اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روایت فتح» ثبت شده است

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

روز سوم: «ناخن دراز واه‌واه‌واه!»

 

مقدمه اول: دستگاه پالس اکسی‌متر یک وسیله اساسی در اورژانس است. ما در اورژانس به وسیله این دستگاه میزان غلظت اکسیژن و ضربان قلب را می‌سنجیم. این دستگاه در دو نوع ثابت که به مانیتورینگ علائم حیاتی متصل است و نوع قابل حمل(پرتابل) وجود دارد

مقدمه دوم: یک قانون نانوشته بین پرستاران اورژانس وجود دارد که تا حد امکان در برابر بیماران و علائمی که از آن‌ها می‌گیریم؛ واکنش‌های نگران کننده نشان ندهیم. حتی اگر شرایط‌شان غیرعادی باشد و... . اتفاقا سعی‌مان بر این است با کمی شوخی و طنز دلهره طبیعی‌شان را بخاطر نگرانی از کروناست، کم کنیم.

مقدمه سوم: بیماری که غلظت اکسیژن خونش[اتوست] پایین باشد، عموما تعداد تنفس در دقیقه‌اش[ریسپراتوری‌ریت] بالاست، حالت دگرگونی و بی‌قراری هم دارد. تقریبا پیش نیامده که بیمار درصد اکسیژن پایینی داشته باشد و با آرامش بتواند پشت میز بنشیند.

امروز یک دختر خانوم ۲۴ ساله که در ظاهر سلامت [فاقد علائم بالینی کرونا] بود مراجعه کرد.

بعد از این که انگشت‌اش را در پالس اکسیمتر گذاشت، غلظت خونش حدود بین ۸۴ تا ۸۵ بود. پرستاری که علائم را برای ثبت بلند بلند می‌خواند؛ وقتی به غلطت اکسیژن رسید، صبر کرد و گفت: بچه‌ها یکم صبر کنید دوره کامل بشه.

بعد از دوره کامل با هم علائم تغییر نکرد با پچ‌پچ ریزی که با یکی از بچه‌ها کردیم. دخترک نگران شد،‌ گفت:‌ کرونام مثبته؟

یکی از بچه‌ها گفت: نه. یکم صبر کنید. آخر سر به اتاق استاد عفونی رفتم.

- استاد ببخشید یه موردی داریم که کمی عجیبه.

+ ینی چی که عجیبه؟

- ۲۴ سالشه. تب نداره. ریسپراتوری‌ریتش ۱۸ ولی پالس‌ش از ۸۵ بالا نمیاد.

+ مطمئنی؟ الان توی اورژانسه؟

- بله. پشت میز ماست داریم ازش علائم می‌گیریم.

استاد سریع از جایش بلند شد و آمد. بالای سر دخترک رسید و به مانیتور با دقت نگاه کرد. دخترک نگرانی‌اش بیشتر شد و با گریه گفت: دکتر کرونا گرفتم؟ ‌می‌میرم؟

استاد با آرامش بدون این که به دختر نگاه کند گفت: نه دخترم هنوز علائمت کامل نشده صبر کن. استاد چشم از مانیتور برداشت و بعدش دستگاه را در انگشت دخترک جابه‌جا کرد و پالس را از انگشتش در آورد.

رو به دختر کرد و گفت: این ناخن‌ها کاشته است؟

دختر با اشک گفت: بله

استاد گفت: انگشت‌ شصت پات چی؟ اونم کاشت داره؟

دختر گفت: نه.

بعد رو به ما کرد و گفت: این دستگاه در برابر ناخن‌های مصنوعی، ناخن‌های بلند و لاک ناخن تاحدی درست عمل نمی‌کنه.

دختر گفت:‌ بخدا اینا ماله چند ماهه قبله آقای دکتر ماله الان نیست. بعدش دیگر رسما زد زیر گریه و ادامه داد: حالا من چیکار کنم؟

استاد رو به یکی از بچه‌ها کرد و گفت: از انگشت شصت پا بگیرید. بعد هم رو به دخترک گفت: دخترم اگه کرونا هم باشه با یه دوره درمان خوب می‌شی گریه نداره که.

انگشت شصت پا غلظت اکسیژن را ۹۷ درصد نشان داد و دخترک داروهایی برا آنفولانزایش گرفت و رفت.

بعد از رفتن مریض دوباره سراغ استاد رفتم.

استاد یه سوال: اگه کسی ناخن شصت پاش هم کاشته یا لاک داشته باشه؛ باید چه کار کرد؟

خب این‌طور مواقع باید پالس رو به لاله گوش بیمار وصل کنین و علائم رو بگیرید، اما نکته مهم اینه که درست‌ترین نقطه‌ای که غلطت اکسیژن رو نشون می‌ده و ضربان رو همون انگشت سبابه دسته.

 

سید مجتبی مومنی
۰۹ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

روز دوم: «حرم حرمه دیگه!»

تعداد مراجعین اورژانس کمتر شده بود.

خانم آژیر پایین آمد و بعد از سر زدن به اساتید و پزشکان رو به ما کرد و گفت: اوضاع چطوره بچه‌ها؟

یکی از بچه‌ها گفت: خدا رو شکر کمی خلوت‌تر شده؟

خانم آژیر گفت: الحمدلله. امیدوارم به همین خلوتی بمونه. بیایین براتون یه چیزی تعریف کنم؛ چند ساعت پیش خانمی که فکر کنم حدود ۷۰ سال داشت و به سختی راه می‌رفت و کمی خمیده شده بود؛ خودش رو به اتاقم رسوند؛ گفت: شما مسئول کرونا هستید؟

گفتم: بله مادرجان! ولی اینجا اورژانس نیست؛ باید از در بیرون برید و ازون‌ور به اورژانس.

گفت: مریض نیستم. راستش براتون چیزی آوردم.

صندلی براش گذاشتم که بشینه و بعدش هم حس کردم بهش کمی آب بدم حالش سرجا بیاد.

یه لیوان آب براش ریختم. داشت به لیوان نگاه می‌کرد، خندیدم و گفتم: نگران نباشید آبش کرونایی نیست.

خندید گفت: مادرجان ما که عمرمون رو کردیم؛ خدا به شما قوت بده که دارین برای مردم تلاش می‌کنین.

بعد از زیر چادر مشکی‌ش یه مشما درآورد. مشما رو بازکرد و پنج ماسک از توش در آورد و گفت: اینا را خودم درست کردم پارچه‌ش هم تبرکِ حرمه. بعدش هم یه‌دونه گان از تهِ مشما بهم داد.

گفت: اینم خودم درست کردم ولی بیشتر از این توان نداشتم.

...

خانم آژیر بغض‌ش را خورد و گفت: خیلی این مردم به فکر ما هستن و برامون دعا می‌کنن. من به شخصه فکر می‌کنم با دعای اون‌هاس که سر پام.

نگذاشتم ادامه بدهد گفتم: ازون ماسک‌هاش چیزی مونده؟

گفت: آره دوتا.

گفتم: یکیش ماله من؟

گفت: آره چرا که نه. [با خنده گفت] تازه تو هم سیدی.

همه بچه‌ها خندیدن.

گفتم: راستی نگفت کدوم حرم.

گفت: ااا راس می‌گیا. اصلا نپرسیدم کدوم حرم. مومنی حرم حرمِ دیگه فرقی نمی‌کنه که. مهم اینه که تبرکِ.

 

پ.ن: این متن‌ها با اختلافی حدود بیست روز گذشته نوشته می‌شوند. به همین دلیل شاید نتوان به لحاظ زمانی با این روزها تطبیق‌شان داد؛ مثلا امروز روز بیست‌وششم حضور من است و ما در نوبت عصر ۹۸ مریض دیدیم.

 

 

سید مجتبی مومنی
۰۶ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

روز اول(دوم): «یک شروع بدون فیلتر»

همراه با خانم دکتر وارد اورژانس شدیم. خانم دکتر رو به خانمی[با حدود ۵۰ سال سن، چهره‌ای کاملا خسته و قدی کوتاه] که کمی جلوتر آمد گفت: ایشون آقای مومنی هستند. خانم ماسک روی صورت را کمی پایین آورد و گفت: سلام آقا. خیلی لطف کردید که برای کمک به بچه‌های ما آمدید.

خانم دکتر گفت: «ایشون خانم آژیر هستند، مدیر درمانگاه[درمانگاه بیماری‌های تنفس این روزها به اورژانس کرونا تبدیل شده بود]. بعد از احوال پرسی و گرفتن لباس‌های مخصوص در کنار دو پرستار دیگر نشستم.

خانم دکتر آمد که مرا معرفی کند؛ پرستارها مشغول گرفتن علائم از یک پیرمرد بودند. خانم دکتر با دیدن پیرمرد گفت: بچه‌ها؟ بهتون نگفتن که بیمار نباید ماسک ان‌۹۵ داشته باشه؟

یکی از پرستارها با تعجب گفت: ماسک ان‌۹۵ نباشه؟

نه، بعد در حالی که رو به من کرد گفت: ببینید همه کسایی که میان این‌جا یا کرونا دارن یا این‌که مشکوک به کرونان. این‌ها همه‌شون برای تنفس مشکل دارن؛ ماسک‌های فیلتردار اعم از ان‌۹۵ یا چیز دیگه ساختارشون طوری‌که برا ورود اکسیژن(دم) چند لایه دارند و برای خروج اکسیژن(بازدم) از فیلتر هیچ لایه‌ای ندارن. ینی مریض برای دم مشکل دارند و همه بازدم ویروسیشون رو توی فضا منتشر می‌کنن.

بهترین نوع ماسک برای بیمارها ماسک ساده است. ماسک ساده یا همون ماسک جراحی بهترین گزینه برای بیمارهاست. اگر توی مراجعه‌هاتون مریض ماسک فیلتردار داشت حتما ماسکش رو عوض کنید.

بعد هم ادامه داد؛ ماسک ان‌۹۵ و فیلتردار برای کسایی که اصلا مشکلی ندارن و حتی مشکوک هم نیستن و برای حفاظت از خودشون استفاده می‌کنن که اون هم به نظر من از همین ماسک‌های ساده می‌شه استفاده کرد.

 

سید مجتبی مومنی
۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

 روز اول: «مگه از جونت سیر شدی؟»

فردای آن روز پیگیری مراحل اداری تمام شد، از تایید گواهی امداد توسط معاونت درمان تا مجوز دفتر پرستاری برای ورود و خروجم به درمانگاه تنفس[اورژانس کرونا]. قرار شد تا رسیدن نامه به صورت اداری، خودم را به اورژانس معرفی کنم. راهروی منتهی به اورژانس برچسب فِلِش‌های آبی روی کاغذ زرد داشت. [از هر کدام از درهای ورودی بیمارستان که وارد می‌شدی با این برچسب‌ها بالاخره به همین‌جا می‌رسیدی.] هر چه بیشتر به ورودی درمانگاه نزدیک می‌شدم تعداد آدم‌هایی که ماسک زده و با حال نزار به آن سمت می‌رفتند و یا می‌آمدند بیشتر می‌شد و سوالی که توی ذهنم تکرار می‌شد؟ همه این افراد کرونایی اند؟ هر چه به در سالن نزدیک می‌شدم بیشتر ته دلم خالی و هیجانم بیشتر و بیشتر می‌شد.

به در ورودی رسیدم کسی که بیمارها را به نوبت برای ورود به سالن بعدی هماهنگ می‌کرد، با عصبانیت و کلافگی گفت:‌ «آقا کجا داری میری؟»

جوان، علاوه بر گان آبی، شلوار هم پوشیده بود، دو تا ماسک[از همان ساده‌ها که معروف به ماسک جراحی است] روی صورتش بود و یک عینک محافظ برای چشم‌هایش.

گفتم: «ببخشید. با خانم دکتر حسن‌نژاد قرار داشتم، این‌جان؟»

- بله استاد اینجان ولی تو همین‌طوری می‌خوای بیای تو؟ مگه از جونت سیر شدی؟ ماسک نداری؟ اینجا هر کس هست یا کرونا داره یا مشکوکه؛ می‌خوای خودت رو به کشتن بدی؟

این برخورد و حال درونی خودم رسما مرا به دو راهی انداخت. همان حالی که همیشه دقیقا قبل از تصمیم‌های مهم سراغم می‌آیند؛ آن صدای که توی مغزت بلند بلند ساز مخالف می‌زند:

اصلا کی گفته وظیفه‌ت اینه که بیای اینجا؟

برو یه کار دیگه بکن؛ برو توی کمک به تولید ماسک و...

اگه یکی به واسطه تو مریض بشه حق‌الناس‌ش چی؟

اصلا به این فکر کردی اگه چیزیت بشه بچه‌ها و خاتون‌ چی؟

اگه این بیماری رو بگیری و بعدش بمیری چی؟ رسما خودکشی‌ه

...

شماره خانم دکتر را گرفتم و گفتم که نمی‌توانم بیایم داخل و خودشان بیایند بیرون. با دیدنش جا خوردم و کمی خنده‌ام گرفت. من خانم دکتر را در دفترش دیده بودم. با یک روپوش سفید و مقنعه مشکی و حالا یه موجود کاملا آبی که از نوک سر تا پایش گان داشت و یک عینک بزرگ روی چشم‌هایش. در دستش یک ماسک سفید بود و گفت: اول این را بزنید و بعد صحبت کنیم.

چند قدمی از در ورودی اورژانس دور شدیم و دکتر ماسک روی صورتش را پایین کشید و شروع کرد: ببینید آقای مومنی ما در بیمارستان امام؛ یک کانکس در ورودی گذاشتیم و مراجعین چند پارامترشون مثل تب، اوتوست[میزان غلظت اکسیژن در خون] اندازه‌گیری می‌شه.

اگه این موارد از یه حدی بالاتر باشند به اورژانس تنفس [با دستش اشاره به در ورودی اورژانس کرد] و اگر نه به خونشون برمی‌گردند. اگر مریض به این‌جا منتقل بشه دوباره ازشون علائم گرفته می‌شه. این‌جا میزان پارامترها دقیق‌تر مشخص می‌شن و بیمارها به دو دستة لاین یک و دو تقسیم می‌شن.

مریض‌های لاین دو عموماً مریض‌هایی هستند که درگیری پایین‌تری دارند و مریض‌های لاین یک موقعیتشون خطرناک‌تره. مریضهای لاین یک عموماً توسط اساتید و رزیدنت‌های سال بالای عفونی بررسی می‌شن. اگر بیمار اتوست نودوسه‌درصد و پایین‌تر داشته باشه، ریسپراتوری‌ریت بیست‌و‌چهار و بالاتر و تب بالای سی‌و‌هفت‌و هشت؛ لاین یک محسوب می‌شه و اگر یکی از این دو پارامتر رو داشته باشه لاین دو.

[بعد کمی مکث کرد و با تردید ادامه داد]: سوالی دارید؟

بابت توضیحات‌شان تشکر کردم و گفتم: خوب قرار است من چه کمکی به شما بکنم؟

لبخندی زد و گفت: لطفی که شما به ما می‌کنید این است که به نِرس‌های[پرستارهای] ما که علائم حیاتی[اتوست، ریسپراتوری‌ریت، پی‌بی و...] را می‌گیرند، کمک می‌کنید.

- چشم. راستی تعداد مراجعین چندتاست خانم دکتر؟

+ [خندید] اگه بهتون بگم می‌ترسم برید و پشت سرتون رو هم نگاه نکنید.

- [خندیدم] نه می‌خوام حدودی بدونم.

+ روزای اول تا ۸۰۰ نفر هم داشتیم. اما این روزها حدود ۶۰۰ نفر می‌شن.

- ممنون. شما نکته‌ای ندارین؟

+ ببینید، اینجا همه‌چیزای تعیین کننده دقیقا پشت همون میزی که شما قراره بشینید اتفاق می‌افته. این که مریض به کدوم لاین منتقل بشه، این‌که مریض سریع‌تر به کدوم استاد برسه و دقت توی گرفتن و ثبت جزئیات؛ همه‌ش روی میز شماست. چون پزشکان هم از روی گزارش شما تصمیم می‌گیرند و فرآیند درمان را به صورت پلن تعریف می‌کنن.

برای همین، کار شما از اهمیت بالایی برخورداره؛ من خواهش می‌کنم که حتی مواقعی که اورژانس شلوغ شد، مریض‌ها بدخلقی کردن، دقت کارتون رو پایین نیارید. با این‌که می‌دونم بعضی وقت‌ها از شدت خستگی و فشاری که به خودتون میاد و بعضاً گله‌هایی که بیمارها یا همراهاشون می‌کنند؛ مجبورید سریعتر کار کنید؛ ولی این سرعت باعث نشه که شما بیماری رو در وضعیت های‌ریسک[با ریسک بالا] گزارش بدین یا برعکس.

 

سید مجتبی مومنی
۲۹ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

روز صِفر: یک هفتة سخت!

روز نهم اسفند؛ تیتر خبر این بود: «هفته سختی پیش روی‌مان قرار دارد.» این خبر از حضور وزیر محترم بهداشت در جمع خبرنگاران منتشر شد. در توضیحات خبر آمده بود: «پیک اصلی بیماری کرونا در روز‌های آینده است. ما هنوز به دوره اوج نرسیدیم.» این هفته همان هفته‌ای بود که قرار بود از شنبه‌اش همه چیز عادی شود.

در همین زمان بود که وقتی صحبت در مورد کرونا بود از مرتضی در مورد وضعیت بیمارستان پرسیدم. مرتضی یکی از دوستان خیلی نزدیک و از پزشکان فوق‌تخصص در بیمارستان امام خمینی(ره) است. از گزینه‌هایی که عموما ادعایی ندارد و با وجود تخصص خاصی که دارد خیلی خاکی و دوست داشتنی است. مرتضی می‌گفت: این روزها به علت کمبود نیروی درمانی با مشکلاتی مواجه شده‌اند.

همان وقت بود که به نظرم آمد شاید بتوانم در فعالیت‌های درمانی کمکی برسانم؛ اما در این نوع امداد رسانی که شبیه هیچ‌کدام از قبلی‌ها[زلزله کرمانشاه و سیل خوزستان و...] نبود؛ کاری از دستم بر نمی‌آمد. این نوع کمک به صورت خاص، تخصص علمی می‌خواست. اما کارشناسی مدیریت فرهنگی و مقادیری واحد مهندسی مکانیک‌سیالات و خبرنگاری هیچ دردی از بیماران درمان نمی‌کرد. تنها سابقه‌ای که شاید می‌توانست به کارم بیاید؛ دوره امدادگری بود که گذرانده بودم. ماجرا را با مرتضی در میان گذاشتم؛ گفت: در بین پزشکان و دانشجویان تخصص(رزیدنت‌ها) اطلاعیه‌ای منتشر شده است که کسانی تمایل به همکاری داوطلبانه پزشکی دارند؛ می‌توانند به قسمت داوطلبان مراجعه کنند؛ اما در مورد نیروهای امدادگر که چیزی شبیه پرستارها بشوند؛ اطلاعاتی ندارم.

قرار شد بپرسد؛ خدا خیرش دهد، پیگیری‌اش نتیجه داد. همکاری رئیس پایِ‌کار و کم شدن ساعت کاری روزانه هم گزینه‌های هم‌زمان و خوبی بودند که به یک شیفت ثابت عصر خالی برسیم. قرار شد با گواهی دوره امداد و یک درخواست فعالیت داوطلبانه خودم را به بیمارستان معرفی کنم. فعالیت کرونایی در بیمارستان امام در سه سایت درمانگاه[اورژانس تنفس] عفونی، بخش بستری و تریاژ انجام می‌شد. طبیعتا با توجه به وضعیتم به درد بخش بستری نمی‌خوردم. خودم را به بیمارستان معرفی کردم قرار اول با خانم دکتر حسن‌نژاد فوق تخصص بیماری‌های عفونی و به نحوی استاد ارشد درمانگاه بود. ضمن تشکر زیاد پیشنهادش این بود که در همان درمانگاه از همان روز اول مشغول شوم.

 

سید مجتبی مومنی
۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

آشپزخانه موکب‌حضرت‌علی‌ابن‌موسی‌الرضا(ع) در مناطق سیل‌زده

 

ماجرا از آن‌جا شروع شد که روزهای اول سیل در استان خوزستان گروه‌های مختلفی از تشکل‌ها و اصناف و گروه‌های مردمی راهی استان خوزستان می‌شدند. من هم به واسطه یکی از دوستان پیگیر بودم تا با یکی از گروه‌ها به صورت سازماندهی شده به منطقه بروم. تجربه‌های گذشته نشان می‌داد که اگر خودت راه بیفتی و راهی منطقه شوی بجای این که باری از دوش برداری سر بار می‌شوی هم برای مردم هم برای تیم‌هایی که مشغول به کار هستند.

 

حوالی عصر تماس گرفت و گفت: کار آشپزخونه کردی؟

 

مِن‌و مِنی کردم گفت آره ولی در حد آشپزخونه هیئت. کافیه؟

 

- آره به نظرم. شمارتو می‌دم تا عصر باهات تماس بگیرن

 

بعد از تماس و اعلام کارهای مقدماتی، قرار شد ۷ صبح فردا در محل حاضر باشم. وقتی رسیدم گوشه‌ نمازخانه نشستم و سعی کردم ارتباط آدم‌ها را پیدا کنم. چند گروه بودیم. از آن جمع ۸۰ نفری عده ای برای امور تاسیساتی و برق کاری و گروهی برای کارهای عملیات ویژه و گروهی هم آشپزخانه بودند.

 

 

 

موکب حضرت علی‌ابن‌موسی‌الرضا(ع)

در مسیر متوجه شدم که بیشتر اعضای آشپزخانه، خادمان آشپزخانه موکب حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) هستند. این تیم در روزهای پیاده روی اربعین روزانه برای هر وعده(ظهر و عصر) ده تا پانزده‌هزار پرس غذا پخت و توزیع می‌کردند. شنیدن این خبر هم خوشایند و هم ناخوشایند بود. خوشایندی اش که معلوم است ناخوشایندی اش هم برای این‌که اضافه شدن به یک تیم یک دست و مشخص سختی‌های خودش را دارد.

 

 

۵سال سکوت

رسیدیم به مقصد، سپاه سوسنگرد.

 

بیست نفر آشپزخانه جدا شدند. وارد آشپزخانه شدیم؛ یک سالن تقریبا مخروب در حیاط سپاه سوسنگرد؛ بعدها شنیدیم که حدود پنج سال از آن آشپزخانه استفاده نمی‌شد و سوت و کور بوده. مسئول آشپزخانه گفت: چکمه بپوشید و بسم‌الله. دست به کار شدیم. شستن و آوردن گاز و قابلمه‌ها و آب‌کش‌ها از انبار؛ شستن و سابیدن دیوارها و کف و...

 

قرار شد اولین وعده غذایی شام باشد برای هزار نفر.

 

بعد از تمام شدن کارهای اولیه قرار شد برای تردد نکردن افراد غیر از تیم آشپزخانه یک لیست از اسامی بچه‌ها آماده شد که غیر از اعضا کسی وارد نشود، هم برای رعایت نکات بهداشتی و هم داشتن نظم بشتر در کارها وقتی لیست را نوشتیم متوجه شدیم که تیم آشپزخانه ۲۳ نفر است. به شوخی بین بچه‌های آشپزخانه پخش شده بود که به خودمان می‌گفتیم: ما بیست‌و‌سه‌نفر

 

 

وزن نامتعادل

جابجا کردن قابلمه در آشپزخانه یک امر طبیعی و بدیهی است. البته که آشپزخانه‌ها سر آشپز داند و آشپز و کمک و کارگر ولی در جایی مثل مناطق سیل زده اصلا نمی‌توان توقع چنین چیزی داشت.

 

جابجایی قابلمه‌ها در هر وعده و بعضا گازهای بزرگ یکی از کارهای سخت بود. شاید برای من. یادم نمی‌آید در دوره‌های مختلف زندگی‌ام انقدر کار یدی کرده باشم، حتی فردای زلزله کرمانشاه که به اهالی سر پل ذهاب کمک می‌کردیم و اسباب کشی که با پس لرزه‌ها وسایل‌شان از بین نرود.

 

ساعت کاری از حدود ۷ و نیم صبح برای آب‌کش کردن برنج ناهار شروع می‌شد و تا یازده شب که برنج شام کشیده می‌شد مشغول بودیم؛ البته این وسط دو بازه دو تا سه ساعت خالی داشتیم.

 

 

حاج قاسم

تصور شنیدن این اسم تا قبل از این‌که خودش را ببینم برایم یک مرد چهارشانه قد بلند و احتمالا کمی چاق را تداعی می‌کرد. اما با دیدنش کلا ذهنیتم به هم ریخت. حاج قاسم متولد سال ۴۵ و قدی حدود ۱۷۰ سانت و لاغر با موهای جوگندمی بود. برای شهید چمران املت درست کرده بود، زمان زلزله رودبار و بم خودش را رسانده بود و حالا یکی از دو مسئول آشپزخانه بزرگ موکب حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) در مسیر پیاده روی نجف تا کربلا بود.

 

حاج قاسم عموما در آشپزخانه قدم می‌زد و کارها را مدیریت می‌کرد؛ از دستور برای جابجایی قابلمه‌ها تا یادآوری زمان شستن برنج و پاک کردن عدس و لپه و خورد کردن پیاز و سیب زمینی و هماهنگی نظم بچه‌ها.

 

تست برنج برای آب‌کش شدن، جوشیدن آب و اضافه کردن گلاب یا آبلیمو هم از جمله کارهای حاج قاسم بود.

 

 

 

بشور بشوری بود

حاج قاسم گفت از همان یازده صبح برنج‌های شام را بشورید. برنج‌های هندی دو‌بار شور و برنج‌های ایرانی تا سه بار هم باید شسته می‌شد و در آب نمک می‌ماند. عموما وقتی غذاهای ظهر را می‌کشیدیم باید برنج‌های شام شسته می‌شد و بعد از کشیدن شام باید برنج برای فردا ناهار شسته شود. به ازای هر ده کیلو برنج یک کیلو نمک لازم داشتیم و هر ده کیلو احتمالا به حدود ۱۰۰ نفر غذا(پلو رنگی+نان) می‌داد.

 

 

 

اول آخری؛ دوم اولی؛ سوم دومی و الخ

مراحل آب کش کردن برنج یک گزینه جذاب بود. هر قابلمه برنج(۴۰۰ نفری‌هایش) عموما در سیزده تا پانزده آب کش آبش کشیده می‌شد و آب‌کش ها را در کنارهم با زاویه‌ای مشخص رو هم می‌گذاشتیم که آبش کشیده شود و بعد دوباره برای دم کشیدن به قابلمه بر می‌گشت.  برای این برگشت به قابلمه یک قانون وجود داشت و آن این بود که اول آب کش آخر به دیگ بر می‌گشت و دوم آب کش اول و به همین ترتیب؛ دلیلش این بود که آب کش آخر هنوز حجم زیادی از آبش را از دست نداده بود و وقتی ته قابلمه ریخته می‌شد کمک می‌کرد که برنج‌های ته قابلمه مرطوب‌تر باشند و بخار حین پخت از پایین تامین شود و از طرفی ته‌دیگ هم خیلی خشک نشود.

 

 

 

برنج و ما ادراک برنج

یک نکته مهم در کشیدن برنج‌ها این است که با کمی سَر پُر یا خالی‌شدن ظرف‌ها می‌شد حدود ۳۰۰ غذا در پیمانه هزارتایی تغییر ایجاد کرد. در قابلمه‌های بزرگ(آن‌هایی که ۳۰۰ تا ۶۰۰ پرس غذا می‌دهند.) توجه به این که بعد از آب‌کش حتما نان کف قابلمه می‌گذارند. اگر برنج در ته قابلمه بماند و بسوزد علاوه بر این که شستن‌اش کار حضرت جرجیس است باید فکری به حال دود بی‌انتهای غذا می‌کردی. این نان‌ها در ابتدا برای این امر و انتهایش می‌شود یک ته‌دیگ جذاب و وصف ناشدنی از نان به شعاع نیم متر.

 

 

 

 

 

معجزه آب‌لیمو و گلاب

وقتی محسن داد می‌کشید که بچه‌ها گلاب برسونید یعنی این که ته دیگ از شدت طلایی شدن به رنگ‌های تیره مثل قهوه‌ای و مشکی گراییده و برنج احتمالا بوهای نامطبوع و نزدیک به سوختنی دارد که باید با گلاب سر و ته ماجرا را هم می‌آورد.

 

 

گزینه دیگری که موقع آب کشیدن از آن استفاده می‌شد آبلیمو بود. وقتی برنج در حال جوشیدن بود آبلیمو اضافه می‌شد و بعد برنج را از قابلمه بیرون می‌کشیدیم. حالا این که آبلیموه به چه کار می‌آید: آبلیمو برنج را سفید می‌کند و به ظاهر کار کمک می‌کند.

 

تلخ و شیرین

در طول مدتی که در آشپزخانه بودم تقریبا هیچ روزی‌اش به مناطق سیل زده سر نزدم. بخشی‌اش بخاطر حجم کار بود و بخشی دیگرش به دلایل شخصی؛ اما خبرهای بیرون را از بچه‌های توزیع داشتیم. غذای ما به روستاهای سوسنگرد و بستان می‌رسید. شاید بدترین قسمت حضورمان آن شبی بود که بچه‌ها گفتند یکی از روستاهای بستان با قایق هم قابل تردد نیست و دیگر غذا برایشان برده نمی‌شود.(۱)

 

بهترین‌ وقت‌های‌مان هم زمان‌هایی بود که بچه‌ها می‌آمدند و از اهالی می‌گفتند که کلی دعا دانه‌مان کردند، بخصوص روز اول که برخی اهالی دو سه روز بود غذای گرم نخورده بودند.

 

 

تجربه جدید

تجربه حضور در آشپزخانه‌ای که روزانه چند هزار پرس غذای گرم برای مردم آسیب دیده و نیروهای جهادگر حاضر در مناطق عملیاتی مشغول به فعالیت بودند یک تجربه کاملا متفاوت برایم بود. برای من که عموما برای ثبت و ضبط اتفاقات در حادثه‌ها حضور داشتم این بار یک تجربه کسب کرده بودم که در عین سختی‌های ظاهری‌اش شیرینی خاصی داشت.

 

 

(۱) این روستا بعد از سه روز از حصر آب در آمد.

 

این متن در اینجا منتشر شده است. 

 

 

سید مجتبی مومنی
۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


مبارزه و مقاومت برای رسیدن به اهداف از جمله موارد ستودنی است. این ستودن نه تنها به اسلام و عقاید شیعی مرتبط است بلکه در همه گروه ها و ایدئولوپی ها پسندیده است. در این بین گروه ها و تشکیلات هایی که به این موارد، اهتمام دارند و در این مسیر مستمر هستند تقریبا انگشت شمارند. در این بین یکی از این گروه ها حزب الله لبنان است. جنبش، تشکل یا سازمانی که پای آرمان ها و اهداف خود ایستاده و با تمام قوا از آن دفاع کرده است. بیست و سوم مرداد سالروز پیروزی مقاومت اسلامی مردم لبنان است.  
حزب الله لبنان یکی از گروه های نظامی و مبارزاتی در دنیاست که دارای ساختارهای بسیار مهم و برنامه ریزی شده است. برنامه ریزی های در راستای پرورش نیرو، تقویت قدرت نظامی و سیاسی و تقریبا یک دولت کوچک و اما یک پارچه و همه جانبه نگر. شاید دانستن این که این حزب، تشکیلات و یا ساختار چگونه شکل گرفته است از موارد جذاب باشد. 
در همین راستا سیده سمیه طباطبایی اقدام به تالیف کتاب «حزب الله» کرده است. او در این کتاب از منابع مختلفی برای مستند و مستدل بودن اثرش بهره برده است، از کتاب های مستندی که در مورد حزب الله و مقاومت منتشر شده تا روزنامه ها و شبکه های ماهواره ای عربی برای نقل اخبار تا مصاحبه سران حزب الله در شبکه های مختلف.
 ۱۶ فوریه ۱۹۸۵ در اولین سالرزو شهادت شیخ راغب حرب، شیعیان در حسینیه ای برای بزرگداشت یاد بود شیخ گرد هم آمده بودند که سید ابراهیم السید سعید از روی کتابچه ای چهل و چند صفحه ای برخی از مواضع و دیدگاه های سیاسی حزب الله را خواند. «کمترین خواسته ای که شرعا موظف به تحقق آن هستیم، این است؛ نجات لبنان از وابستگی به شرق و غرب و اخراج نهایی صهیونیست های اشغالگر از این سرزمین و برقراری یک نظام سیاسی که مردم آزادانه آن را انتخاب کنند.» دفترچه ای که معرفی حزب شروع می شد و در ادامه دیدگاه های حزب را در مورد مسائل داخلی، ملی و جهانی توضیح می داد. 
این بخش در واقع شروع فعالیت علنی حزب الله لبنان بعد از حدود دو سال فعالیت مخفی محسوب می شود. کتاب «حزب الله» در پنج فصل تدوین شده است. شروع کتاب به بررسی وضعیت سیاسی و اجتماعی لبنان می پردازد در ادامه به موضوع حمله و ورود اسرائیل به لبنان و جنگ های داخلی و درگیری بین مسیحی ها و مسلمانان تا ضرورت وجود حلقه های مقاومت اشاره می کند. فصل سوم این کتاب با عنوان حزب الله متولد می شود، به بررسی فعالیت های حزبی و علنی حزب الله می پردازد. بررسی و بازخوانی چند عملیات قوی و بسیار اثرگذار، توسط حزب الله لبنان که به طور رسمی فعالیت خود را بعد از عملیات ها با قبول مسئولیت عملیات ها اعلام می کند. اولین عملیات که برای رژیم اشغالگر بسیار گران تمام شد، انفجار بنر العبد بود. روزهایی که اسرائیل از جنوب لبنان عقب نشینی می کرد، مارس ۱۹۸۵، مدت کمی از اعلام موجودیت حزب الله گذشته بود. در همین زمان یک کامیون با نهصد کیلوگرم مواد منفجره در میان ادوات زرهی و کامیون های اسرائیلی ها منفجر می شود و منجر به تلفات زیادی از آن ها می شود. 
حزب الله اوج می گیرد و حزب الله در اوج نام دو بخش چهار و پنج کتاب است که به بررسی چند جریان مهم، از جمله خروج کامل اسرائیل از لبنان، ترور و استعفای رفیق حریری و ترور عماد مغنیه می پردازد. کتاب حزب الله در صدو چهل صفحه توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است. این کتاب در بهار ۱۳۸۹ برای بار دوم در شمارگان۲۵۰۰ نسخه بازنشر شد.

سید مجتبی مومنی
۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر