اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی  و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ.    ............................................................. پ.ن۱: در پستی در پلاس نوشته بود: «چرا این جا اینجوریه همه شبکه‌های اجتماعی مثله همه؛ چیز جدیدی توش نیست» فکر می کردم؛ اگر اعضای شبکه ها همانی هستند که در آن یکی ها هم عضویت دارند و ابزارهای شبکه ها هم مثل هم است» چرا باید انتظار داشت که فرق داشته باشند؟! پ.ن۲:این را ببینید از وبلاگ ایشان برداشته شده است.(لینکش خراب است، البته) پ.ن۳: این مصاحبه را دو یا سه سال قبل از حاج‌آقا گرفتم، خواندنش بی‌مناسبت نیست.
سید مجتبی مومنی
۱۳ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
از بالای شریعتی می‌آمد به سمت سید خندان. خانمی میان‌سال با مانتو و شلوار و به نسبت مدل‌های این‌روزی با حجاب دست تکان داد و گفت سید خندان؟ من هم سوارش کردم. در ادامه راه دو خانم دیگر که یکی‌شان چادی هم بود سوار شدند. من مشغول رادیو و اخبار مرگ و میر مردان و زنانش بودم.(پ.ن2) یک لحظه خانم چادری گفت همه‌اش به خانواده است. خانم میان‌سال جلویی گفت نه خانوم الان باید جلوی این‌ها را بگیرند الان با جوراب شلواری‌های نازک هم می‌آیند توی خیابان. دولت باید جلویش را بگیرد. تازه الان جوراب شلواری‌های رنگ پا هم مد شده که بدتر است. به تقاطع همت رسیدیم، دو خانم که عقب نشسته بودند، خواستند پیاده شوند. گفتم که کرایه نمی‌گیرم و چون مسیرم بوده، آوردمشان و گفتم زحمت یک فاتحه و یک صلوات را به جای کرایه بکشند. وارد سیدخندان که شدم، خانم گفت: پسرم مسیرت کجاست؟ گفتم:سمت شهید بهشتی. گفت: دخترم پایین میدان قندی منتظرم است، اگر می‌شود تا آن‌جا بیایم. گفتم: خواهش می‌کنم. بعد از پل با موبایلش با دخترش هماهنگ کرد و گفت: با ماشینش پایینه میدان منتظرم است. از سهروردی آمدم پایین و این مادر و دختر با تلفن هماهنگ می‌کردند تا این‌که فبل از یک 206 مشکی گفت همین ماشینش است. دختر خانم از ماشین پیاده شد. (...)پ.ن3 ............................... پ.ن1)  خواستم به جای تیتر بنویسم، حجاب دیدم بی‌حجابی بیشتر به اسمش می‌خورد. پ.ن2) در سال قبل به ازای هر 100 زن 118 مرد از دنیا رفته‌اند. پ.ن3) دختر جوراب شلواری رنگ پا پوشیده بود با مانتویی که بیشتر شبیه پیراهن بود، با چیزی که اصلا شبیه روسری و شال نبود و موهایی طلایی تا.... رسیده بود و آرایشی که ترجیح می‌دهم نگویم.... پ.ن4) در پیاده‌روی مشغول راه رفتن بودم، همراهم پسر بچه‌ی حدود 12 ساله بود. جلوی مغازه‌ای ایستاده بودیم، تا خانم خریداری از مغازه بیرون بیاید. وقتی خانم رفت از پشت سر موهای طلایی مایل به سفیدش چند وجبی بیرون از روسری‌اش بود. همراهم گفت: چرا این خانوم این شکلی بود؟ گفتم چه شکلی بود؟ گفت: آخه موهای جلوش مشکی بود و پشتش طلایی؟ چرا؟؟؟ من مانده بودم به او بگویم یا به خانم یا اصلا توضیحی در مورد چه؟ و چرا؟
سید مجتبی مومنی
۰۷ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر