اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

خستگی بخشی از زندگی روزانه است. شاید بیراه نباشد که آن را از اجزای تفکیک‌ناپذیر زندگی بدانیم. زندگی و گذران روزانه عمر به‌طور ناخواسته و خود آگاه دچار اصطکاک و برخورد می‌شود. برای گذر از این اصطکاک‌ها و برخوردها باید توانی مصرف شود. توانی که با آن بشود مشکلات را گذراند و در نتیجه همه این فرآیندها به پدیده‌ای به اسم خستگی می‌رسیم.

در درس مقاومت مصالح، پدیده خستگی برای فلزات هم تعریف این چنینی دارد:

نیرو در جهتی وارد شود و نیروهای بین مولکولی فلز در برابر این نیرو که می خواهد تغییر ایجاد کند، مقاومت کنند؛ به این پدیده خستگی می‌گویند. این فرآیند در فلزهای مختلف نتایج مختلفی دارد. مثلا برخی از فلزات دچار خمش می‌شوند. برخی دیگر دچار شکست.

این تعاریف کاملا علمی است، باور کنید در درس مقاومت مصالح که جمعا 6 واحد درسی برای مهندس‌ها محسوب می‌شود، همچین تعاریفی وجود دارد.

ما هم در زندگی روزانه گاهی دچار خمش می‌شویم و گاهی حتی به شکست می‌رسیم. اما فرق ما و فلزات اطراف دقیقا در همین مقاومت‌ها و بازسازی‌هاست.

ما می‌توانیم با روحی که داریم به جسمی که داریم حکومت کنیم و در برابر خستگی‌ها مقاومت کنیم و حتی نشکنیم.

این روح باید آن‌قدر قوی و قدرت مند شده باشد که بتواند حاکم جسم باشد نه محکوم آن. همه و همه‌ی این‌ها یک نیتجه دارد و آن این که روح‌مان باید قدرت پیدا کند.

.............................

پ.ن1) مسافر 9 ماهه ما هم دچار خستگی شده و بیشتر طول روز را می‌خوابد که خستگی در کند. دعا کنید روحش قوی شود و دچار خمش و شکست نشود از خستگی‌های پیش رویش.

پ.ن2) ماه رجب ماه برکت است، انگار خدا سفره خیرش را به زیر پای‌مان کشیده که تا دست کوتاه(نه حتی دراز) هم کنیم به نتیجه برسیم.

پ.ن3) بعضی‌ها را جان‌به‌جان هم کنی طلبکارند، نمی‌دانم در مخیله‌شان دنیا را چه شکلی می‌بینند که فکر می‌کنند باید از همه طلب داشته باشند، برای این‌که خودشان به اهداف‌شان برسند همه را خراب و نابود کنند. خدایا هدایت‌شان کن.

سید مجتبی مومنی
۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
(۱) روایت، روایتِ چشم هایی است که مجنون وار به دنبال لیلی شان بوده اند. یک لیلی خاص با ویژگی های منحصر به خودش؛ لیلی این روایت‌ ها در واقع یک مجنون است؛ که لیلی عده ای شده. عده که او را دوست دارند و علاقه ای اتشین و عاشقانه به او دارند. آن هایی که همراه او بوده اند در برهه ای از زندگی اش. این لیلی گاهی عاشقی همراه برای فاطمه (همسر شهید حمید باکری) بوده و گاهی دوست اش. خودش می گوید، حمید برایش رفیق، پدر، همسر و حتی رقیب بوده است و این ها یعنی همه چیز برای او بوده.

احمد کاظمی از لیلی اش می گوید، لیلی شجاعی که خستگی نداشت و با چشمان همیشه قرمز اش همیشه بیدار بود؛ او از ماجرایی خیبری می گوید که گره اش به طلائیه خورد و باز نشد که نشد که نشد. از دوستی که همیشه به دنبال بی نشانی بود ولی همیشه حرف های ناراست و ناجوانمردانه پشت سرش بود و او همچنان مردانه و آرام هیچ نمی گفت.

به مجنون گفتم زنده بمان، کتاب حمید باکری؛ روایت فتح ناشرش است. کتاب روایت هایی است کوتاه و بلند از کسانی که شهید حمید باکری را از نزدیک درک کرده اند، یکی به عنوان همسر، یکی به عنوان همکار، یکی به عنوان هم‌رزم و یکی به عنوان...

شروع روایت ها از قول فاطمه امیرانی، همسر آقا حمید، است و یا ماجرای آشنایی و دوستی اش با احمد کاظمی ادامه پیدا می کند. شیشه‌گری، کاظم میرولد، مصطفی اکبری، صمد قدرتی و محمد جعفر اسدی از دیگر راویان این مجموعه هستند.

قسمت انتهایی کتاب هم آلبومی است از خاطرات ناگفته و نانوشته‌ی حمید باکری؛ مجموعه ای از تصاویر روزهایی از زندگی اش که حالا در انتهای کتاب مجنون هایش روی کاغذ نشسته اند و هزار حرف نگفته دارند.

اسم این کتاب و مجموعه اش مجموعه چشم است. شاید برای این که...

چشم تو خورشید را برنمی تابد، پس بیهوده چشم در خورشید مدوز. سهم تو از خورشید آن است که در آینه می بینی . اما روزگار آینه ها نیز سپری گشته است. آینه های شکست گرفته و هزار تکه هریک به قد خویش، قدری نور می تابند و هر یک به قدر خویش ، پاره ای از خورشید را حکایت می کنند.

روزگاری بوده است که آینه های پی در پی روزهای سرد زمین را در تابش خورشیدهای مکرر غرقه می کردند، اما چیزی نمی گذرد که آینه ها یک یک شکست می گیرند و یاد خورشید در خورده های آینه بر زمین می ماند، چیزی نمی گذرد که در نبود آینه ها خورشید فراموش می شود و روی در خفا می کند، چیزی نمی گذرد که داستان آینه و خورشید چندان افسانه می نماید که در آمدن ناقه از سنگ و فرود آمدن روح در کالبد مرده، چیزی نمی گذرد که لاجرم تنها راه ما به خورشید از این پاره های آینه راست می شود.

به مجنون گفتم زنده بمان؛ حمید باکری. روایت هایی است درباره حمید باکری؛ از چشم کسانی که او را دیده‌اند.

..............

(۱) این مطلب به سفارش روایت فتح نوشته شد و در فارسَ خبر آن لاین و ... منتشر شد. این روزها نمایشگاه کتاب است اگر به غرفه روایت سر زدین حتما موجود است.

.......................................

پ.ن۱) تنبلی بس است.

پ.ن۲) مستند من روحانی هستم، هوشمندانه ساخته شده است.

سید مجتبی مومنی
۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

سکوت عین سکوت است، بی همانند است

که پیشوند ندارد، بدون پسوند است

پ.ن) نمی‌خواستم کامل‌اش را بگذارم، دلم نبود؛ از دل ریش‌ام چیزی نمانده که بخواهد روضه بخواند؛ ولی انگار....

این هم کامل‌اش، از سید برقعی‌است.

سکوت عین سکوت است، بی همانند است

که پیشوند ندارد، بدون پسوند است

زبان رسمی اهل طریقت است سکوت

سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است

زمین یخ زده را گرم می کند آرام

سکوت، معجزه ی آفتاب تابنده است

سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد

سکوت مغلطه ها را جواب کوبنده است

سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است

سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است

سکوت کرد علی سالهای پی در پی

همان علی که در قلعه را ز جا کنده است

همان علی که به توصیف او قلم در دست

مردّدم بنویسم خداست یا بنده ست

علی به واقعه جنگید با زبان سکوت

که ذوالفقار علی در نیام برّنده است

علی به واقعه کار مهم تری دارد

که آیه آیه کتاب خدا پراکنده است

از آن سکوت چه باید نوشت؟ حیرانم!

از آن سکوت که لحظه به لحظه اش پند است

از آن سکوت که در عصر خود نمی گنجد

از آن سکوت که ماضی و حال و آینده است

از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست

از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است

از آن سکوت که دستان حیله را بسته

و دور گردن فتنه طناب افکنده است

سکوت کرد علی تا عرب خیال کند

ابو هریره به فن بیان هنرمند است

سحابه ای که فقط یک سوال شرعی داشت

پیاز عکه به ذی حجه دانه ای چند است؟!

علی خلیفه شود پیرمرد بیغوله

یکی است در نظرش با حسن که فرزند است

ملاک او به رگ و ریشه نیست، از این رو؛

محمد بن ابوبکر آبرومند است

علی خلیفه شود شیوه ی حکومت او

برای عده ای از قوم ناخوشایند است

ستانده می شود آن رفته های بیت المال

ازین درخت اگر میوه ای کسی کنده است

اگر به پای کنیزان طلا شده باشد

اگر به گردن دوشیزگان گلوبند است

علی خلیفه شد آخر اگر چه دیر ولی

چقدر بر تنش این پیرهن برازنده است

کنون لباس خلافت چنان زنی باشد

که توبه کار شده، از گذشته شرمنده است

برادرم به تریج قبات برنخورد

که ناگزیر زبان قصیده برّنده است

اگرچه روی زبان زبیر تبریک است

اگرچه بر لب امثال طلحه لبخند است

اگرچه دور و بر او صحابه جمع شدند

ولیکن از دلشان باخبر خداوند است

دوباره پشت در خانه ی علی غوغاست

دوباره کوچه ای از بوی دود آکنده است

سید مجتبی مومنی
۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر