اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۲ مطلب در آبان ۱۳۸۹ ثبت شده است

فکرش را بکنید برای دیدار آقا رفته باشی، حتما سعی می‌کنی لباس‌های مرتب و تمیزی می‌پوشی. حتی بدانی که در بین سیل جمعیت همه‌اش چروک می‌شود. به انتهای خیابان فلسطین جنوبی که رسیدیم، نم‌نم باران کاملا شاعرانه به صورت‌مان می‌خورد ما هم با دوستان از برخی هم‌کلاسی‌های سابق در دانشگاه گرفته تا دانش‌آموزان عضو تشکل‌ها مشغول حرف زدن بودیم. یکی از دوستان با اصرار مرا جدا کرد و گفت: «بجنب سید، دیره» وارد صف منتظرین برای ورود شدیم. ذره‌های باران کمی درشت‌تر شد و سرعت عبورشان از لابلای شاخه‌های درختان بالای سرمان هم بیشتر. اصلا در این موقع دیگر آدم به فکر لباس‌های‌ش نیست، موهای‌مان که همه‌اش خیس شد، از پشت عینک هم تار می‌دیدم. باران که تندتر شد، بعضی‌ها کمی از حدود صف‌ها جابه‌جا می‌شدند و نوبت را رعایت نمی‌کردند، صدای بعضی‌ها در آمد که «برادر حق‌الناسه، کجا می‌ری؟».   دو نفر که دو تا چتر داشتند، چند ده نفری را در زیر چترهاشان را می‌پذیرفتند. بنده‌های خدا این ثواب‌شان تبدیبل به کباب شد، چون در ورودی درب از ورود چتر جلوگیری می‌شد. ابتدای صف دانش‌آموزانی بودند که از سازمان دانش‌آموزی بودند، این را می‌شد، از روی آرم سازمان دانش‌آموزی که روی کاورهای دو رنگ سفید و سبز مغز پسته‌ای که پوشیده بوند، پیدا بودند. باران که شدیدتر شد، دعا می‌کردیم که این محافظان زودتر کار بازدید بدنی را تمام کنند تا نوبت به ما برسد. راهرویی که به ستون یک بود به هفت جایگاه، برای بازرسی می‌رسیدیم، یعنی ما هفت نفری کار یک صف را انجام دادند. خدا خیرشان بدهد چند نفری را اضافه کردند، که بچه‌ها زیاد خیس نشوند. از بازرسی که گذشتیم، تفاوت‌مان شروع شد. احساس وجدان درد بود که به بهانه‌ی کارت جایگاه ویژه از کنار صف جا کفشی‌ها عبور کردم. کفش‌هایم را در دست گرفتم و تا درب حسینیه جلو رفتم. از کوچک‌ترین و آخرین درب حسینیه از منتهای آن وارد شدیم. کارت ورود را تحویل دادیم، به مسئولی که کارت را گرفت (با شیطنت خاصی) گفتم: حالا از کجا ثابت کنم که کارت‌ام ویژه بوده؟ خندید و گفت: از این درب که وارد شی، دیگه لازم نیست که به کسی ثابت کنی. از درب که عبور کردم، وارد راهرویی شدم که یک‌طرف آن دیوار مرمری و یک طرف دیگر آن صندلی‌های پلاستیک آزمایشگاهی بود. صندلی‌هایی که در آزمایشگاه‌ها برای انتظار می‌نشینند، صندلی‌هایی که شاید چون سبک‌اند و قابل حمل مورد استفاده‌اند. هنگام عبور از سیل جمعیت بچه‌ها، به آن‌ها نگاه می‌کردم، یاد روزهایی که در بین همین جمعیت بودم و تحت فشارهای طولی و عرضی شکل عوض می‌کردم. بچه‌ها چند دسته بودند، دسته‌ای لباس‌های بسیج دانش‌آموزی، عده‌ای لباس سازمان دانش‌آموزی و تقریبا همه‌شان سربندهایی با رنگ سبز فسفری بسته بودند. ساعت 9:10 دقیقه بود که ظرفیت حسینیه تکمیل شد و این یعنی شعارها آغاز شدند. «ای پسر خامنه منتظر تو هستیم» این شروعی بود برای حدود بیست دقیقه‌ای شعار که توسط یک دانش‌آموز بر روی میله‌های حائل هدایت می‌شدند. دانش‌آموزی که لباس معمولی پوشیده بود و نمادی از تشکل خاصی در لباس‌اش نبود. جایگاهی که برای آقا تدارک دیده بودند، بالا بود این یعنی جمعی زیادی آمده و یا این‌که کسی قرار نیست برای هرگونه عرض ادب و ابراز احساسات کسی جلو برود. نکته‌ی جالب این بود که از وزیر آموزش و پرورش، نماینده‌گان محترم رهبری در دانش‌گاه‌ها و اتحادیه‌ی انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان خبری نبود. فهمیدیم که آقا جلسه‌ای با این آقایان دارند و معنی این خبر این بود که می‌توانیم از رسیدن آن‌ها به عنوان ورودی‌های قبل از آقا باخبر باشیم. هنوز چهل دقیقه تا ساعت ده مانده بود که کم‌کم صدای شعارها کم شد و هر از گاهی صلواتی برای سلامتی امام زمان(عج) و مقام‌معظم‌رهبری می‌فرستادند. گاهی هم بعضی‌ها با حس ناسیونالیستی‌شان برای اعضای تشکل و شهدای تشکل خود صلوات می‌گرفتند. بسم‌ا... قاری قرآن که شروع شد، صاحبان دوربین‌هایی که تا قبل از آن رو به جمعیت ثابت مانده بودند، و با تنهای‌شان هم‌دم بودند، آمدند. ‌کسانی که ثبت لحظه‌های به یاد ماندنی از وصال جانان را به عهده دارند. قرائت قرآن ضربان قلب را تندتر می‌کرد، چرا که نشانه‌ای از نزدیک شدن لحظه‌ی دیدار است. قاری خیلی خوش‌سلیقه بود، سراغ سوره‌ی لقمان رفت و از نصایح لقمان به پسرش خواند. تشویق قاری و صلوات بچه‌ها مقدمه‌ای بود برای مداح. مداحی که از حضرت صاحب(عج)، شهدای دانش‌آموز و دانشجو بخواند. انتهای مداحی بود که چهره‌های جدیدی به جلوی جایگاه آمدند، که دستگاه ضبط صدا داشتند، (وویس ریکوردر) دوربین‌های دیجیتالی‌شان هم همراه‌شان بود. این یعنی این‌ها خبرنگارند و آمدن آقا نزدیک‌تر شده است. یکی دو تا از این عکاس‌ها روی داربست‌هایی که دربین جمعیت کار گذاشته بودند، مستقر شدند. با کنجکاوی به اطراف سرک می‌کشیدم، یکی از نکته‌های جالبی که دیدم، این بود که روی بالکنی که قرار بود آقا بیایند دو درب وجود داشت که یکی از آن‌ها حفره‌ای مستطیل شکل داشت، که در آن یک دوربین کار گذاشته بودند. شاید این به این دلیل بود که بتوانند نمای کامل جمعیت را ببینند. مشغول دیدن و شاید بررسی اطراف بودم که وزیر آمورش و پرورش و نمایندگان رهبری آمدند. همان موقع بود که آقا آمدند. همه بلند شدند و جمعیت منفجر شد، شعارهای متفاوتی را فریاد می‌زدند که نمی‌توانستی تشخیص بدهی دقیقا کدام شعار را می‌گویند. همه‌ی جمعیت از خود بی‌خود شده بودند. نگرانی محافظان کمی بیشتر شد، به سمت جمعیت آمدند و شاید می‌خواستند آن‌ها را کنترل کنند، ولی نیروهای مردمی و مسئولین بچه‌ها آن‌ها را کنترل کردند. مرگ بر ضد ولایت فقیه شعاری بود که با مشت‌های گره‌کرده بود که بلند می‌شد، آقا برای بچه‌ها دست تکان می‌دادند و به سمت صندلی‌شان رفتند، همه را به نشستن دعوت کردند. آقا نشستند ولی جمعیت هم‌چنان شعار می‌داد. یکی از مسئولین هماهنگی که در طول ورود و خروج‌ها مهمانان را راهنمایی می‌کرد، با صلواتی که از پشت میکروفن خواست همه را ساکت کرد. این سکوت با بسم‌ا... آقا همراه شد، که دانش‌آموزان بسیجی وارد عمل شدند. «آسمانی رهبرما...» شعری که به صورت دسته جمعی با یک مربی تمرین کرده بودند را اجرا کردند، بچه‌ها به صورت پله‌ای ایستادند. ردیف‌های اول نشسته، و ردیف‌های دوم تا آخر در حالت نیم‌خیز روی زانوها و آخری‌ها هم ایستاده بودند. ‌گروه سرود چند صد نفری بسیجی‌ها دوازده دقیقه‌ای میدان‌دار جلسه بودند، تا این‌که با سه تکبیر سرودشان را به پایان بردند. آقا شروع کردند. بسم‌ا...الرحمن‌الرحیم آقا بدون مقدمه وارد بحث سیزده ابان شدند. از نماد بودن آن گفتند و معنی نماد. گفتند که این روز تاریخی وقایعی در خود دارد که از سال 1343 و با تبعید امام آغاز شد و تا سال 1358 نتیجه داد. آقا از نقش جوانان برای رسیدن به اهداف و قله‌‌های پیش‌رفت گفتند و جوانان و دانش‌آموزان را عامل مهار فتنه‌ی سال  گذشته دانستند. جلسه که تمام شد، یکی از کسانی که در ردیف اول نشسته بود، از اقا چفیه خواست که چفیه‌ی آقا را به او دادند و این یعنی شروع یک.... ‌
سید مجتبی مومنی
۱۲ آبان ۸۹ ، ۱۶:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از حضرت میرزا جواد آقای ملکی تبریزی نقل شده است، که فرمودند: خداوند بزرگ در چنین روزی زمین را برای سکنای فرزندان آدم و زندگی بر روی آن آماده فرمود، و روزی‌های ما و نعمت‌های پروردگار در چنین روزی گسترش یافته است؛ روزی‌ها و نعمت‌هایی که از شماره بیرون است و کسی را یارای شکر آن نیست. و اگر تو در بزرگی شأن دحوالارض اندیشه نمایی حیرت‌زده خواهی شد. و از این‌جاست که انسان عارف و مراقب روز دحوالارض، در برابر همه این نعمت‌های گوناگون، شکری بر خویشتن واجب می‌بیند، و چون به قلب خویش مراجعه می‌کند، می‌بیند که حتی بر ادای حق ناچیزی از آن همه نعمت‌ها توانا نیست.   یک روایت از یک نفر من کودک بودم که شب بیست و پنجم ذی‌القعده با پدرم در خدمت امام رضا(ع) شام خوردیم. آن‌گاه آن حضرت فرمود: امشب حضرت ابراهیم(ع) و حضرت عیسی(ع) متولّد شده‌اند و زمین از زیر کعبه پهن شده است، پس هر که روزش را روزه بدارد، چنان است که شصت ماه را روزه داشته است. از حضرت علی(ع) روایت است که فرمود: «نخستین رحمتی که از آسمان به زمین نازل شد، در روز بیست و پنجم ماه ذی‌القعده، روز دحوالارض بوده است. و هرکس این روز را روزه بدارد و شب آن را به عبادت بپردازد، به پاداش عبادت صد‌ساله رسیده است؛ عبادت صد ساله‌ای که روز‌های آن را به روزه و شب‌های آن را به عبادت گذرانیده است. و هر جماعتی که در این روز گِرد هم ایند و به ذکر پروردگار بپردازند، پراکنده نخواهند شد مگر آنکه خواسته‌های آنان برآورده خواهد شد و در این روز هزاران رحمت از سوی پروردگار نازل می‌شود که نودونه درصد آن از آنِ کسانی است که روزش را به روزه و ذکر مشغول باشند و شبش را به احیا و عبادت».
سید مجتبی مومنی
۱۱ آبان ۸۹ ، ۰۷:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر