اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام رضا» ثبت شده است

 

 

آشپزخانه موکب‌حضرت‌علی‌ابن‌موسی‌الرضا(ع) در مناطق سیل‌زده

 

ماجرا از آن‌جا شروع شد که روزهای اول سیل در استان خوزستان گروه‌های مختلفی از تشکل‌ها و اصناف و گروه‌های مردمی راهی استان خوزستان می‌شدند. من هم به واسطه یکی از دوستان پیگیر بودم تا با یکی از گروه‌ها به صورت سازماندهی شده به منطقه بروم. تجربه‌های گذشته نشان می‌داد که اگر خودت راه بیفتی و راهی منطقه شوی بجای این که باری از دوش برداری سر بار می‌شوی هم برای مردم هم برای تیم‌هایی که مشغول به کار هستند.

 

حوالی عصر تماس گرفت و گفت: کار آشپزخونه کردی؟

 

مِن‌و مِنی کردم گفت آره ولی در حد آشپزخونه هیئت. کافیه؟

 

- آره به نظرم. شمارتو می‌دم تا عصر باهات تماس بگیرن

 

بعد از تماس و اعلام کارهای مقدماتی، قرار شد ۷ صبح فردا در محل حاضر باشم. وقتی رسیدم گوشه‌ نمازخانه نشستم و سعی کردم ارتباط آدم‌ها را پیدا کنم. چند گروه بودیم. از آن جمع ۸۰ نفری عده ای برای امور تاسیساتی و برق کاری و گروهی برای کارهای عملیات ویژه و گروهی هم آشپزخانه بودند.

 

 

 

موکب حضرت علی‌ابن‌موسی‌الرضا(ع)

در مسیر متوجه شدم که بیشتر اعضای آشپزخانه، خادمان آشپزخانه موکب حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) هستند. این تیم در روزهای پیاده روی اربعین روزانه برای هر وعده(ظهر و عصر) ده تا پانزده‌هزار پرس غذا پخت و توزیع می‌کردند. شنیدن این خبر هم خوشایند و هم ناخوشایند بود. خوشایندی اش که معلوم است ناخوشایندی اش هم برای این‌که اضافه شدن به یک تیم یک دست و مشخص سختی‌های خودش را دارد.

 

 

۵سال سکوت

رسیدیم به مقصد، سپاه سوسنگرد.

 

بیست نفر آشپزخانه جدا شدند. وارد آشپزخانه شدیم؛ یک سالن تقریبا مخروب در حیاط سپاه سوسنگرد؛ بعدها شنیدیم که حدود پنج سال از آن آشپزخانه استفاده نمی‌شد و سوت و کور بوده. مسئول آشپزخانه گفت: چکمه بپوشید و بسم‌الله. دست به کار شدیم. شستن و آوردن گاز و قابلمه‌ها و آب‌کش‌ها از انبار؛ شستن و سابیدن دیوارها و کف و...

 

قرار شد اولین وعده غذایی شام باشد برای هزار نفر.

 

بعد از تمام شدن کارهای اولیه قرار شد برای تردد نکردن افراد غیر از تیم آشپزخانه یک لیست از اسامی بچه‌ها آماده شد که غیر از اعضا کسی وارد نشود، هم برای رعایت نکات بهداشتی و هم داشتن نظم بشتر در کارها وقتی لیست را نوشتیم متوجه شدیم که تیم آشپزخانه ۲۳ نفر است. به شوخی بین بچه‌های آشپزخانه پخش شده بود که به خودمان می‌گفتیم: ما بیست‌و‌سه‌نفر

 

 

وزن نامتعادل

جابجا کردن قابلمه در آشپزخانه یک امر طبیعی و بدیهی است. البته که آشپزخانه‌ها سر آشپز داند و آشپز و کمک و کارگر ولی در جایی مثل مناطق سیل زده اصلا نمی‌توان توقع چنین چیزی داشت.

 

جابجایی قابلمه‌ها در هر وعده و بعضا گازهای بزرگ یکی از کارهای سخت بود. شاید برای من. یادم نمی‌آید در دوره‌های مختلف زندگی‌ام انقدر کار یدی کرده باشم، حتی فردای زلزله کرمانشاه که به اهالی سر پل ذهاب کمک می‌کردیم و اسباب کشی که با پس لرزه‌ها وسایل‌شان از بین نرود.

 

ساعت کاری از حدود ۷ و نیم صبح برای آب‌کش کردن برنج ناهار شروع می‌شد و تا یازده شب که برنج شام کشیده می‌شد مشغول بودیم؛ البته این وسط دو بازه دو تا سه ساعت خالی داشتیم.

 

 

حاج قاسم

تصور شنیدن این اسم تا قبل از این‌که خودش را ببینم برایم یک مرد چهارشانه قد بلند و احتمالا کمی چاق را تداعی می‌کرد. اما با دیدنش کلا ذهنیتم به هم ریخت. حاج قاسم متولد سال ۴۵ و قدی حدود ۱۷۰ سانت و لاغر با موهای جوگندمی بود. برای شهید چمران املت درست کرده بود، زمان زلزله رودبار و بم خودش را رسانده بود و حالا یکی از دو مسئول آشپزخانه بزرگ موکب حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) در مسیر پیاده روی نجف تا کربلا بود.

 

حاج قاسم عموما در آشپزخانه قدم می‌زد و کارها را مدیریت می‌کرد؛ از دستور برای جابجایی قابلمه‌ها تا یادآوری زمان شستن برنج و پاک کردن عدس و لپه و خورد کردن پیاز و سیب زمینی و هماهنگی نظم بچه‌ها.

 

تست برنج برای آب‌کش شدن، جوشیدن آب و اضافه کردن گلاب یا آبلیمو هم از جمله کارهای حاج قاسم بود.

 

 

 

بشور بشوری بود

حاج قاسم گفت از همان یازده صبح برنج‌های شام را بشورید. برنج‌های هندی دو‌بار شور و برنج‌های ایرانی تا سه بار هم باید شسته می‌شد و در آب نمک می‌ماند. عموما وقتی غذاهای ظهر را می‌کشیدیم باید برنج‌های شام شسته می‌شد و بعد از کشیدن شام باید برنج برای فردا ناهار شسته شود. به ازای هر ده کیلو برنج یک کیلو نمک لازم داشتیم و هر ده کیلو احتمالا به حدود ۱۰۰ نفر غذا(پلو رنگی+نان) می‌داد.

 

 

 

اول آخری؛ دوم اولی؛ سوم دومی و الخ

مراحل آب کش کردن برنج یک گزینه جذاب بود. هر قابلمه برنج(۴۰۰ نفری‌هایش) عموما در سیزده تا پانزده آب کش آبش کشیده می‌شد و آب‌کش ها را در کنارهم با زاویه‌ای مشخص رو هم می‌گذاشتیم که آبش کشیده شود و بعد دوباره برای دم کشیدن به قابلمه بر می‌گشت.  برای این برگشت به قابلمه یک قانون وجود داشت و آن این بود که اول آب کش آخر به دیگ بر می‌گشت و دوم آب کش اول و به همین ترتیب؛ دلیلش این بود که آب کش آخر هنوز حجم زیادی از آبش را از دست نداده بود و وقتی ته قابلمه ریخته می‌شد کمک می‌کرد که برنج‌های ته قابلمه مرطوب‌تر باشند و بخار حین پخت از پایین تامین شود و از طرفی ته‌دیگ هم خیلی خشک نشود.

 

 

 

برنج و ما ادراک برنج

یک نکته مهم در کشیدن برنج‌ها این است که با کمی سَر پُر یا خالی‌شدن ظرف‌ها می‌شد حدود ۳۰۰ غذا در پیمانه هزارتایی تغییر ایجاد کرد. در قابلمه‌های بزرگ(آن‌هایی که ۳۰۰ تا ۶۰۰ پرس غذا می‌دهند.) توجه به این که بعد از آب‌کش حتما نان کف قابلمه می‌گذارند. اگر برنج در ته قابلمه بماند و بسوزد علاوه بر این که شستن‌اش کار حضرت جرجیس است باید فکری به حال دود بی‌انتهای غذا می‌کردی. این نان‌ها در ابتدا برای این امر و انتهایش می‌شود یک ته‌دیگ جذاب و وصف ناشدنی از نان به شعاع نیم متر.

 

 

 

 

 

معجزه آب‌لیمو و گلاب

وقتی محسن داد می‌کشید که بچه‌ها گلاب برسونید یعنی این که ته دیگ از شدت طلایی شدن به رنگ‌های تیره مثل قهوه‌ای و مشکی گراییده و برنج احتمالا بوهای نامطبوع و نزدیک به سوختنی دارد که باید با گلاب سر و ته ماجرا را هم می‌آورد.

 

 

گزینه دیگری که موقع آب کشیدن از آن استفاده می‌شد آبلیمو بود. وقتی برنج در حال جوشیدن بود آبلیمو اضافه می‌شد و بعد برنج را از قابلمه بیرون می‌کشیدیم. حالا این که آبلیموه به چه کار می‌آید: آبلیمو برنج را سفید می‌کند و به ظاهر کار کمک می‌کند.

 

تلخ و شیرین

در طول مدتی که در آشپزخانه بودم تقریبا هیچ روزی‌اش به مناطق سیل زده سر نزدم. بخشی‌اش بخاطر حجم کار بود و بخشی دیگرش به دلایل شخصی؛ اما خبرهای بیرون را از بچه‌های توزیع داشتیم. غذای ما به روستاهای سوسنگرد و بستان می‌رسید. شاید بدترین قسمت حضورمان آن شبی بود که بچه‌ها گفتند یکی از روستاهای بستان با قایق هم قابل تردد نیست و دیگر غذا برایشان برده نمی‌شود.(۱)

 

بهترین‌ وقت‌های‌مان هم زمان‌هایی بود که بچه‌ها می‌آمدند و از اهالی می‌گفتند که کلی دعا دانه‌مان کردند، بخصوص روز اول که برخی اهالی دو سه روز بود غذای گرم نخورده بودند.

 

 

تجربه جدید

تجربه حضور در آشپزخانه‌ای که روزانه چند هزار پرس غذای گرم برای مردم آسیب دیده و نیروهای جهادگر حاضر در مناطق عملیاتی مشغول به فعالیت بودند یک تجربه کاملا متفاوت برایم بود. برای من که عموما برای ثبت و ضبط اتفاقات در حادثه‌ها حضور داشتم این بار یک تجربه کسب کرده بودم که در عین سختی‌های ظاهری‌اش شیرینی خاصی داشت.

 

 

(۱) این روستا بعد از سه روز از حصر آب در آمد.

 

این متن در اینجا منتشر شده است. 

 

 

سید مجتبی مومنی
۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بعضی چیزها باورش سخت است، مثل الان که در سالن ترانزیت فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد نشسته ای و به عمر کوتاه سفرت فکر میکنی.

بعضی چیزها باورش سخت است، مثل دی شب و سحرش که امام ریوف در نزدیکی خودش راهت داده و در اتاقی خلوت رو به حرم در سکوتی محض پای حرفایی بنشینی که گوینده اش اخرش نداند چرا گفته و تو بدانی که او سفیری ست برای گفتن در محضر امام در فاصله چندمتری ضریح شان و شاید شاهد بودنشان، این ینی بیشتر خجالت زده لطف اقا میشوی.

بعضی چیزها باور کردنش سخت اس، مثل دیشب که در نیمه شب ولادت حضرت رضا جسمت به خنکای سنگ دارالهدایه ارام شد و نشستی در برابر ضریحی که تشنگی عالم را بر طرف میکند، 

بعضی چیزها باورش سخت است، مثل خبر هنگام مغرب، خبری که تو اسم اش را یکی از عیدی های امام ریوف میگذاری، هبه ای که داده بودند و سوزانده بودی اش، بعد از چند سال دوباره بر میگردد.

بعضی چیزها باورش سخت است، مثل مجاورت چند روزه کنار امام رضا و تنفس در فضایش تا روز میلادش، ان هم زمانی که احساس، خسران بعد از نسیان و عصیان داری.

بعضی چیزها باورش سخت است، مثل اینکه در اوج درد پشیمانی و پریشانی دست گیرت شوند و تو که تنها خودت میدانی لایق نیستی ولی بدعای اجداد مهربانت، بااز هم لایق میشوی.

بعضی چیزها باورش سخت است، مثل جلسه ای که قرار بود برای دیدن کسی باشد و شد جلسه توجیهی سفر مشهد و تو به زعم خود اشتباهی ولی در باطن به درستی در آن حاضر بودی.

باور کردن یا نکردن، همه اش به دل است.

 

دل باید دل باشد که بتواند درک کند، اگر دل، دل باشد همه اش را باور می کند، وقتی دل را به غیر بدهی دل دیگر دل نیست. 

........

پ.ن1: کاش بتوانیم حرم خدا را خرج غیر او نکنیم.

پ.ن2:کار که برای بنده شد، اول شیطان حاضر میشود و اخرش حسرت، پریشانی و پشیمانی است.

پ.ن3: یاد چند دوست وبلاگی بودم، در اتاقی رو به ضریح و نزدیک اقا. 

پ.ن4: تبلت یا همزه ندارد، نیم فاصله هم. :)

سید مجتبی مومنی
۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

 بعضی چیزها باورش سخت است، مثل الان که در نیمه شب ولادت حضرت رضا(ع) پشتت به خنکای سنگ دارالهدایه آرام شده و تو نشسته ام در برابر ضریحی که تشنگی عالم را بر طرف می کند،

بعضی چیزها باورش سخت است، مثل زمانی که اسامی و نتایج قرعه کشی برای عمره، در دانشکده اعلام شد و اسم تو هم در بین اسامی بود،

بعضی چیزها باورش سخت است، مثل زمانی که به هتل مدینه رسیدید و رئیس کاروان گفت ساعت پنج همه تان غسل کرده در لابی هتل باشید؛ برای اولین زیارت دسته جمعی میرویم مسجد النبی،

بعضی چیزها باورش سخت است، مثل زمانی که از ورودی صفا و مروه وارد صحن بیت الله شدید و رئیس کاروان تاکید می کند که سرتان را بالا نیاورید، تا جایی که مقابل خانه ای با عظمت می ایستیم و می گویند حالا سر بالا بیاورید و می بینید عظمت خانه ای را که زانوها را شل می کند و تمام هیبت جسم را به سجده می اندازد؛

همه این ها حال و روز این روزهای من و توست. ما که باورمان نمی شود برای چه کاری و به دعای چه کسی روزی مان شده در دارالهدایه بنشینیم و جامعه کبیره بخوانیم. شب ولادت حضرت امام رئوف یکی از آرزوهای هر مسلمان و شیعه ای است که در این صحن و سرا باشد و بتواند زیارت نامه بخوانند و در این هوا نفس بکشند.  

دل شان می خواهد، دل شان را به پنجره فولاد گره بزنند. پنجره ای که دیگر فولادی نیست. پنجره فولادی که نرم شده و کاری ازش بر نمی آید، انقدر دل به اش گره زده اند؛ آن قدر با دل های مختلف گره خورده است که دیگر جنس اش دل شده.  از مجالست با دل هل جنس اش دل شده، تنها ظاهری استوار به خود گرفته که نریزد و نشکند. دل است دیگر.

دل شده است دیگر.

گاهی می لرزد...

گاهی می شکند...

و گاهی ....

دل...

آن چیزی که منطق نمی شناسد و باورهای سخت را می پذیرد.

باورش سخت است ولی تنها دل این باور را می فهمد.

بعضی چیزها باورش سخت است، مثل الان که در نیمه شب ولادت حضرت رضا(ع) پشتت به خنکای سنگ دارالهدایه آرام شده و تو نشسته ام در برابر ضریحی که تشنگی عالم را بر طرف می کند.

دل دلش می خواهد خودش را در بین حجمه و جمعیت زائران گم کند،

دل دلش می خواهد در طلایی ایوان صحن آزادی غرق شود

دل دلش می خواد از وجودش چیزی نماند که بخواهد با خودش ببرد.

دل دلش می خواهد همه وجودش را بگذارد در طلایی گنبدت...

دل است دیگر مرد باورهای سخت و آرامش های بی کران

...................................................................................

در اینجا منتشر شد.


سید مجتبی مومنی
۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر