اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

چهل و یکم‌امین کتاب

دوشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۴۶ ب.ظ

از روز اولی که کتاب را گرفتم از روی جلد و عنوان ش هیچ تصوری نداشتم. اما این که از گزینه‌های دومین دوره جایزه شهید سیدعلی اندرزگو بود، تصورم را برده بود به سمت این که باید داستان در فضای روزهای پیروزی انقلاب و دوره مبارزه با پهلوی روایت شود. ته ذهنم هم به این فکر می‌کردم که احتمال اسم کتاب«چهل و یکم» به سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بر گردد.

حتی از طرح جلد کتاب به هیچ گزینه جذابی نرسیدم. یک رنگ فیروزه‌ای که نشانه‌های کم رنگ از طرح‌های اسلیمی با درصد شفافیت پایین. به هر حال شروع کردم به خواندن. فارغ از این که متن نثر کتاب سنگین بود[در فضای نثر ساده و معیاری که در رمان استفاده می‌شود،‌ نبود]، اساسا در فضایی بین ناکجای زمان و در مکان مشهد و گوهرشاد می‌چرخید. بی حوصلگی و عجول بودن کار دستم داد.

موتور جستجوی گوگل مرا به سمت سایت‌هایی فرستاد که حرف‌هایی برای گفتن داشتند، آن‌ها می‌گفتند که این ماجرا مربوط به بعد از واقعه مسجد گوهرشاد و کشتن زائران حرم حضرت رضا(ع) است. متن داستان هم روایت سربازی است که برای شلیک نکردن به طرف مردم، بلای بر سر خودش آورده و در مقابل پسری که برای بدهی پدرش مجبور است که چهل باب از کتاب تذکره الاولیای عطار را با خط خوش رونویسی کند.

با خودم فکر می‌کنم، اگر من جای بابایی بودم، حتما در ابتدای کتاب بجای نویسنده بودم در ابتدایش مینوشتم که زبان کتاب تا اندازه‌ای ثقیل است و فارسی معیار نیست. این همان کاری است که رضا امیرخانی از اولین کتاب‌ش روی صفحه‌های اول‌ش می‌نوشت و توضیح می‌داد که این نوشته بر اساس رسم‌الخط خودش است و نه فرهنگستان و نه هیج جای دیگر. با این حال شاید، حمیدخان با خودش فکر کرده که لابد کتاب به همه قبل از خواندن معرفی می‌شود و شاید کسی آن را بدون توضیح هدیه ندهد. و این که بعد از جستجوهای موتور سرچ دوباره به سراغ‌ش رفتم.

این بار فیرزوه‌ای جلد و طرح های اسلیمی‌اش مرا یاد کاشی‌ها جذاب و دل‌بر مسجد گوهرشاد انداخت و

چهل و یکم ترکیبی از چهل که عدد تکمیل و تمام است و یک «یک» که حالا گره‌ای شد در ذهن من به عنوان «مخاطب»

این کتاب در بیست و هشت باب نوشته شده است. بعضی از باب ها به فراخور روایت بریده‌ای از تذکره را در انتهای خود دارند. پرداخت نویسنده به جزییات، تصویرسازی و ترسیم فضا به گونه‌ای است که در بخش‌هایی از داستان احساس می‌کردم که در کنار عماد نشسته‌ام و صدای جیغ قلم‌ش گوش‌م را نوازش می‌کند و سعی می‌کنم که بخواهم از روی دست‌ش متن‌هایی را که از تذکره رونویسی می‌کند بخوانم یا گاهی در گوشه‌ای ایستادم و لرزش دستان ادریس در هنگام قنوت در وجودم اثر گذاشته است.

هر چند مسئله پرداخت به شخصیت اصلی تا انتهای داستان برایم نامعلوم ماند، اما به نظم می رسد که شخصیت اصلی ماجرا میرعماد است. او راوی اول شخص است و هم اوست که ادریس را روایت می‌کند. ما در این داستان تقریبا هیچ چیزی از ادریس نمی‌شنویم. راوی ادریس دانای کلی است که تقریبا نا منظم در داستان حاضر است و گاهی غیب می‌شود.
 

به نظرم در مجموع مطالعه این کتاب برای کسانی که تمایل به جریان تاریخ دارند جذاب نباشد،‌ در اصل روایت ما با تاریخ و وقایع و جزییات مواجه نیستیم و نویسنده به عمد و شاید سهوا به این اقتضائات توجه نکرده و داستان در بستر شخصیت‌هایش می‌گذرد.



این مطلب در خبرگزاری ایبنا منتشر شده است.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی