اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۱ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

کمی کوچک‌تر از حالا که بودم -فکر می‌کنم سال دوم راهنمایی- اولین نشریه‌ی مدرسه‌ی مان را در آوردیم. «امید انقلاب». این اولین‌ نشریه بود، که بعد از سال‌های ابتدائی و روزنامه دیواری‌ها برای دبستان‌مان آمده می‌کردیم. دست‌نویس بود، سیاه‌و سفید. روی کاغذ آ3 می‌نوشتیم، بعد از وسط تای‌ش می‌کردیم. چه روزهایی داشتیم. حدود چند ماهی از ریاست مجمع تشخیص آقای هاشمی گذشته بود، در افتتاحیه‌ی برنامه‌ای آمده بودند. ما هم برای مصاحبه انتخاب شده بودیم، نمی‌دانم ترس بود یا هیجان یا... . ولی ضربان قلبم آن‌قدر زیاد شده بود، که در زانوان هم این ضربان را حس می‌کردم. مصاحبه‌ی  ده دقیقه‌ای ما اندازه‌ی یک ساعت از من زمان و انرژی برد، و شاید کاملا ناتوان شدم.   امسال اتحادیه برای گرامی‌داشت سی‌امین سال تاسیس قدیمی‌ها و یاوران اتحادیه را گرد هم آورد، در بین مهمان‌ها دکتر حدادعادل هم بود، قرار شد در اثنای همایش با او هم صحبت کنیم. البته ورود به پاویون را کلن ممنوع کرده بودند، ولی قبل از شروع نوبت عصر همایش چند دقیقه‌ای هم‌کلام شدیم. یادش به‌خیر در زمانی که نماینده‌ی مجلس ششم بود، یادم نیست برای چه موضوعی مصاحبه می‌کردم، خیلی جوان‌تر از حالا بود. آن روز در همایش خیلی شکسته شده بود. دست‌هایش را گرفته بودم، و تقریبا زانو زده بودم (کار در شرایط سخت است دیگر) و کاملا دقیق. پشت اتوبوسی دیدم، نوشته بودند: ...این قافله‌‌ی عمر...  ............................................... پ.ن: کاش از ایام کوچک‌تر بودن‌م هم عکس داشتم.
سید مجتبی مومنی
۲۳ اسفند ۸۸ ، ۱۳:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر