اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

هواپیما ارتفاع کم کرد و با تکانی شدید روی زمین نشست. با سرعت غیرمعمول توقف کرد. احساس می‌کنم باند فرود به اندازه‌ای که باید طول نداشت و خلبان باید در همان اندازه مشخص وسیله غول پیکرش را متوقف می‌کرد. در فرودگاه سارایوو هم چنین اتفاقی افتاده بود و دلیلش کوتاهی باند فرود بود. درهای هواپیما باز شد قبل از رسیدن به در خروجی روی یک از صندلی‌ها همان موجود با ابهتی که گوشی‌ها را گرفته بود با لبخند ایستاده بود و با اشاره به صندلی کناری‌اش گوشی‌های‌مان را نشان داد و گفت: بفرمایید.

تنها گوشی من روی صندلی مانده بود، من آخرین نفری بودم که از پرواز پیاده می‌شدم. پلکان پرواز این بار مثل تهران پیچ مهره‌ای نبود و ماشین حمل پلکان آن را جا‌به‌جا می‌کرد. همه‌مان در یک اتوبوس جا شدیم و به سمت سالن ترانزیت حرکت کردیم.

در فرودگاه از به سالن ترانزیت حجاج وارد شدیم. ترمینال حجاج دیگر عملا کارآیی اصلی و سابقش را از دست داده بود و فقط برای پروازهای نظامی از آن استفاده می‌شد. یک سالن نزدیک به هزار متری که دو قسمت ورودی و خروجی داشت. صندلی های مستعمل و از کار افتاده که روکش هایش کاملا از بین رفته بود. شیشه‌های سالن یا استتار شده بود یا از شدت کثیفی فقط نور را از بیرون نشان می‌داد.

روی دیوار روبروی ورودی پرچم بزرگ و زردی قرار داشت که عنوان«کلنا عباسک یا زینب(س)» رویش آمده بود و عکس‌هایی از حضرت امام، آقا، سیدحسن نصرالله و چند شهید مدافع حرم ایرانی و افعانی هم در گوشه و کنار روی دیوارها نصب شده بود.

قسمت پروازهای ورودی با چیزی شبیه پارتیشن به دو قسمت تقسیم می‌شد، ما را از قسمت سمت راست و مدافعان از قسمت سمت چپ وارد شدند. در اصل هر دو وارد یک سالن شدیم ولی آن‌ها موقع ورود پلاک‌ها و فرم‌هایی را باید با هم تطبیق می‌دادند ولی ما نیازی به این کار نداشتیم.

ابوعلی به استقبال‌مان آمد. از آن رزمنده‌های جوانی که سن‌اش به شناسنامه‌اش نمی‌آمد و خیلی بیشتر از شناسنامه‌اش نشان می‌داد. از اهالی تبریز بود و چند سالی[البته که نگفت دقیقا چند سال] در سوریه بود.

تقریباً هر دو حدسی که در مورد تاریکی شب زده بودم درست بود. اول اینکه فرودگاه دمشق در بیرون از شهر بود و دوم هم اینکه به علت تخریب تأسیسات زیربنایی شهر که توسط دشمن از بین رفته بود، عملاً باید در مصرف برق صرفه‌جویی می‌شد. بماند این که تقریبا نیمی از برق مصرفی در کشور توسط موتورهای تولید برق که با بنزین و یا احیا گازوییل کار می‌کنند، تامین می‌شد.

ابوعلی با یک تویوتا و یک هایس به استقبال‌مان آمد. تقریبا دو قسمت شدیم و بیشتر چمدان‌ها سوار تویوتا شدند. وقتی سوار ماشین‌ها شدیم اول از همه ابوعلی هات‌اسپات موبایلش را روشن کرد و گفت: «اگر می‌خواهید به خانواده‌هاتان خبری از رسیدن‌تان بدهید، به موبایل من وصل شوید.»

در سروع مسیر سیل سوالات ما از ابوعلی شروع شد، سوالاتی که همه ایرانی‌هایی که وارد فرودگاه دمشق می‌شوند، می‌پرسند؛ از جمعیت گرفته تا دین و ...

ابوعلی شروع کرد به پاسخ دادن اما سرعت ماشین غیرعادی بود، سرعت‌سنج ماشین عددی حدود ۱۷۰ تا ۱۹۰ را نشان می‌داد. وقتی از ابوعلی پرسیدیم راننده چرا انقدر سریع حرکت می‌کند با خنده گفت: «سخت‌تان است؟»

ادامه داد: «تا چند وقت قبل در این اتوبان اگر کمی آرام‌تر می‌رفتی قطعا می‌زدندت.» بعد با اشاره به دو طرف اتوبان نشان داد و گفت: «در دو طرف جاده منتهی به فرودگاه دمشق، مسلحین(۱) مستقر بودند و تک تیراندازهای حرفه‌ای هیچ ماشینی را از دست نمی دادند. برای همین لازم بود با بیشترین سرعت ممکن و با میانگین ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت حرکت کنیم و نکته مهم دیگری هم که باید رعایت می‌کردی این بود که باید در تاریکی شب حرکت کنید و حداقل سه خودرو پشت سرهم و به ستون حرکت کنند. اگر در این مسیر تنها می‌ماندی قطعاً طعمه می‌شدی.»

تصور اینکه در جاده‌ای بدون هیچگونه نور و علائم راهنمایی مشخصی بخواهی با سرعتی نزدیک به ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت حرکت کنی، چیزی شبیه افسانه بود.

بعد با خنده به شانه راننده زد و گفت: «حالا این علی‌آقای ما هم عادت کرده.» بعد به عربی چیزی به علی گفت و سرعت ماشین کمی کم شد.

با تعجب پرسیدم: «علی؟! مگه اینا شیعه‌ان؟» ابوعلی جواب داد: «نه اما به حضرت علی(ع) ارادت دارن.»

 

(۱) در اینجا به مجموعه نیروهای معارض با حکومت قانونی سوریه مثل جبهه النصره، احرار الشام و... مسلحین می‌گویند.

سید مجتبی مومنی
۰۹ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ماه شب چهارده از آن نماهای بی‌نظیر و بی‌همتاست؛ از آن نورهایی که همهٔ شب را برایت روشن می‌کند. وقتی اعلام کردند که از درهای خروجی برای سوار شدن به اتوبوس وارد شویم، زینبیون جلوتر از ما و به ترتیب یک لیست به صف شدند و بعد از این‌که پلاک‌های شناسایی‌شان را دریافت کردند از در خروجی بیرون رفتند. یکی از مسئولین هم با یک کیف بزرگ مسئول گرفتن گوشی‌های موبایل بود. طوری با جذبه برخورد کرد که اصلا نتوانستم در مورد زمان و مدل تحویل و برگشت گوشی چیزی بپرسم. سوار اتوبوس‌ها شدیم. از تاریک‌ترین قسمت فرودگاه مهرآباد، [به نظرم جنوب غربی‌اش] وارد شدیم. از خیلی دورترها لوگوی ماهان و ایران‌ایر روی بال دو هواپیما پیدا بود. اما اتوبوس ما فقط از کنار هواپیماهای بدون نشان و حتی نشان پرچم ایران می‌گذشت. برخلاف انتظارمان در مورد پروازهای باری و ... در کمال تعجب یک هواپیمای بوئینگ ۷۰۷ در انتظارمان بود.

چون هیچ کدام‌مان کارت پرواز نداشتیم، طبیعتاً هر کسی که زودتر می‌رسید می توانست در جایی که دوست دارد بنشیند. مدافعان حرم که زودتر وارد پرواز شدند، از همان صندلی‌های اول روی صندلی‌ها نشستند. ما هم در ادامه همان‌ها و در ردیف نهم از بیست ردیف صندلی‌های پرواز نشستیم.

بعد از بسته شدن درب‌ها خلبان اصلا صحبت نکرد.[حتی به خدمه در مورد پریدن و بررسی درها هشدار نداد] جالب‌تر این‌که بر عکس همه پروازهای عمرم هیچ مهمان‌داری در مورد نحوه باز و بستن کمربند ایمنی و درب‌های خروج هم صحبت نکرد.

من در ردیف آخر نشسته بودم، روی بال هواپیما. از پنجره بیرون را می‌دیدم هیچ لامپی حتی روی بال های ۷۰۷ هم روشن نبود. تنها نوری که از ابتدای پرواز هواپیما را روشن می‌کرد نور ماه بود. وقتی به چند هزار متر بالای سطح زمین هم رفتیم فقط نور ماه بود که همه بال را روشن می‌کرد و زیبایی‌اش از آن بالا دل‌بری بیشتری داشت.

در حالت عادی و اگر می‌شد از کریدور (راهرو) پروازی ترکیه استفاده کرد، مسیر ۱۴۱۰ کیلومتری تهران تا دمشق را در یک پرواز یک ساعت و نهایت نیم در مسیر رفت و یک ساعت بیست دقیقه‌ای در مسیر برگشت[به علت وجود جریان‌های بادی شرق به غرب] طی می‌کردیم، اما در شرایط جنگی ترکیه استفاده از این مسیر را ممنوع و پروازها باید بعد از عبور از کرمانشاه وارد عراق می‌شدند و بعد به سمت سوریه حرکت می‌کردند و در نهایت از قسمت جنوبی وارد فرودگاه دمشق می‌شدند. در طول پرواز تقریباً همه چراغ‌های داخلی را خاموش کردند و در کمترین حالت ممکن از روشنایی به سر می‌بردیم. از تهران زمان رسیدن به مقصد را تخمین زده بودم و با کم شدن ارتفاع و صدای گوش خراش باز شدن چرخ‌ها مطمئن شدم که به مقصد نزدیکیم. با پایین آمدن و باز شدن بال‌ها شهرها وضوح بیشتری داشتند. اما هنوز شهرها تاریکی زیادی داشت. احتمال داشت تامین برق برای حکومت سوریه با مشکل همراه است و صرفه‌جویی لازم است یا این‌که فرودگاه دمشق بیرون از شهر است و ما هنوز با مرکز فاصله داریم.


سید مجتبی مومنی
۰۹ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از زمانی‌که اعلام کردند برای سفر آماده باشید، یک گزینه مهم و تکراری وجود داشت و آن این بود که اصلا در مورد زمان سفر هیچ چیز قطعی نیست و تقریبا نمی‌توانید روی زمان آن برنامه‌ریزی کنید. تنها وسایل سفرتان را آماده کنید و منتظر خبر باشید.

در واقع هم همین‌طور بود و سفر از روز پنجشنبه به یکشنبه و بعد سه‌شنبه منتقل شد. یکشنبه عصر خبر حرکت روز سه‌شنبه تایید شد اما ساعت و محل قرار ماند برای فردا. دوشنبه صبح اعلام کردند ساعت ۱۶ روز سه‌شنبه فرودگاه امام باشید. ساعت ۱۵ بود که اعلام کردند برنامه تغییر کرده و باید ساعت ۲۰ ترمینال ساها و در فرودگاه مهرآباد باشید.

هماهنگی و تغییر برنامه با این حجم، کمی سخت بود به خصوص برای کسانی که ساکن تهران نبودند و حداقل ۵ ساعت با تهران فاصله داشتند. با هر زحمتی بود به همه بچه‌های گروه خبر را رساندم و تقریبا دو سوم گروه قرار شد خود را برسانند. با سه بار تغییر ساعت، ساعت نهایی اعلام شده ۲۱ در ترمینال ساها در غرب میدان فتح بود.

و اما بیابید ترمینال ساها را بعد از غروب آفتاب.

ترمینال ساها هیچ تابلوی راهنمایی ندارد. جالب است بدانید تنها یک تابلو کوچک از دانشگاه علمی و کاربردی هوایی دارد و بس. بالاخره بعد از این‌که راننده اسنپ یک بار از جلویش رد شد؛ رسیدم. بچه‌هایی که این چند روز از روی تماس و واتس‌آپ می‌شناختم دیدم و به هم معرفی شدیم. گفته بودند وقتی پرواز از ساها باشد، پرواز عموما باری است؛ آنتونوف یا ایلیوشین.

وقتی هم که به ترمینال رسیدیم شنیده‌های دوستان از سربازها و اطلاعاتی که به آن‌ها داده بودند، همین مورد را تایید می‌کرد. نکته بعدی در مورد گوشی‌های تلفن همراه‌ بود که گفته بودند: گوشی را باید تحویل دهید و بعد دو حالت دارد یا بعد از پرواز در دمشق تحویل می‌گیرید یا بعد از ورود دوباره به ایران تحویل‌تان می‌دهند. تصور این که بخواهم بعد از پایان سفر گوشی همراه را تحویل بگیرم آن‌قدر ناخوشایند بود که یادم برود به نوع هواپیما فکر کنم. بعد از این‌که وارد سالن ترانزیت شدیم کلا هفت یا هشت نفر بودیم؛ گفته بودند یک تعدادی از مدافعان حرم همرا‌ه‌تان هستند. وقتی پرسیدیم که هنوز نیرو از ایران اعزام می‌شود، پاسخ این بود که فاطمیون و زینبیون (نیروهای افعانستان و پاکستان) هستند که همراه شما می‌آیند. با یک تاخیر یک ساعته رسیدند؛ باورم نمی‌شد میانگین سنی‌شان نهایتا بیست سال بود.

بعد از چند مرحله بازرسی مجدد اعلام کردند که به درب خروجی مراجعه کنید...


سید مجتبی مومنی
۰۹ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر