اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۶ مطلب با موضوع «بَشَرِ دوپا» ثبت شده است


در فرهنگ لغت در مورد واژه فوت چند ترجمه آمده است: 

فوت. [ ف َ ] (ع مص) از دست شدن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن کار. (منتهی الارب ). گذشتن و از دست رفتن وقت کار. (از اقرب الموارد) 


🗓 اگر بخواهیم بر اساس این ترجمه به موضوع فوت و مرگ نگاه کنیم قضیه کمی فرق می‌کند. این یعنی اگر که فوت شویم در واقع زمان‌مان تمام شده است. اهمیت زمان و مواردی که برای آن صرف می‌کنیم را می‌توانیم بهتر بسنجیم. 


🗓تصور این‌که هر اندازه از وقت و زمانی که برای هر کاری صرف می‌کنیم در واقع جان‌مان را صرف این یا آن کار می کنیم؛ قضیه را کمی جدی‌تر می‌کند. اگر با این مدل به کارهای روزانه هان نگاه کنیم شاید در جان و عمری که برای هر کاری صرف می‌کنیم کمی خسیس‌تر شویم. تصور این‌که جان مان را در چه راهی و برای چه کس یا چه چیزی صرف می‌کنیم؛ ملاحظه‌مان را بیشتر می‌کند. 

حالا باید ببینیم که در طول روز جان‌مان را برای چه کارها یا حتی چه کسانی صرف می‌کنیم. 


🗓گاهی شنیدن صحبت‌های دیگران، گاهی همراهی برای کار یا مسیری و هر کدام از کارهایی که در طول روز انجام می‌دهیم؛ همه این‌ها در واقع جانی است که در مسیر زندگی روزانه از دست می‌دهیم. 

من فکر می‌کنم هر چه قیمت وقت‌مان برای خودمان بیشتر و با ارزش‌تر باشد در اطرافیان و حتی مدل تصمیم‌گیری‌های‌مان در ادامه مسیر زندگی هم تاثیر دارد. 


✅ بیایید تصور کنیم؛ زمانی که برای نماز می‌گذاریم؛ 

زمانی که برای زیارت عاشورا خواندن می‌گذاریم؛ 

زمانی که برای ذکر اهل‌بیت می‌گذاریم....


همه این‌ها و زمان‌هایی که پای تلویزیون و پای حرف‌های بی‌خود یا با خود دیگران می‌گذارانیم 

و...

و...

و...


⬅️فکر می‌کنم حالا با این مدل نگاه بتوانیم برای جانی که در طول روز صرف می‌کنیم، تامل بیشتری کنیم.

سید مجتبی مومنی
۲۴ مهر ۹۶ ، ۱۱:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

آقای هاشمی برای شخص من یکی از موجودات دوست داشتنی مبارز و فداکار در دوره‌های اول نهضت اسلامی و بعدها پیروزی انقلاب مبارک اسلامی است. انسانی که با مال و جان به معنی اتم کلمه در این راه قدم گذاشت و پایش ایستاد. فارغ از سال‌های آخر عمر ایشان که دیگر دوست ندارم برایش پسوند «مبارک» بیاورم چیزی حدود یک دهه- نمی‌توان خدمات ایشان را نادیده گرفت.

اما در این بین باید به یک موضوع مهم توجه کرد و آن هم تغییر ایشان بود. تغییری که باعث شد از آن مواردی که من به آن‌ها ارزش، آرمان و حتی اهداف نظام مقدس جمهوری اسلامی می‌گویم؛ فاصله بگیرد و در جاهایی حتی به مقابله با آن بپردازد. تغییراتی که توانست بعضی از اوقات او را در مقابل «ولی مطلق» قرار دهد. بدیهی است که این تغییرات خود خواسته بوده است؛ «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ».

فارغ از این که ریشۀ این خواست در چه بوده است و شاید آن‌قدر در درونیات ایشان وجود داشته که هر چه بگوییم تفسیر به رای خودمان باشد، نمی‌توان اصالت این خواست را رد کرد. این خواست و تغییرات‌اش آن‌قدر ملموس بود که اگر یک ورق کوتاه در صفحات اینترنتی و شبکه‌ها مجازی بزنید اختلاف نظرات ایشان را در مورد موضوعات زیادی می‌بینیم که از ابتدای دهه چهل و سال‌های مبارزاتی‌اش در نهضت غرورآفرین انقلاب تا سال‌های پایان عمرشان چرخش‌های معناداری کرده است. (مصداق‌های زیادی دارد)

فارغ از داعیه تکمیل نگاه ایشان طی این سال‌ها که نمی‌توان آن را مطرود دانست؛ این جهش نگاه و نظر را می‌توان متناقض از نگاه اولیه‌شان دانست. این تناقض تا جایی مشهود بود که حضرت آقا در پیام تسلیت‌شان به طور مستقیم از آقای هاشمی دوره نهضت به عنوان یار و رفیق یاد می‌کند و در عهد جمهوری اسلامی ایشان را همکارِ نزدیک می‌دانند: «...همسنگر و همگام دوران مبارزات نهضت اسلامی، و همکار نزدیک سالهای متمادی در عهد جمهوری اسلامی...» و «...او نمونه‌ی کم‌نظیری از نسل اوّل مبارزان ضد ستم‌شاهی و از رنج‌دیدگان این راه پرخطر و پرافتخار بود.»

این‌ها یعنی این که این تغییر محسوس در شخص آقای هاشمی پیش آمد؛ روزی که در خطبه‌های نماز جمعه در دانشگاه تهران از فتنه‌گران حمایت کرد، شاید در انتهای افق تفکرات(یا خیالاتش) هم نمی‌دید که در روز تشیع‌اش دو دستگی باشد از حزب‌الهی‌ها و مردمی که دل‌شان برای هاشمی دوره نهضت و یار امام و رهبری تنگ شده بود و همان‌هایی که همان روز از از او به عنوان ابزاری برای اهداف‌شان استفاده کردند و از «پلۀ هاشمی» استفاده کردند.

تاکید حضرت آقا در نماز امروز: «بگو همه باید بخونن» را می‌توان یکی دیگر از دل‌سوزی‌های برادرانه و دوستانه ایشان در حق آقای هاشمی دانست. بدیهی است تعداد زیادی از کسانی که آن‌جا بودند نه هاشمی دوره نهضت را می‌شناختند و نه علاقه‌ای به هاشمی مبارز و زندانی کشیده دوره انقلاب داشتند. آن‌ها صرفا آقای هاشمی را می‌خواستند که در سال ۸۸ موضع‌گیری‌هایی را در برابر فتنه و جنبش سبزشان داشت. شاید بی‌راه نباشد که آقا خواسته باشند اقلا تعداد نمازگزاران بر پیکر مرحوم نیمی از جمعیت شرکت کننده در مراسم شوند نه عده‌ای قلیل که در زمین ورزش بودند.

 امشب اولین شب حیات دنیای دیگر ایشان است و شاید بتوان گفت که او به تاریخ پیوست. اما اگه به حال روز خودمان نگاه کنیم، همۀ آن‌هایی که مثل من ظاهری ولایی و حامی «ولی مطلق» داریم و حتی به اندازه یک صدم آقای هاشمی برای این نظام و انقلاب هزینه مالی نکرده‌ایم و شکنجه نشده‌ایم؛ او را ملامت می‌کنیم به خاطر این تغییرش حواسمان باشد که ممکن است ما هم روزی تغییر کنیم.

تغییری که می‌تواند ریشه در مال، حُبِّ فرزند و دوستی دنیا و موقعیت باشد. این یعنی این که مانند آقای هاشمی شدن سخت نیست، ممکن است ما هم روزی تغییر کنیم و خدا به سنت الاهی‌اش ما را در مسیر تغییر قرار دهد و ما داعیه‌داران ولی و ولایت از تریبون‌هامان به ستیز برخیزیم.

به نظرم باید از زندگی افرادی مثل آقای هاشمی درس گرفت و به خودمان تاکید کنیم:«من هم می‌توانم اکبر هاشمی رفسنجانی باشم».

سید مجتبی مومنی
۲۱ دی ۹۵ ، ۱۷:۳۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
ما آدم‌ها در تعاملات و در برهه‌های مختلف زندگی دچار مشکلات و سختی‌هایی می‌شویم. ذات‌مان طوری است که می‌خواهیم از سختی‌ها بگریزیم و رها شویم. دوست نداریم به گرفتاری بخوریم دچار سختی شویم و آزار ببینیم. اما اگر در این بین دچار هر مشکل و سختی هم بشویم اولین راه فرار این است که درد و سختی و دلیل را به گردن دیگران بیندازیم.

مثلا بگوییم:

 تقصیر فلانی بود

او این کار را کرد

او باعثش شد

او از من سو استفاده کرد

او مظلوم نمایی کرد

 

ولی اگر با منطق وجدان و منتهای وجود خودمان ببینیم می‌بینیم که یک ام وسط بوده که این کار را کرده است.

این مورد اصلا و ابدا استثنا بردار نیست.

اگر کسی در معادلات اقتصادی شکست بخورد، خودش به خاطر سود یا هر چیز دیگر راه را باز دیده و اقدام کرد و نمی‌تواند تقصیر را گردن موسسه، بانک و شریک بیندازد.

کسی که بواسطه ترحم و دل‌سوزی کاری برای کسی کرده و بعدش لطمه خورده و کباب شده نمی‌تواند بگوید فلانی گولم زد و ترحم مرا بر انگیخت چون یک خودم (ام) وسط بوده است.

با این اوصاف سبب همه سختی‌ها بلایا و گرفتاری‌های زندگی همان ام است.

که گاهی می‌شود: خودم

دلم

احساسم

قلبم

ترحمم

اعتمادم و....

خودمان گاهی خودمان را می‌سوزانیم و بعد طرف مقابل را ملامت می‌کنیم که تو باعث شدی....

نه اصل ماجرا در وجود خودمان است. اگر هم طرف یا جریان مقابل هم مقصر باشد اندازه تقصیرش خیلی کم‌تر است از ام.

توفیق بی‌هیئت ماندن امسال هم یکی از این ام هاست که خدا روزی‌ام نکرد و امیدوارم آثارش زودتر تمام شود.

پ.ن: این ها را نوشتم برای آن هایی که در مورد هیئت مجازی امسال پرسیدند. دعای‌م کنید.  

سید مجتبی مومنی
۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
چند سال پیش شاید نزدیک به هشت سال؛ مسئول یک بخش تامین محتوا بودم، چیزی شبیه دبیر بخش یا ... در آن روزها بازار وبلاگ و وبلاگ نویسی خیلی داغ بود، چیزی شبیه شبکه های موبایلی این روز؛ متخصص و غیر متخصص و ... هم نداشت. هر کس هر کاری می خواست و هر مطلبی می خواست در وبلاگ‌اش می‌نوشت. من هم در همان برهه دنبال گزینه برای مطلب نوشتن در بین این صفحات بودم.

به قول یک جامعه شناس، وبلاگ آن روزها یک تخلیه گاه اجتماعی بود. واقعا تخلیه‌گاه بود. یعنی کسانی که فرق ساده‌‌نویسی و شکسته را نمی‌دانستند داعی‌دار نوشتن و ... بودند. برخی‌ها وبلاگ‌شان تا 5 نوبت در روز؛ به‌روز می‌شد، بعضی دیگر برای بالا رفتن بازدید آمارشان؛ دیوانه‌وار به وبلاگ‌های مختلف سر می‌زدند.

همان روزها یکی از همکاران یک پست جالب نوشته بود، تیتر مطلب این بود؛ ما آدم‌های تنهای امروزی. موضوع مطلب و ریز عنوان ها یادم نیست، اما کلیتش در مورد تنهایی آدم ها بود و این که تنهایی شان را در محیط مجازی پر می کنند و برای هر تعاملی داشته و نداشته در فضای مجازی خواهش می کنند، التماس می کنند، گاهی هم ناز و ادا در می آورند.

 این روزها درگیر چیزی شبیه بررسی و مطالعات شبکه های اجتماعی همراه، مخصوص تلفن های همراه؛ ام. مواردی مانند اینستاگرام، وایبر، واتس آپ و تانگو و بقیه نرم افزارهای که طبقه دسته بندی علمی نمی توانند شبکه اجتماعی هم باشند.

نتیجه کاربری استفاده از آن جالب است، یک دسته بندی عریض و طویل دارد، از آن جایی که نمی دانم، منتشر می شود یا نهع ترجیح می دهم یافته های مشترک اش را بگویم.

تقریبا بیشترین کاربران؛ این شبکه ها از روی نیاز و کمبود به سراغ این شبکه ها می روند. (این دسته بندی بسیار عریض و طویل است، من خلاصۀ خلاصۀ خلاصه‌اش کردم.)

گروه دوم کسانی هستند که منفعت و سود مالی می برند؛ دسته آخر که تقریبا خیلی محدود هستند، با انگیزه های اعتقادی کاربر هستند.

در یک مطلب تفضیلی این قسمت ها را دیدم، شما هم بخوانیدش:  

شیک بودن، راحت بودن، عدم تعلق به باید و نباید‌های دینی، پر انرژی بودن، آزادی در لذت بردن، سطحی بودن، نسبی‌گرایی، خودمحوری، خود مطرح بودن بخشی از مولفه های استفاده کنندگان از شبکه های اجتماعی موبایل است.  

دقت در مفهوم خوشبختی و زیبایی مد نظر این شبکه‌ها نشان می‌دهد، فشار برای ارائه خود در این قالب‌ها با واقعیت موجود زندگی فرد، فاصله زیادی دارد. در‌حالی‌که کاربر هدفش از برقراری ارتباط گِره‌گشودن از مشکلات درونی و بهره‌مندی از حس همدلی است، بایسته‌های حضور در این فضاها، خود دیگری را به وی تحمیل می‌کند. خوشبختی، مفهومی است که با اضافه‌شدن کامنت‌ها و لایک‌ها گِره خورده است و این موفقیت جز با جذاب‌بودن آن هم مطابق سبک زندگی غربی محقق نمی‌شود.

این روزها یاد پست آن همکارم می‌افتم؛ ولی با این عنوان که "ما آدم‌های خودخواه امروزی" 

................

پ.ن۱) راه مبارزه با این شبکه‌ها قطعا فیلتر کردن صرف نیست.

پ.ن۲) در همین رابطه می توانید این و این‌یکی را ببینید.

پ.ن۳) این یادداشت  به قلم چند سال پیش و حال و هوایش است؛ اول پاییز چند سالی است که باز نشر می کنم‌اش.

سید مجتبی مومنی
۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۳۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خستگی بخشی از زندگی روزانه است. شاید بیراه نباشد که آن را از اجزای تفکیک‌ناپذیر زندگی بدانیم. زندگی و گذران روزانه عمر به‌طور ناخواسته و خود آگاه دچار اصطکاک و برخورد می‌شود. برای گذر از این اصطکاک‌ها و برخوردها باید توانی مصرف شود. توانی که با آن بشود مشکلات را گذراند و در نتیجه همه این فرآیندها به پدیده‌ای به اسم خستگی می‌رسیم.

در درس مقاومت مصالح، پدیده خستگی برای فلزات هم تعریف این چنینی دارد:

نیرو در جهتی وارد شود و نیروهای بین مولکولی فلز در برابر این نیرو که می خواهد تغییر ایجاد کند، مقاومت کنند؛ به این پدیده خستگی می‌گویند. این فرآیند در فلزهای مختلف نتایج مختلفی دارد. مثلا برخی از فلزات دچار خمش می‌شوند. برخی دیگر دچار شکست.

این تعاریف کاملا علمی است، باور کنید در درس مقاومت مصالح که جمعا 6 واحد درسی برای مهندس‌ها محسوب می‌شود، همچین تعاریفی وجود دارد.

ما هم در زندگی روزانه گاهی دچار خمش می‌شویم و گاهی حتی به شکست می‌رسیم. اما فرق ما و فلزات اطراف دقیقا در همین مقاومت‌ها و بازسازی‌هاست.

ما می‌توانیم با روحی که داریم به جسمی که داریم حکومت کنیم و در برابر خستگی‌ها مقاومت کنیم و حتی نشکنیم.

این روح باید آن‌قدر قوی و قدرت مند شده باشد که بتواند حاکم جسم باشد نه محکوم آن. همه و همه‌ی این‌ها یک نیتجه دارد و آن این که روح‌مان باید قدرت پیدا کند.

.............................

پ.ن1) مسافر 9 ماهه ما هم دچار خستگی شده و بیشتر طول روز را می‌خوابد که خستگی در کند. دعا کنید روحش قوی شود و دچار خمش و شکست نشود از خستگی‌های پیش رویش.

پ.ن2) ماه رجب ماه برکت است، انگار خدا سفره خیرش را به زیر پای‌مان کشیده که تا دست کوتاه(نه حتی دراز) هم کنیم به نتیجه برسیم.

پ.ن3) بعضی‌ها را جان‌به‌جان هم کنی طلبکارند، نمی‌دانم در مخیله‌شان دنیا را چه شکلی می‌بینند که فکر می‌کنند باید از همه طلب داشته باشند، برای این‌که خودشان به اهداف‌شان برسند همه را خراب و نابود کنند. خدایا هدایت‌شان کن.

سید مجتبی مومنی
۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
یک: نمی‌دانم چرا ولی همیشه یکی از معضلاتی که با عوض کردن خانه داشتم، پیدا کردن آرایشگر مناسب بود. با این که خعلی(1) در مورد موهای محترم اهل مراعات نیستم و رفته‌رفته در دو سه سال اخیر دارن تنهاترم می‌گذارند؛ ولی این معضل بوده. تا وقتی که آمدیم این‌جا؛ از آبان سال قبل روزهای اول چند جایی را تست کردم، ولی آن‌طور که خواستم نشد. تا این که یک روز به طور اتفاقی در مسیر همیشگی یک آرایشگاه پیدا کردم که بسته بود، روی شیشه‌اش نوشته بود، آرایشگاه طاهری. نزدیک مغرب بود، رفتم مسجدی که چند قدمی با مغازه فاصله داشت. در نماز کنار پیرمردی شیک نشستم، ریش‌های نصفه مرتب(2) داشت و بوی ادکلن هاوایی، از آن تندهای قدیمی‌اش می‌داد. بعد از نماز تا متعلقاتم را جمع کنم و برگردم طول کشید، بین رفتن و نرفتن به آرایشگاه بودم که با خودم گفتم: شاید رفتم و طرف رو دیدم و خوشم نیومد و رفتم. 

وقتی رسیدم پشت در مغازه دیدم همان پیرمرد شیک و مجلسی مسجد؛ آرایشگر است. 


دو: همان اولین بار که مشغول کار بود برای مرتب کردن، وقتی خواست بسته تیغ را باز کند گفتم لطفا از تیغ استفاده نکنید. گفت: چی خیال کردی، اشاره به عکسی بالای آینه بزرگ کرد، تصویری مردی بود پیرتر از خودش، گفت: این پدرمه. چهل سال این‌جا مغازه داشته و کلا ریش رو با تیغ نمی‌تراشیده. من گفتم من برای صورت نگفتم کلا برای پشت سرم هم استفاده نکنید، البته لطفا. لبخند زد گفت: طلبه مدرسه امام قائمی؟ گفتم نه. کلا دوست ندارم، اذیتم می کنه؛ همین. وقتی در بین صحبت‌ها گفتم شغل آبا و اجدادی خاندان ما هم سلمانی(3) بوده. بعد از پدر بزرگم، یک عمو و حتا خود من هم تجربه‌اش را دارم بیشتر با هم دوست شدیم. این مرد کلا مرا به یاد پدر بزرگم می‌اندازد بخصوص وسواسی که در مورد کوتاه کردن موهای دور گوش دارد. البته این دو سه مرتبه آخر دستش می‌لرزد. وقتی با ماشین ریش‌تراش روی صورتم رژه می رود کلا لرزش‌اش را حس می‌کنم. 

 سه: بعد از سفر اربعین رفتم پیش‌اش، حساب کنید بیش از پنجاه روز نه موها و نه ریش‌ها کوتاه نشده بود، تا مرا دید با خنده گفت: سلام ابو شریف!(4) چطوری؟ خبری ازت نبود. فکر کردم دیگه نیای. گفتم نه حاجی کربلا بودم. یه رسمیه که معمولا مردای خانواده‌ی عزادار و اقوام‌شون تا چهلم مو و ریش‌هاشون رو کوتاه نمی‌کنن؛ بعد هم اگه خواستن کوتاه کنن؛ از خانواده عزادار اجازه می‌گیرن. حالا منم از محرم تا اربعین دست به این‌ها نمی‌زنم.ما که درک‌مون نمی‌رسه؛ ولی اداشون رو در میاریم. .... وقتی نشستم گفت: خب. تعریف کن چطور بود، می‌گم خیلی شلوغ بود. ما هم شروع کردیم از خواب شیرین اربعین گفتن. او هم از پسر دوستش که رفته بود تعریف کرد و حاج محمد طاهری که برای‌ش مهر آورده از کربلا و... ... گفت: راستی تونستی بری تو؟ به ضریح رسیدی؟ گفتم: دو سه بار بیشتر نشد، اونم سخت. داشت موهای صورتم را کوتاه می کرد، چشمانم بسته بود. گفت: می‌گن ضریح جدید قشنگه، نه؟ من از همه‌جا بی‌خبر هم با چنان آهی گفتم خعععلی، اگه بدونی حاجی دلت هررری می‌ریزه. 

بعد از گفتن این حرف فقط صدای ماشین ریش‌تراش می‌آمد و نه لرزش و رفت و آمد ماشین روی صورتم. به زحمت چشمانم را باز کردم، دیدم تکیه داده به دیوار و اشک از چشمانش می‌آید،‌ زل زده و به من نگاه می‌کند. من هم که مستعد شروع کردم روضه خواندن، از ضریح از سفر از اربعین و خستگی با هم گریه کردیم. تصور کنید تکیه داده بود به دیوار و ماشین ریش‌تراش‌اش روشن در دستش، من هم روی صندلی نشستم و این اشک ها موهای مسیر را با خودش می برد. 

یک هو در مغازه باز شد و یک پدر و پسر کوچک‌اش آمدند داخل؛ مرد با نگاه پرسشگر نگاه به حاجی کرد و گفت: امشب وقت می کنید موهای این بچه، اشاره کرد به پسرش، رو مرتب کنید؟ گفت: نمی‌دونم. گفتم: چرا آقا وقت دارن، من کارم تمومه. آخرشه. مرد گفت، آخه انگار حاج آقا حالش خوب نیست؛ گفتم نه من داشتم ماجرای پدر بزرگم(5) رو تعریف می کردم یکم بنده خدا اذیت شد. تقصیره منه.

بعضی از آدم‌ها انقدر زلال و شفاف‌اند که لازم نیست روضه بشوند، از آب، از شمشیر و حنجر بگویی؛ از شنیدن وصف ضریح هم دل می‌بازند.
............................................................................. 

(1) برای نشان‌دادن غلظت و شدت زیاد بودن است در مورد خیلی، مثلا خیلی زیاد و گاهی خیلی‌خیلی زیاد است که گاهی با تعداد «ع» حجم غلظت‌اش مشخص می‌شود. 

(2) پروفسوری یا مهندسی؛ گاهی هم ریش نصفه 
(3) سلمانی در قدیم فقط آرایشگری نبود، کشیدن دندان، ... و برخی خدمات پزشکی دیگر هم جزء‌اش بود. 
(4) ابوشریف اولین فرمانده سپاه پاسداران بوده، در اینترنت عکس‌اش را سرچ کنید هست، با دیدن عکس‌اش شاید منظورش معلوم شود. 
(5) بر اساس شجره‌نامه‌ خانوادگی جد ما به حضرت یحیی‌بن‌زید ابن‌علی‌بن‌الحسین(ع) می‌رسد. 
..............................   

پ.ن1) سوار هواپیما شدیم، گفتم دلم برای محمدرضا تنگ شده؛ الان چند ساله ندیدم‌اش این دفعه هم نشد برم بهش سر بزنم، حس می‌کنم تموم شدیم برای هم. یک نگاه عاقل اندر سفی کرد و گفت: واقعا بعد از این همه سال هنوز دلت برای آدم‌ها تنگ می‌شه؟ گفتم بده مگه؟ گفت: آدم‌هایی که در مسیر زندگی هستند هر کدوم‌شون به دلیلی میان و میرن، سعی کن برای خدا بخوایشون و این طوری فقط به خدا وابسته می‌شی و همه رو برای اون می‌خوای. گاهی آدم حرف دوستای این شکلی‌اش رو نمی‌فهمه و حس می‌کنه کم آورده. 

 پ.ن2) اگر آقای رئیس جمهور با داس نیامده‌اند چطور است که ظرف شش‌ماه هر روز 2.58 نفر در وزارت خانه‌ها جابه‌جا شده‌اند؟ 

 پ.ن3)   این را نوشتیم، گفتند تند است، منتشر نشد.
سید مجتبی مومنی
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر