یا شش ماه دور باشی، هر چه به لحظه‌ی وصل نزدیک‌تر می‌شوی چه حالی پیدا می‌کنی؟ برگ: بعد از این دوره‌ی پنج یا شش‌ماه پاییز می‌رسد، برگ‌ها برای رسیدن به معشوق بال‌بال می‌زنند. بند نمی‌شوند، خودشان را به حرکت و تلاطم می‌اندازند. برگ: لحظه‌ی موعود می‌رسد او جدا می‌شود. جدایی برای وصل. برای رسیدن به معشوق. با تمام وجودش به سمت معشوق‌ش پرواز می‌کند. وقتی به او می‌رسد، همه‌ی وجودش را عرضه می‌کند. با تمام عشق‌ش.  تو: منتظر صدای پای‌ش نشسته‌ای. خواب‌ت می‌آید، می‌گویندت آخر بچه‌جان بیاید در می‌زند، چرا نشسته‌ای این‌جا. دوست داری گریه کنی. بگویی نمی‌خواهم. دوست دارم همین‌جا باشم. خودت را می‌چسبانی به درب چوبی آپارتمان از درز پایین در نسیم سردی می‌آید، تو هم‌چنان در انتظار صدایی... *** تو: در آغوش‌ش که می‌گیری دیگر نمی‌خواهی جدا شوی، اصلا برای‌ت مهم نیست که در اطراف‌ت چه می‌گذرد. برگ: وقتی به معشوق‌ش (زمین)رسید. دیگر هیچ نمی‌خواهد اصلا برای‌ش مهم نیست که در اطراف‌ش چه می‌گذرد، حتی اگر له‌اش کنند. خرد شود. و نابود. می‌بینی چقدر برای‌ش مهم است که به وصال برسد. او تنها همین را می‌خواهد. تو: ... روی مزارش نشسته‌ای و روی چشمانت فریاد می‌کشی که آبشارش خشک بماند.     ____________________________________ پ.ن1) این مطلب را در آبان 88 نوشتم، چند باری هم منتشر شده است. پ.ن2) دلم می‌خواهد از آقای رئیس جمهور می‌پرسیدند، اگر شما مسئول گرانی‌ها و مشکلات مالی و معیشت مردم نیستید و کاری هم از دست‌تان بر نمی‌آید، پس چه کاره‌اید؟
سید مجتبی مومنی
۱۳ مهر ۹۱ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی  و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.    ............................................................. پ.ن۱: در پستی در پلاس نوشته بود: «چرا این جا اینجوریه همه شبکه‌های اجتماعی مثله همه؛ چیز جدیدی توش نیست» فکر می کردم؛ اگر اعضای شبکه ها همانی هستند که در آن یکی ها هم عضویت دارند و ابزارهای شبکه ها هم مثل هم است» چرا باید انتظار داشت که فرق داشته باشند؟! پ.ن۲:این را ببینید از وبلاگ ایشان برداشته شده است.(لینکش خراب است، البته) پ.ن۳: این مصاحبه را دو یا سه سال قبل از حاج‌آقا گرفتم، خواندنش بی‌مناسبت نیست.
سید مجتبی مومنی
۱۳ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از بالای شریعتی می‌آمد به سمت سید خندان. خانمی میان‌سال با مانتو و شلوار و به نسبت مدل‌های این‌روزی با حجاب دست تکان داد و گفت سید خندان؟ من هم سوارش کردم. در ادامه راه دو خانم دیگر که یکی‌شان چادی هم بود سوار شدند. من مشغول رادیو و اخبار مرگ و میر مردان و زنانش بودم.(پ.ن2) یک لحظه خانم چادری گفت همه‌اش به خانواده است. خانم میان‌سال جلویی گفت نه خانوم الان باید جلوی این‌ها را بگیرند الان با جوراب شلواری‌های نازک هم می‌آیند توی خیابان. دولت باید جلویش را بگیرد. تازه الان جوراب شلواری‌های رنگ پا هم مد شده که بدتر است. به تقاطع همت رسیدیم، دو خانم که عقب نشسته بودند، خواستند پیاده شوند. گفتم که کرایه نمی‌گیرم و چون مسیرم بوده، آوردمشان و گفتم زحمت یک فاتحه و یک صلوات را به جای کرایه بکشند. وارد سیدخندان که شدم، خانم گفت: پسرم مسیرت کجاست؟ گفتم:سمت شهید بهشتی. گفت: دخترم پایین میدان قندی منتظرم است، اگر می‌شود تا آن‌جا بیایم. گفتم: خواهش می‌کنم. بعد از پل با موبایلش با دخترش هماهنگ کرد و گفت: با ماشینش پایینه میدان منتظرم است. از سهروردی آمدم پایین و این مادر و دختر با تلفن هماهنگ می‌کردند تا این‌که فبل از یک 206 مشکی گفت همین ماشینش است. دختر خانم از ماشین پیاده شد. (...)پ.ن3 ............................... پ.ن1)  خواستم به جای تیتر بنویسم، حجاب دیدم بی‌حجابی بیشتر به اسمش می‌خورد. پ.ن2) در سال قبل به ازای هر 100 زن 118 مرد از دنیا رفته‌اند. پ.ن3) دختر جوراب شلواری رنگ پا پوشیده بود با مانتویی که بیشتر شبیه پیراهن بود، با چیزی که اصلا شبیه روسری و شال نبود و موهایی طلایی تا.... رسیده بود و آرایشی که ترجیح می‌دهم نگویم.... پ.ن4) در پیاده‌روی مشغول راه رفتن بودم، همراهم پسر بچه‌ی حدود 12 ساله بود. جلوی مغازه‌ای ایستاده بودیم، تا خانم خریداری از مغازه بیرون بیاید. وقتی خانم رفت از پشت سر موهای طلایی مایل به سفیدش چند وجبی بیرون از روسری‌اش بود. همراهم گفت: چرا این خانوم این شکلی بود؟ گفتم چه شکلی بود؟ گفت: آخه موهای جلوش مشکی بود و پشتش طلایی؟ چرا؟؟؟ من مانده بودم به او بگویم یا به خانم یا اصلا توضیحی در مورد چه؟ و چرا؟
سید مجتبی مومنی
۰۷ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
هفته‌ی اول ماه رمضان بود، به نظرم سوم یا چهارم مرداد. این بنر را این‌جا(پ.ن1) نصب کردند. پیش خودم گفتم، الان چه وقت این بنر است؟ هنوز ماه به هم (به ضم ها و سکون میم) هم نرسیده که این را چسبانده اند. امروز وقتی در ترافیک خیابان بهارستان مانده بودم، دوباره این بنر را دیدم، حس کردم به همان سرعت باد گذشت.       ...................................................................... پ.ن1) در خیابان بهارستان و روبروی بیمارستان طرفه پ.ن2) در مسابقات «جام رمضان وبلاگ نویسان» سوم شدیم. این هم عکسهای برندگان و اهدای جوایز. (د.پ.ب.م.ک.ر.م) پ.ن3) در بخش راهنمای پنل مدیریت وبلاگ این متن موجود است، (قابل توجه وبلاگ نویس‌های حرفه‌ای!!!!!! که اصلا برای اعصاب مخاطب ارزش قائل نیستند): «در پایان آنکه استفاده از موسیقی در وبلاگ با وجود جاذبه اولیه آن میتواند باعث نارضایتی بازدیدکنندگان نیز شود و اصولا پخش موسیقی همراه با بازشدن وبلاگ چندان حرفه ایی نیست. در نظر داشته باشید که در صورتی که بازدیدکننده شما در محل کار ، اواخر شب یا در هنگام گوش دادن به موسیقی دیگری وبلاگ را برای مطالعه باز کند موسیقی وبلاگ شما می تواند باعث آزار وی شود.»
سید مجتبی مومنی
۲۵ مرداد ۹۱ ، ۲۳:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خانواده سه نفره‌شان جلوی‌مان نشسته بودند. تا وقتی بیدار بود مشغول شیطتنت بود. مادر از محبت بی‌پایان تحملش می‌کرد. وقتی هم که خوابید، عصمت را ترجمه کرد.  پدرش تا قبل از رسیدن به اسم حضرت حجت(عج)، (لحظه‌ای که با دوربین موبایل عکس گرفتم) دو قرآن را یکی با یک دست بالای سر خودش و دیگری را با دست دیگر بالای سر دردانه‌اش نگه داشته بود.
سید مجتبی مومنی
۲۰ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای افطار دعوت بودم. خواب ماندم، کمتر از 20 دقیقه به اذان راه افتادم. در چهارراه سرچشمه پشت چراغ قرمز بودم، رادیو ماشین هم روشن بود. موذن اشهدان لااله الا الله می‌گفت، موتوری که کنار دستم به اجبار پشت چراغ قرمز ایستاده بود، یک شیشه آب معدنی کوچک دستش بود. از بخار رویش می‌شد حدس زد باید، خیلی خنک باشد. داشتم نگاهش می‌کردم که سرش را چرخاند سمت من و به شیشه‌‌ی ماشین اشاره کرد. شیشه را پایین آوردم گفت: داداش اذان زد؟ با سر اشاره به رادیو ماشین کردم و صدای رادیو را هم بلند تر کردم، گفتم به نظرم آخرشه. تشکر کرد یا نه را نفهمیدم چون چراغ سبز شده بود و سریع رفت، راه افتادم چند ثانیه بعد وقتی از کنارش رد می‌شدم، دیدم بطری آب معدنی کوچک را تا نصف سر کشیده و به زحمت کلاج موتور را برای تعویض دنده گرفته است.   نمی‌دانم چرا، ولی حس خوش‌آیندی داشتم. به انتهای خیابان که رسیدم در آینه دیدم که نزدیکم می‌شود، آرام‌ رفتم، وقتی رسید نزدیکم با چند بوق توجه‌اش را جلب کردم، با صدای بلند گفتم: قبول باشه. خندید و با چند بووق جوابم را داد: چِشه مایی دادا ............................................ پ.ن1) این متن از یادداشت‌های روزانه ماه رمضان قبل است، داشتم می‌خواندم‌ش به نظرم جالب آمد. پ.ن2) این یادداشت روز 20 مرداد بود، یعنی با حساب جمعه می‌شود، یک سال قبل. پ.ن۳) خاطره تبلیغی جالبی‌ست، ماه رمضانی. پ.ن۴) مناجات امیر(ع) در مسجد کوفه آدم را به زانو در می‌آورد.
سید مجتبی مومنی
۱۸ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
در مورد پیامک و افتتاح سرویس‌های آن روایت‌های متفاوتی وجود دارد، که قطعا در این یادداشت نمی‌خواهیم به همه‌ی آن بپردازیم. ظاهرا در سال 81 یک شرکت چینی در مناقصه‌ای جهت نصب و راه‌اندازی تجهیزات مربوط به پیامک وارد ایران می‌شود. این سرویس به سرعت جای خود را در بین کاربران پیدا می‌کند. به گفته‌ی برخی از آمارها بعد از حدود 4 سال روزانه حدود 20 میلیون پیامک در بین کاربران رد و بدل می‌شده است.  از جمله خصوصیت‌هایی که ماه رمضان به طور خاص بر روی پیامک دارد دو وجهی بودن آن‌هاست. پیامک‌هایی که می‌توانند طنز یا کاملا جدی باشند. مثلا پیامک‌هایی که در مورد حلول ماه است و با عنوان یوم‌الشک در بین کاربران منتشر می‌شود یا پیامک‌هایی که مخصوص سحر و افطار است و افق‌های مختلف را دست‌مایه‌ی طنز قرار می‌دهد. این خصوصیت از جمله خصوصیت‌هایی‌ست که در مورد دیگر زمان‌ها کمتر اتفاق می‌افتد.  ..................................... پ.ن1) ماه رمضان ماه خاصی است، آن هم در همه حوزه‌ها حتی پیامک پ.ن2) این مطلب به سفارش دبیر پرونده رسانه رمضان نوشته شد ولی خوش‌شان نیامد، گذاشتم برای خودم بماند.  (متن کامل در ادامه مطلب موجود است.) پ.ن3) امتحانات روز به روز سخت‌تر می‌شود.  پیام‌بر کوچک، شمشیر دولبه موبایل در ایران تلفن همراه (موبایل) در ابتدای دهه‌ی هفتاد، وارد کشور شد. در ابتدای حضور این تکنولوژی استقبال چندانی از آن بعمل نیامد و در مجموع 10000 خط تلفن طی دو سال یعنی از سال 1372 تا 1374 به زحمت بین کاربران توزیع گردید. شاید عدم استقبال از این پدیده در کشور را بتوان به عدم اطلاع مردم از این وسیله دانست. بعد از این‌که این وسیله‌ی ارتباطی در دو سال اول برخی قابلیت‌ها و خواص خود را نشان داد در سال 74 تعداد متقاضیان تلفن همراه به دو برابر رسید. این عرضه و تقاضا رابطه‌ی مستقیم و صعودی خود را ادامه داد تا این‌که به گفته‌ی برخی از آمارها در سال 1390 نفوذ این پدیده در خانواده‌ها را صد درصدی دانستند، یعنی همه‌ی اعضای خانواده از این سیستم استفاده می‌کنند. پیامک در ایران در مورد پیامک و افتتاح سرویس‌های آن روایت‌های متفاوتی وجود دارد، که قطعا در این یادداشت نمی‌خواهیم به همه‌ی آن بپردازیم. ظاهرا در سال 81 یک شرکت چینی در مناقصه‌ای جهت نصب و راه‌اندازی تجهیزات مربوط به پیامک وارد ایران می‌شود. این سرویس به سرعت جای خود را در بین کاربران پیدا می‌کند. به گفته‌ی برخی از آمارها بعد از حدود 4 سال روزانه حدود 20 میلیون پیامک در بین کاربران رد و بدل می‌شده است. رسانه‌ی دو وجهی رمضان با این حجم ارتباطی که در بین کاربران وجود دارد می‌توان به ارزش چنین پدیده‌ای به عنوان رسانه‌ای قوی و تاثیرگذار نگاه کرد. رسانه‌ای که الان علاوه بر کاربردهای خانوادگی و دوستانه ابزاری برای تبلیغ و به نوعی رسانه‌ی تبلیغی شده‌است. البته این تنها یکی از کاربردهای این رسانه است و اموری که با این تکنولوژی قابل انجام است، دسته‌بندی‌های فراوانی دارد.  در ایام مختلف سال این رسانه نقش خود را در جایگاه‌های مختلف به خوبی ایفا می‌کند. ماه رمضان یکی از همین زمان‌هاست. پیامک‌های این ماه حال و هوای خود را داند. در نگاه کلی می‌توان با معیار زمان پیامک‌های این ماه را به چند دسته تقسیم کرد: پیامک‌های حلول ماه، پیامک‌های سحر و افطار، پیامک‌های شب‌های قدر و شهادت حضرت امیر(ع) و در آخر پیامک‌های عید فطر. از جمله خصوصیت‌هایی که ماه رمضان به طور خاص بر روی پیامک دارد دو وجهی بودن آن‌هاست. پیامک‌هایی که می‌توانند طنز یا کاملا جدی باشند. مثلا پیامک‌هایی که در مورد حلول ماه است و با عنوان یوم‌الشک در بین کاربران منتشر می‌شود یا پیامک‌هایی که مخصوص سحر و افطار است و افق‌های مختلف را دست‌مایه‌ی طنز قرار می‌دهد. این خصوصیت از جمله خصوصیت‌هایی‌ست که در مورد دیگر زمان‌ها کمتر اتفاق می‌افتد. رفت و آمد پیامک‌ها در شب و روز حلول ماه و شب عید فطر به بیشترین حجم خود می‌رسد. برای مثال فقط در سال گذشته در حدود 40 میلیون پیامک در ماه رمضان در بین کاربران رد و بدل شده بود.
سید مجتبی مومنی
۰۹ مرداد ۹۱ ، ۲۱:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر