اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۴۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندرزنامه» ثبت شده است

گذری بر اوسنه‌ی گوهرشاد

فرهنگ معین «اوسنه» را هم معنی افسانه دانسته است. این یعنی این که کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد را می‌توان با هنوان افسانه گوهرشاد هم ترجمه کرد. کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد نوشته مرحوم سعید تشکری است و در سال ۱۳۹۷ برای اولین‌بار چاپ شده است.

اولین‌بار مرحوم سعید تشکری را در حاشیه یک رونمایی دیدم و یک مصاحبه حضوری و کوتاه داشتم. فکر کنم که مفتون و فیروزه موضوع صحبت‌مان بود. خیلی مصاحبه نبود و نهایتش به یک یادداشت شفاهی رسید.

بعد هم چند باری تلفنی حرف زدیم و یک مصاحبه مفصل تا این که نوروز ۱۳۹۶ نمایشگاه گوهرشاد در تالار آیینه حرم امام رضا(ع) با حضور رهبر انقلاب. قرار بود برای این حضور یک گزارش تفضیلی بنویسم. طبعا لازم بود برای تکمیل بخشی‌هایی از گزارش مزاحم حاضران آن دیدار شوم، از وحید جلیلی و حسن روح‌الامین تا سعید تشکری. در اولین تماس و یادآوری نمایشگاه آن‌قدر صمیمی و مهربان برخورد کرد که شرمنده شدم.

حتی برای راحت شدن کار گفت نمی‌خواهد مصاحبه کنیم و شما به زحمت بیفتید من خودم یادداشت برای‌تان می‌نویسم. چه از این بهتر او یک یادداشت شفاهی از بخشی که در نمایشگاه دیده و شنیده بود نوشت  و من برای گزارش چند بخشی و تفضیلی ام یک گزینه دل‌نشین داشتم.

من فکر می‌کنم اوسنه گوهرشاد بی‌ربط به آن نمایشگاه و دیدار نباشد. این کتاب یک سال بعد از آن دیدار منتشر شده و در آن دیدار رهبر انقلاب با تشکری در مورد جریان رمان نویسی برای واقعه گوهرشاد حرف زده بودند.

فارغ از علاقه‌ام به تشکری باید گفت که این کتاب یک کتاب کاملا متفاوت است. تشکری از صفحه‌های اولیه کتاب با نقش حقیقی و حقوقی خودش، سعید تشکری به عنوان نویسنده رمان، حضور دارد. علاوه بر این که با مخاطب حرف می‌زند در مسیر شخصیت‌های اصلی هم حضور دارد و حتی با آن‌ها هم تعامل دارد. در عین حال داستان چند راوی علاوه بر نویسنده هم دارد.

می‌خواهید این چند سطر را دوباره بخوانید؟

از آن‌جا که نوشته‌ام این کتاب کاملا متفاوت است.

لابد شما هم فکر می‌کنید با این توصیف خوانش این کتاب باید سردرگم‌تان کند و کلافه شوید.

یا این‌که بعد از خواندن چند بخش با چند راوی و یک راوی و حاضر نویسنده باید آن را ببندید و کنار بگذارید؟

اما اصلا این‌طوری نیست. خوانش کتاب آن‌قدر شیرین است و جذاب که دوست ندارید کنار بگذارید‌ش. امانت‌داری در روایت تاریخی، ‌با این خودش در برخی صحنه‌ها حضور دارد و با شخصیت‌ها دیالوگ دارد، تحسین بر انگیز است.

کوتاه بودن بخش‌ها و اتصال‌شان هم باعث می‌شود حوصله‌تان سر نرود و خط سیر اصلی روایت را گم نکنید. در این روایت افراد و اشخاص مرتبط با واقعه گوهرشاد از چند صد سال قبل تا حدود هشتاد سال قبل در دنیاهای موازی هم زندگی می‌کنند و تشکری آن را روایت می‌کند.

توصیف جزئیات و تمرکز بر روی دیالوگ‌های بین شخصیت‌ها در داستان به گونه‌ای است که گاهی حس می‌کردم صدای حرف زدن شخصیت‌ها را می‌شنوم. این کتاب را نشر به‌نشر چاپ کرده است و تاکنون به چاپ دوازدهم رسیده است.

در خلاصه ای از این کتاب آمده است:

بیست و یکمین روز تابستان سال ۱۳۱۴، مسجد جامع گوهرشاد حرم مطهر امام رضا(ع) شاهد یکی از بزرگترین جنایات تاریخ رژیم پهلوی بود؛ کشتار وحشیانه مردمی که در اعتراض به توطئه شوم کشف حجاب رضاخانی گردهم آمده بودند. ماجراهای مرتبط با این جنایت بزرگ، همراه با خرده روایت‌هایی از زندگی گوهرشاد بیگم، بانوی موسس مسجد جامع گوهرشاد

 

 

این متن در ایبنا منشتر شده است. 

سید مجتبی مومنی
۲۲ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از روز اولی که کتاب را گرفتم از روی جلد و عنوان ش هیچ تصوری نداشتم. اما این که از گزینه‌های دومین دوره جایزه شهید سیدعلی اندرزگو بود، تصورم را برده بود به سمت این که باید داستان در فضای روزهای پیروزی انقلاب و دوره مبارزه با پهلوی روایت شود. ته ذهنم هم به این فکر می‌کردم که احتمال اسم کتاب«چهل و یکم» به سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بر گردد.

حتی از طرح جلد کتاب به هیچ گزینه جذابی نرسیدم. یک رنگ فیروزه‌ای که نشانه‌های کم رنگ از طرح‌های اسلیمی با درصد شفافیت پایین. به هر حال شروع کردم به خواندن. فارغ از این که متن نثر کتاب سنگین بود[در فضای نثر ساده و معیاری که در رمان استفاده می‌شود،‌ نبود]، اساسا در فضایی بین ناکجای زمان و در مکان مشهد و گوهرشاد می‌چرخید. بی حوصلگی و عجول بودن کار دستم داد.

موتور جستجوی گوگل مرا به سمت سایت‌هایی فرستاد که حرف‌هایی برای گفتن داشتند، آن‌ها می‌گفتند که این ماجرا مربوط به بعد از واقعه مسجد گوهرشاد و کشتن زائران حرم حضرت رضا(ع) است. متن داستان هم روایت سربازی است که برای شلیک نکردن به طرف مردم، بلای بر سر خودش آورده و در مقابل پسری که برای بدهی پدرش مجبور است که چهل باب از کتاب تذکره الاولیای عطار را با خط خوش رونویسی کند.

با خودم فکر می‌کنم، اگر من جای بابایی بودم، حتما در ابتدای کتاب بجای نویسنده بودم در ابتدایش مینوشتم که زبان کتاب تا اندازه‌ای ثقیل است و فارسی معیار نیست. این همان کاری است که رضا امیرخانی از اولین کتاب‌ش روی صفحه‌های اول‌ش می‌نوشت و توضیح می‌داد که این نوشته بر اساس رسم‌الخط خودش است و نه فرهنگستان و نه هیج جای دیگر. با این حال شاید، حمیدخان با خودش فکر کرده که لابد کتاب به همه قبل از خواندن معرفی می‌شود و شاید کسی آن را بدون توضیح هدیه ندهد. و این که بعد از جستجوهای موتور سرچ دوباره به سراغ‌ش رفتم.

این بار فیرزوه‌ای جلد و طرح های اسلیمی‌اش مرا یاد کاشی‌ها جذاب و دل‌بر مسجد گوهرشاد انداخت و

چهل و یکم ترکیبی از چهل که عدد تکمیل و تمام است و یک «یک» که حالا گره‌ای شد در ذهن من به عنوان «مخاطب»

این کتاب در بیست و هشت باب نوشته شده است. بعضی از باب ها به فراخور روایت بریده‌ای از تذکره را در انتهای خود دارند. پرداخت نویسنده به جزییات، تصویرسازی و ترسیم فضا به گونه‌ای است که در بخش‌هایی از داستان احساس می‌کردم که در کنار عماد نشسته‌ام و صدای جیغ قلم‌ش گوش‌م را نوازش می‌کند و سعی می‌کنم که بخواهم از روی دست‌ش متن‌هایی را که از تذکره رونویسی می‌کند بخوانم یا گاهی در گوشه‌ای ایستادم و لرزش دستان ادریس در هنگام قنوت در وجودم اثر گذاشته است.

هر چند مسئله پرداخت به شخصیت اصلی تا انتهای داستان برایم نامعلوم ماند، اما به نظم می رسد که شخصیت اصلی ماجرا میرعماد است. او راوی اول شخص است و هم اوست که ادریس را روایت می‌کند. ما در این داستان تقریبا هیچ چیزی از ادریس نمی‌شنویم. راوی ادریس دانای کلی است که تقریبا نا منظم در داستان حاضر است و گاهی غیب می‌شود.
 

به نظرم در مجموع مطالعه این کتاب برای کسانی که تمایل به جریان تاریخ دارند جذاب نباشد،‌ در اصل روایت ما با تاریخ و وقایع و جزییات مواجه نیستیم و نویسنده به عمد و شاید سهوا به این اقتضائات توجه نکرده و داستان در بستر شخصیت‌هایش می‌گذرد.



این مطلب در خبرگزاری ایبنا منتشر شده است.

سید مجتبی مومنی
۱۷ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

طرح صیانت چیست و کجاست؟
می‌خواهند چه کار کنند؟

اینستاگرام را ببندند؟

اینترنت را قطع کنند؟

فیس‌بوک را رفع فیلتر کنند یا توییتر را؟
 

یک سوال دیگر، شما تا حالا این طرح را خوانده‌اید؟
این طرح را در بازه‌های مختلف چند نوبت خوانده‌ام، واقعیتش این است که به نظرم آن‌قدر که رسانه‌ها آه و واویلا می‌کنند نیست. هیچ جایش نگفته که اینستاگرام را فیلتر می‌کند یا نه. اما این روزها عده‌ای که رویم نمی‌شود بگویم احمق ازین دست تفسیرهای بیخود ارائه می‌کنند.

من فکر می‌کنم این‌ها که در فضای مجازی ناسزا می‌گویند چند دسته‌اند:
۱. همان دسته اول
۲. آن‌هایی که می‌خواهد دولت و مجلس را به هر بهانه‌ای بزنند.
۳. کسانی که به درست یا غلط منتظر پس‌لرزه‌های طرح صیانت اند.

سوال بعد این‌که این طرح در این بازه زمانی(که وضعیت اقتصادی مردم تا اندازه زیادی با مشکل مواجه است، وضعیت اشتغال و فعالیت صنعتی هم به صورت مستمر آسیب می‌بیند.) مطرح شود، در این حد به اعصاب مخاطبان فضای مجازی گند بزند، درست است؟
قطعا نه.

این که موضوعی با این درصد از اهمیت و ظرافت بدون‌ توضیح و تشریحی به مردم اعلام شود کاملا بی‌خردانه است. بماند این‌که این توضیحات و تبیین هم در چه زمانی ارائه شود مهم است. اما این‌که من حس و حالم به صیانت از فضای مجازی چیست، کمی شرح می‌خواهد. این مورد طوری نیست که بتوان با یک یا دو جمله سر و ته‌ش را بهم رساند و موضوع را تمام کرد. اما یک سوال و جواب مهم در این مورد دارم و آن این‌که آیا لازم است فضای افسارگسیخته مجازی مصونیت پیدا کند؟ به نظر من قطعا بله.
اما با توجه به این سوال هم به نظرم راه‌ش تنها این نیست که فقط به مردم به عنوان مخاطب باید و نباید کنیم. به این فکر کنیم که مخاطب هم حق انتخاب دارد. از طرف دیگر باید مسیرهای دیگری را هم‌وار کنیم. حداقل این‌که باید زیرساخت داشته باشیم، باید سرعت دسترسی به داده‌ها و اینترنت هم فراهم باشد. وقتی حداقل‌ها فراهم شد، آن‌وقت می‌توانیم به موضوعات دیگر فکر کنیم.


چند روز قبل در جلسه‌ای با برخی متخصصین حوزه برق، هوش‌مصنوعی و مکانیک یک خبر دردناک شنیدم؛ همزمان با شروع و پمپاژ خبر صیانت از اینترنت، (تابستان) امارات عربی در فراخوانی به بهانه راه‌اندازی یک پروژه کلان هوش مصنوعی(یک شهر مجازی) در فراخوانی حدود هزار نخبه هوش‌مصنوعی و برق و الکترونیک را(که عموما نگران طرح صیانت بودند) جارو کرد و برد. به همین راحتی.
به همین خوشمزگی.

با یک بی‌تدبیری مطلق و عدم توجه به شرح موضوعی که برای مردم نگرانی است چنین سرمایه‌ای را از دست دادیم.


کاش به‌جای این‌که روزبه‌روز مردم رو نسبت به تصمیم‌گیری‌های غیر مسئولانه نگران و مضطرب کنیم، کمی بیشتر بررسی کنیم. به نظرم این‌که مردم را کفری کنیم و بهم بریزیم هم تخصص می‌خواهد و عده‌ای در این امر پُست‌داک دارند.
 

 

در صفحه اینستاگرام هم خلاصه‌ای از این متن را منتشر کرده‌ام.
 

 

سید مجتبی مومنی
۰۵ اسفند ۰۰ ، ۰۷:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

هوالحی

جناب آقای سید‌روح‌الله موسوی مشهور به خمینی

سلام
این روزها تصاویر شما، از لحظه ورود به کشور گرفته تا سخنرانی‌های شما در دهه ۴۰ از همهٔ رسانه‌های کشور و حتی بیرون از کشور پخش می‌شود. این روزها یادآور تغییرات کلان شماست. آقای خمینی شما حدود ۴۰ سال قبل در دگرگونی بزرگی[۱] که راه انداختید حکومت این کشور را از بین بردید و آن را تغییر دادید. حکومتی که این روزها به کمک رسانه‌های حامی‌اش از موفقیت‌هایش می‌شنویم، از موفقیت‌هایی که مردم در آن روزها چیزی در خاطرشان نمانده‌است.

بگذریم.


غرض از این دست‌نوشت، چند سوال از محضرتان بود.

جناب آقا! شما در شرایطی انقلاب کردید که شرایط زندگی مردم در نظرتان خوب نبود. شما می‌خواستید شرایط را بهتر کنید. سوالم این است که هدف شما از این دگرگونی دقیقا چه بود؟ این بود که مردم در هفته چند وعده بیشتر یا کمتر گوشت و مرغ بخورند؟ یا می‌خواستید قیمت‌ها را ثابت کنید؟ یا این‌که به آن‌هایی که هم‌فکرتان هستند و شبیه شما لباس می‌پوشند مسئولیت بدهید؟ یا این‌که برای مردم و اهداف بزرگ‌تری دست به این خرابکاری بزرگ زدید؟

 
آقا سید! شما در صحبت‌های‌تان از حکومت اسلامی گفتید. اما کارگزاران حکومت شما بعد از تثبیت دگرگونی بزرگ، در برخی جزییات آن را از مسیر خارج کردند. مثلا قرار بود عدالت برقرار شود، درآمدها و فرصت‌ها به طور مساوی تقسیم شود ولی نشد. ‌قرار بود فشارهای مالی و حاشیه‌نشینی نداشته باشیم ولی الان در دهه پنجم بعد از آن دگرگونی هنوز هم داریم. قیمت‌های محصولات بی‌ثبات شده است. برادر فلان مسئول گاهی پست می‌گیرد و گاهی دامادش.

آیا شما خودتان را مقصر نمی‌دانید؟ اگر شما حکومت را دگرگون نمی‌کردید هیچ کدام از این موارد اتفاق نمی‌افتاد.

من با جستجویی کوتاه در برخی از سایت‌های داخلی و خارجی که عموما مورد تایید جامعه جهانی است به نتایج جالبی بعد از این تغییرات رسیده‌ام.

نتایجی که تقریبا همه آن‌ها بخاطر این دگرگونی اتفاق افتاد و فکر می‌کنم شما هم باید خودتان را مقصر بدانید.

 

شما می‌دانید که شاخص امید به زندگی از ۵۵سال ونیم در سال ۱۹۷۸(۱۳۵۷)به حدود ۷۶.۶ سال در سال ۲۰۱۹ (۱۳۹۸) رسید.[۲] می‌دانید این یعنی مردم از زندگی ناراضی‌تر شدند.

در سال ۱۳۵۷ تعداد خانه‌های مسکونی ساخته شده در یک سال ۱۵۰۰۵۹‌تا بود و این عدد در سال ۱۳۹۲ به ۸۳۴۰۷۷ رسید.[۳] می‌بینید بزرگوار؟

می‌بینید با این تعداد خانه هنوز عده‌ای مستاجر اند و وقتی نزدیک پایان سال مستاجری می‌شود، نگران‌اند. این که هنوز عده‌ای پول‌شان به خرید خانه نمی‌رسد به انقلاب شما ربطی ندارد؟ اگر شما حکومت قبلی را دگرگون نمی‌کردید...

جناب آقای سید! در سال ۱۹۷۰(۱۳۴۹) سهم مردم از داشتن پزشک، به ازای هر هزار نفر سه دهم(یک سوم) از یک پزشک هندی یا فیلیپینی بود، اما در سال ۲۰۱۸ (۱۳۹۶) به ازای هزار نفر یک‌و‌نیم پزشک(ایرانی) داشتیم.[۴]

می‌بینید آقا؟ شما باید برای این موارد پشیمان باشید.

آقا سید روح‌الله شما می‌دانید که فرزندآوری برای هر کشور تا چه اندازه می‌تواند نابودکننده باشد؟ در سال ‍۱۹۷۱ (۱۳۵۰) به ازای هر هزار کودک که در ایران به دنیا می آمد ۱۲۸تای‌شان می‌مرد اما در سال ۲۰۱۹(۱۳۹۸) ۱۲کودک جان می‌داد.[۵] به نظر شما این جنایت کم است؟ آقا سید؟ حرف‌های مرا می‌خوانید؟

می‌بینید این دگرگونی‌تان چه بر سر مملکت آورده. دیگر نوزاد مرده کم داریم.

این روزها رسانه‌ها به ما القا می‌کنند که مردم ایران در فقر مطلق به سر می‌برند. اما آمارها می‌گوید که در سال ۱۳۵۷ مجموعا ۳.۵ میلیون نفر از مردم ایران با هواپیما سفر کردند و در سال ۱۳۹۶، سی‌و‌پنج‌و شش‌دهم میلیون نفر[۶]، این افزایش ده برابری نشانه چیست؟ آیا نشانه فقر نیست؟

می‌بینید حضرت آقا! این آمار در حالی است که رسانه‌های ما هر سال از تورم و گرانی بیشتر خبر می‌دهند. من فکر می‌کنم با این گرانی‌ها سطح این قبیل مصرف‌ها باید هر سال کم شده باشد.

نه؟ اقلا به نسبت جمعیت تغییر کند.[۷] اما نشده، همه این بهم خوردگی‌ها را از چشم انقلاب و دگرگونی شما می‌بینم. آیا شما برای این حجم از سفر که برای روحیه مردم هم مناسب است و آرامش می‌آورد، خودتان را مقصر نمی‌دانید؟

جناب آقای سیدروح‌الله! همه این تغییراتی که گفتم با توجه به این است که جمعیت کشور در سال ۱۳۵۷ حدود ۳۵ میلیون و ۹۶۰ هزار نفر بوده و در سال ۱۴۰۰ حدود۸۵.۸ میلیون نفر[۸] است. این یعنی شما در برخی موارد بیش از چند برابر جهش در آسیب به مردم داشتید.

می‌بینید من و بقیه مردم حق داریم گله‌مند باشیم؟ ما باید از انقلاب و دگرگونی گله‌مند باشیم. چون این پیشرفت‌ها آن‌قدر زیاد است و ما نمی‌توانیم در برابر اشکالات کارگزاران این‌ها را ببینیم. اشتباهاتی که بعد از شما به زور رسانه‌ها چشم‌مان را پر کرده است.


 

 


[۱] revelotion

[۷] جمعیت کشور در این دوبازه زمانی از حدود ۳۶ میلیون به حدود ۷۰ میلیون نفر رسیده است و این ینی ۱.۸ برابر باید تعداد سفرها افزایش داشته باشد

سید مجتبی مومنی
۲۲ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ما می‌نشینیم و حرف می‌زنیم و پیامی را از این گروه به آن گروه فوروارد می‌کنیم و گاهی توییت می‌زنیم و گاهی(مثل الان) پست اینستاگرام می‌گذاریم...

 

ما می‌گوییم که از داغ حاج قاسم سوخته‌ایم. می‌گوییم جیگرمان از اشک‌های آقا در روز تشییع‌اش پاره پاره شده است. در آن روز عجیب و غریب وقتی تهران جمعیت بی‌ماند خود را دید ما هم شروع کردیم به هشتگ زدن و منتشر کردن عکس‌ش.

 

با افتخار پست گذاشتیم و وقتی اینستاگرام صفحه‌هایی با چند هزار فالوئرمان را بست به خودمان بالیدیم و گفتیم شهید شده‌ایم و ....

 

اما خودمان(همه آن‌هایی که خود را سرباز هنر و رسانه جریان‌های انقلابی می‌دانند) برای حاج قاسم چه کردیم؟ برای آن‌که مردمی که دغدغه معیشت و گرفتاری دارند حاج قاسم را از یاد نبرند و داغ‌شان سرد نشود چه کردیم؟

 

در جلسات دولت را با برچسب بی‌عرضگی و ناتوانی و سپاه را به برچسب تحت فشار بودن به باد انتقاد گرفتیم. سر تا پای صدا و سیما و رسانه ملی را با القاب مختلف نوازش دادیم.

اما این وسط سهم خودمان چه؟ ما کجای این بازی انتقام بودیم؟ هر کس در هر لباس و هر توانمندی و.... هر کس با هر دسترسی در فضای اجتماعی اعم از حقیقی و مجازی‌اش.

 

حالا هم یکی دیگر. یک حاج قاسم دیگر...

 

باز هم شروع می‌کنیم در جمع‌های خودی به در و دیوار زدن و فحش و ناسزا به دولت دادن که فلانی بی‌شرف است و با شرف است و ...

 

برادرجان...

ما اقلا ۴ سال(باکم و زیادش) با فرض این که دولت تدبیر را ناتوان می‌دانستیم اقلا می‌توانستیم به گفتمان درست برسیم. راه ثواب و ناصواب را نشان بدهیم. اقلا این که به خودمان بگوییم چه باید کرد بجای فحش و ناسزا دادن...

اقلا به مردمی که معتقدیم در برابرشان مسئولیم. در برابر انقلاب و نظامی که به آن بدهکاریم.

بعضی‌ها که خیلی همت داشتند با اردو و فعالیت جهادی بار خودشان را برداشتن اما آن‌هایی که رسانه بلد بودن یا رسانه داشتند چه...

 

حالا هم حاج محسن فخری زاده می‌شود نقل چند روزمان و اشک و آه‌مان...
 

پست و استوری‌اش می‌کنیم و فحاشی به دولت و ارگان‌های مسئول و باز می‌شویم همان آدم سابق

سید مجتبی مومنی
۰۷ آذر ۹۹ ، ۲۱:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

روز سوم: «ناخن دراز واه‌واه‌واه!»

 

مقدمه اول: دستگاه پالس اکسی‌متر یک وسیله اساسی در اورژانس است. ما در اورژانس به وسیله این دستگاه میزان غلظت اکسیژن و ضربان قلب را می‌سنجیم. این دستگاه در دو نوع ثابت که به مانیتورینگ علائم حیاتی متصل است و نوع قابل حمل(پرتابل) وجود دارد

مقدمه دوم: یک قانون نانوشته بین پرستاران اورژانس وجود دارد که تا حد امکان در برابر بیماران و علائمی که از آن‌ها می‌گیریم؛ واکنش‌های نگران کننده نشان ندهیم. حتی اگر شرایط‌شان غیرعادی باشد و... . اتفاقا سعی‌مان بر این است با کمی شوخی و طنز دلهره طبیعی‌شان را بخاطر نگرانی از کروناست، کم کنیم.

مقدمه سوم: بیماری که غلظت اکسیژن خونش[اتوست] پایین باشد، عموما تعداد تنفس در دقیقه‌اش[ریسپراتوری‌ریت] بالاست، حالت دگرگونی و بی‌قراری هم دارد. تقریبا پیش نیامده که بیمار درصد اکسیژن پایینی داشته باشد و با آرامش بتواند پشت میز بنشیند.

امروز یک دختر خانوم ۲۴ ساله که در ظاهر سلامت [فاقد علائم بالینی کرونا] بود مراجعه کرد.

بعد از این که انگشت‌اش را در پالس اکسیمتر گذاشت، غلظت خونش حدود بین ۸۴ تا ۸۵ بود. پرستاری که علائم را برای ثبت بلند بلند می‌خواند؛ وقتی به غلطت اکسیژن رسید، صبر کرد و گفت: بچه‌ها یکم صبر کنید دوره کامل بشه.

بعد از دوره کامل با هم علائم تغییر نکرد با پچ‌پچ ریزی که با یکی از بچه‌ها کردیم. دخترک نگران شد،‌ گفت:‌ کرونام مثبته؟

یکی از بچه‌ها گفت: نه. یکم صبر کنید. آخر سر به اتاق استاد عفونی رفتم.

- استاد ببخشید یه موردی داریم که کمی عجیبه.

+ ینی چی که عجیبه؟

- ۲۴ سالشه. تب نداره. ریسپراتوری‌ریتش ۱۸ ولی پالس‌ش از ۸۵ بالا نمیاد.

+ مطمئنی؟ الان توی اورژانسه؟

- بله. پشت میز ماست داریم ازش علائم می‌گیریم.

استاد سریع از جایش بلند شد و آمد. بالای سر دخترک رسید و به مانیتور با دقت نگاه کرد. دخترک نگرانی‌اش بیشتر شد و با گریه گفت: دکتر کرونا گرفتم؟ ‌می‌میرم؟

استاد با آرامش بدون این که به دختر نگاه کند گفت: نه دخترم هنوز علائمت کامل نشده صبر کن. استاد چشم از مانیتور برداشت و بعدش دستگاه را در انگشت دخترک جابه‌جا کرد و پالس را از انگشتش در آورد.

رو به دختر کرد و گفت: این ناخن‌ها کاشته است؟

دختر با اشک گفت: بله

استاد گفت: انگشت‌ شصت پات چی؟ اونم کاشت داره؟

دختر گفت: نه.

بعد رو به ما کرد و گفت: این دستگاه در برابر ناخن‌های مصنوعی، ناخن‌های بلند و لاک ناخن تاحدی درست عمل نمی‌کنه.

دختر گفت:‌ بخدا اینا ماله چند ماهه قبله آقای دکتر ماله الان نیست. بعدش دیگر رسما زد زیر گریه و ادامه داد: حالا من چیکار کنم؟

استاد رو به یکی از بچه‌ها کرد و گفت: از انگشت شصت پا بگیرید. بعد هم رو به دخترک گفت: دخترم اگه کرونا هم باشه با یه دوره درمان خوب می‌شی گریه نداره که.

انگشت شصت پا غلظت اکسیژن را ۹۷ درصد نشان داد و دخترک داروهایی برا آنفولانزایش گرفت و رفت.

بعد از رفتن مریض دوباره سراغ استاد رفتم.

استاد یه سوال: اگه کسی ناخن شصت پاش هم کاشته یا لاک داشته باشه؛ باید چه کار کرد؟

خب این‌طور مواقع باید پالس رو به لاله گوش بیمار وصل کنین و علائم رو بگیرید، اما نکته مهم اینه که درست‌ترین نقطه‌ای که غلطت اکسیژن رو نشون می‌ده و ضربان رو همون انگشت سبابه دسته.

 

سید مجتبی مومنی
۰۹ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

روز دوم: «حرم حرمه دیگه!»

تعداد مراجعین اورژانس کمتر شده بود.

خانم آژیر پایین آمد و بعد از سر زدن به اساتید و پزشکان رو به ما کرد و گفت: اوضاع چطوره بچه‌ها؟

یکی از بچه‌ها گفت: خدا رو شکر کمی خلوت‌تر شده؟

خانم آژیر گفت: الحمدلله. امیدوارم به همین خلوتی بمونه. بیایین براتون یه چیزی تعریف کنم؛ چند ساعت پیش خانمی که فکر کنم حدود ۷۰ سال داشت و به سختی راه می‌رفت و کمی خمیده شده بود؛ خودش رو به اتاقم رسوند؛ گفت: شما مسئول کرونا هستید؟

گفتم: بله مادرجان! ولی اینجا اورژانس نیست؛ باید از در بیرون برید و ازون‌ور به اورژانس.

گفت: مریض نیستم. راستش براتون چیزی آوردم.

صندلی براش گذاشتم که بشینه و بعدش هم حس کردم بهش کمی آب بدم حالش سرجا بیاد.

یه لیوان آب براش ریختم. داشت به لیوان نگاه می‌کرد، خندیدم و گفتم: نگران نباشید آبش کرونایی نیست.

خندید گفت: مادرجان ما که عمرمون رو کردیم؛ خدا به شما قوت بده که دارین برای مردم تلاش می‌کنین.

بعد از زیر چادر مشکی‌ش یه مشما درآورد. مشما رو بازکرد و پنج ماسک از توش در آورد و گفت: اینا را خودم درست کردم پارچه‌ش هم تبرکِ حرمه. بعدش هم یه‌دونه گان از تهِ مشما بهم داد.

گفت: اینم خودم درست کردم ولی بیشتر از این توان نداشتم.

...

خانم آژیر بغض‌ش را خورد و گفت: خیلی این مردم به فکر ما هستن و برامون دعا می‌کنن. من به شخصه فکر می‌کنم با دعای اون‌هاس که سر پام.

نگذاشتم ادامه بدهد گفتم: ازون ماسک‌هاش چیزی مونده؟

گفت: آره دوتا.

گفتم: یکیش ماله من؟

گفت: آره چرا که نه. [با خنده گفت] تازه تو هم سیدی.

همه بچه‌ها خندیدن.

گفتم: راستی نگفت کدوم حرم.

گفت: ااا راس می‌گیا. اصلا نپرسیدم کدوم حرم. مومنی حرم حرمِ دیگه فرقی نمی‌کنه که. مهم اینه که تبرکِ.

 

پ.ن: این متن‌ها با اختلافی حدود بیست روز گذشته نوشته می‌شوند. به همین دلیل شاید نتوان به لحاظ زمانی با این روزها تطبیق‌شان داد؛ مثلا امروز روز بیست‌وششم حضور من است و ما در نوبت عصر ۹۸ مریض دیدیم.

 

 

سید مجتبی مومنی
۰۶ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۵۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

روز اول(دوم): «یک شروع بدون فیلتر»

همراه با خانم دکتر وارد اورژانس شدیم. خانم دکتر رو به خانمی[با حدود ۵۰ سال سن، چهره‌ای کاملا خسته و قدی کوتاه] که کمی جلوتر آمد گفت: ایشون آقای مومنی هستند. خانم ماسک روی صورت را کمی پایین آورد و گفت: سلام آقا. خیلی لطف کردید که برای کمک به بچه‌های ما آمدید.

خانم دکتر گفت: «ایشون خانم آژیر هستند، مدیر درمانگاه[درمانگاه بیماری‌های تنفس این روزها به اورژانس کرونا تبدیل شده بود]. بعد از احوال پرسی و گرفتن لباس‌های مخصوص در کنار دو پرستار دیگر نشستم.

خانم دکتر آمد که مرا معرفی کند؛ پرستارها مشغول گرفتن علائم از یک پیرمرد بودند. خانم دکتر با دیدن پیرمرد گفت: بچه‌ها؟ بهتون نگفتن که بیمار نباید ماسک ان‌۹۵ داشته باشه؟

یکی از پرستارها با تعجب گفت: ماسک ان‌۹۵ نباشه؟

نه، بعد در حالی که رو به من کرد گفت: ببینید همه کسایی که میان این‌جا یا کرونا دارن یا این‌که مشکوک به کرونان. این‌ها همه‌شون برای تنفس مشکل دارن؛ ماسک‌های فیلتردار اعم از ان‌۹۵ یا چیز دیگه ساختارشون طوری‌که برا ورود اکسیژن(دم) چند لایه دارند و برای خروج اکسیژن(بازدم) از فیلتر هیچ لایه‌ای ندارن. ینی مریض برای دم مشکل دارند و همه بازدم ویروسیشون رو توی فضا منتشر می‌کنن.

بهترین نوع ماسک برای بیمارها ماسک ساده است. ماسک ساده یا همون ماسک جراحی بهترین گزینه برای بیمارهاست. اگر توی مراجعه‌هاتون مریض ماسک فیلتردار داشت حتما ماسکش رو عوض کنید.

بعد هم ادامه داد؛ ماسک ان‌۹۵ و فیلتردار برای کسایی که اصلا مشکلی ندارن و حتی مشکوک هم نیستن و برای حفاظت از خودشون استفاده می‌کنن که اون هم به نظر من از همین ماسک‌های ساده می‌شه استفاده کرد.

 

سید مجتبی مومنی
۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۳۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

 روز اول: «مگه از جونت سیر شدی؟»

فردای آن روز پیگیری مراحل اداری تمام شد، از تایید گواهی امداد توسط معاونت درمان تا مجوز دفتر پرستاری برای ورود و خروجم به درمانگاه تنفس[اورژانس کرونا]. قرار شد تا رسیدن نامه به صورت اداری، خودم را به اورژانس معرفی کنم. راهروی منتهی به اورژانس برچسب فِلِش‌های آبی روی کاغذ زرد داشت. [از هر کدام از درهای ورودی بیمارستان که وارد می‌شدی با این برچسب‌ها بالاخره به همین‌جا می‌رسیدی.] هر چه بیشتر به ورودی درمانگاه نزدیک می‌شدم تعداد آدم‌هایی که ماسک زده و با حال نزار به آن سمت می‌رفتند و یا می‌آمدند بیشتر می‌شد و سوالی که توی ذهنم تکرار می‌شد؟ همه این افراد کرونایی اند؟ هر چه به در سالن نزدیک می‌شدم بیشتر ته دلم خالی و هیجانم بیشتر و بیشتر می‌شد.

به در ورودی رسیدم کسی که بیمارها را به نوبت برای ورود به سالن بعدی هماهنگ می‌کرد، با عصبانیت و کلافگی گفت:‌ «آقا کجا داری میری؟»

جوان، علاوه بر گان آبی، شلوار هم پوشیده بود، دو تا ماسک[از همان ساده‌ها که معروف به ماسک جراحی است] روی صورتش بود و یک عینک محافظ برای چشم‌هایش.

گفتم: «ببخشید. با خانم دکتر حسن‌نژاد قرار داشتم، این‌جان؟»

- بله استاد اینجان ولی تو همین‌طوری می‌خوای بیای تو؟ مگه از جونت سیر شدی؟ ماسک نداری؟ اینجا هر کس هست یا کرونا داره یا مشکوکه؛ می‌خوای خودت رو به کشتن بدی؟

این برخورد و حال درونی خودم رسما مرا به دو راهی انداخت. همان حالی که همیشه دقیقا قبل از تصمیم‌های مهم سراغم می‌آیند؛ آن صدای که توی مغزت بلند بلند ساز مخالف می‌زند:

اصلا کی گفته وظیفه‌ت اینه که بیای اینجا؟

برو یه کار دیگه بکن؛ برو توی کمک به تولید ماسک و...

اگه یکی به واسطه تو مریض بشه حق‌الناس‌ش چی؟

اصلا به این فکر کردی اگه چیزیت بشه بچه‌ها و خاتون‌ چی؟

اگه این بیماری رو بگیری و بعدش بمیری چی؟ رسما خودکشی‌ه

...

شماره خانم دکتر را گرفتم و گفتم که نمی‌توانم بیایم داخل و خودشان بیایند بیرون. با دیدنش جا خوردم و کمی خنده‌ام گرفت. من خانم دکتر را در دفترش دیده بودم. با یک روپوش سفید و مقنعه مشکی و حالا یه موجود کاملا آبی که از نوک سر تا پایش گان داشت و یک عینک بزرگ روی چشم‌هایش. در دستش یک ماسک سفید بود و گفت: اول این را بزنید و بعد صحبت کنیم.

چند قدمی از در ورودی اورژانس دور شدیم و دکتر ماسک روی صورتش را پایین کشید و شروع کرد: ببینید آقای مومنی ما در بیمارستان امام؛ یک کانکس در ورودی گذاشتیم و مراجعین چند پارامترشون مثل تب، اوتوست[میزان غلظت اکسیژن در خون] اندازه‌گیری می‌شه.

اگه این موارد از یه حدی بالاتر باشند به اورژانس تنفس [با دستش اشاره به در ورودی اورژانس کرد] و اگر نه به خونشون برمی‌گردند. اگر مریض به این‌جا منتقل بشه دوباره ازشون علائم گرفته می‌شه. این‌جا میزان پارامترها دقیق‌تر مشخص می‌شن و بیمارها به دو دستة لاین یک و دو تقسیم می‌شن.

مریض‌های لاین دو عموماً مریض‌هایی هستند که درگیری پایین‌تری دارند و مریض‌های لاین یک موقعیتشون خطرناک‌تره. مریضهای لاین یک عموماً توسط اساتید و رزیدنت‌های سال بالای عفونی بررسی می‌شن. اگر بیمار اتوست نودوسه‌درصد و پایین‌تر داشته باشه، ریسپراتوری‌ریت بیست‌و‌چهار و بالاتر و تب بالای سی‌و‌هفت‌و هشت؛ لاین یک محسوب می‌شه و اگر یکی از این دو پارامتر رو داشته باشه لاین دو.

[بعد کمی مکث کرد و با تردید ادامه داد]: سوالی دارید؟

بابت توضیحات‌شان تشکر کردم و گفتم: خوب قرار است من چه کمکی به شما بکنم؟

لبخندی زد و گفت: لطفی که شما به ما می‌کنید این است که به نِرس‌های[پرستارهای] ما که علائم حیاتی[اتوست، ریسپراتوری‌ریت، پی‌بی و...] را می‌گیرند، کمک می‌کنید.

- چشم. راستی تعداد مراجعین چندتاست خانم دکتر؟

+ [خندید] اگه بهتون بگم می‌ترسم برید و پشت سرتون رو هم نگاه نکنید.

- [خندیدم] نه می‌خوام حدودی بدونم.

+ روزای اول تا ۸۰۰ نفر هم داشتیم. اما این روزها حدود ۶۰۰ نفر می‌شن.

- ممنون. شما نکته‌ای ندارین؟

+ ببینید، اینجا همه‌چیزای تعیین کننده دقیقا پشت همون میزی که شما قراره بشینید اتفاق می‌افته. این که مریض به کدوم لاین منتقل بشه، این‌که مریض سریع‌تر به کدوم استاد برسه و دقت توی گرفتن و ثبت جزئیات؛ همه‌ش روی میز شماست. چون پزشکان هم از روی گزارش شما تصمیم می‌گیرند و فرآیند درمان را به صورت پلن تعریف می‌کنن.

برای همین، کار شما از اهمیت بالایی برخورداره؛ من خواهش می‌کنم که حتی مواقعی که اورژانس شلوغ شد، مریض‌ها بدخلقی کردن، دقت کارتون رو پایین نیارید. با این‌که می‌دونم بعضی وقت‌ها از شدت خستگی و فشاری که به خودتون میاد و بعضاً گله‌هایی که بیمارها یا همراهاشون می‌کنند؛ مجبورید سریعتر کار کنید؛ ولی این سرعت باعث نشه که شما بیماری رو در وضعیت های‌ریسک[با ریسک بالا] گزارش بدین یا برعکس.

 

سید مجتبی مومنی
۲۹ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همنشین کرونا | روزنوشت‌هایی از یک پرستار داوطلب در اورژانس کرونا

روز صِفر: یک هفتة سخت!

روز نهم اسفند؛ تیتر خبر این بود: «هفته سختی پیش روی‌مان قرار دارد.» این خبر از حضور وزیر محترم بهداشت در جمع خبرنگاران منتشر شد. در توضیحات خبر آمده بود: «پیک اصلی بیماری کرونا در روز‌های آینده است. ما هنوز به دوره اوج نرسیدیم.» این هفته همان هفته‌ای بود که قرار بود از شنبه‌اش همه چیز عادی شود.

در همین زمان بود که وقتی صحبت در مورد کرونا بود از مرتضی در مورد وضعیت بیمارستان پرسیدم. مرتضی یکی از دوستان خیلی نزدیک و از پزشکان فوق‌تخصص در بیمارستان امام خمینی(ره) است. از گزینه‌هایی که عموما ادعایی ندارد و با وجود تخصص خاصی که دارد خیلی خاکی و دوست داشتنی است. مرتضی می‌گفت: این روزها به علت کمبود نیروی درمانی با مشکلاتی مواجه شده‌اند.

همان وقت بود که به نظرم آمد شاید بتوانم در فعالیت‌های درمانی کمکی برسانم؛ اما در این نوع امداد رسانی که شبیه هیچ‌کدام از قبلی‌ها[زلزله کرمانشاه و سیل خوزستان و...] نبود؛ کاری از دستم بر نمی‌آمد. این نوع کمک به صورت خاص، تخصص علمی می‌خواست. اما کارشناسی مدیریت فرهنگی و مقادیری واحد مهندسی مکانیک‌سیالات و خبرنگاری هیچ دردی از بیماران درمان نمی‌کرد. تنها سابقه‌ای که شاید می‌توانست به کارم بیاید؛ دوره امدادگری بود که گذرانده بودم. ماجرا را با مرتضی در میان گذاشتم؛ گفت: در بین پزشکان و دانشجویان تخصص(رزیدنت‌ها) اطلاعیه‌ای منتشر شده است که کسانی تمایل به همکاری داوطلبانه پزشکی دارند؛ می‌توانند به قسمت داوطلبان مراجعه کنند؛ اما در مورد نیروهای امدادگر که چیزی شبیه پرستارها بشوند؛ اطلاعاتی ندارم.

قرار شد بپرسد؛ خدا خیرش دهد، پیگیری‌اش نتیجه داد. همکاری رئیس پایِ‌کار و کم شدن ساعت کاری روزانه هم گزینه‌های هم‌زمان و خوبی بودند که به یک شیفت ثابت عصر خالی برسیم. قرار شد با گواهی دوره امداد و یک درخواست فعالیت داوطلبانه خودم را به بیمارستان معرفی کنم. فعالیت کرونایی در بیمارستان امام در سه سایت درمانگاه[اورژانس تنفس] عفونی، بخش بستری و تریاژ انجام می‌شد. طبیعتا با توجه به وضعیتم به درد بخش بستری نمی‌خوردم. خودم را به بیمارستان معرفی کردم قرار اول با خانم دکتر حسن‌نژاد فوق تخصص بیماری‌های عفونی و به نحوی استاد ارشد درمانگاه بود. ضمن تشکر زیاد پیشنهادش این بود که در همان درمانگاه از همان روز اول مشغول شوم.

 

سید مجتبی مومنی
۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر