اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

زندگی ما انسان‌ها از جایی شرع می‌شود که می‌آییم. سرچشمه‌اش هم می‌شود اعلام نیاز. اعلام نیازی که تنها خدا پاسخ‌گوی آن است. ما در هر موردی که بخواهیم، باید و می‌توانیم تنها از یک منشاء بخواهیم. استفاده از قید باید، را هم می‌توانید حذف کنید. چون تنها یک برداشت و نظر شخصی است. اگر برای رسیدن به یک مقصد تنها یک راه وجود داشته باشد. ره‌رو «باید» تنها از همان راه عبور کند. پس در مورد نظر اولیه هم «باید» از قید باید استفاده کرد. برای رسیدن به هر چیز و هرجایی نیازمندیم. نیازمند به یک منبع و یک جا. بعد مکانی‌اش را نمی‌گویم، چون اصلا نمی‌دانم که چه باید باشد. در مورد منبع‌ش هم تنها یکی از اسماءش را می‌شناسم که شهره است. الله. نیاز وقتی به اوج می‌رساند، نیازمند مضطر می‌شود. این موقع است که بی‌نیاز به سراغ نیازمند می‌آید. چه کسی غیر از رب به بنده‌اش می‌تواند کمک کند. (1) نیاز ما تا آن‌جایی‌ست که حتی برای شروع ارتباط هم دست نیاز را به سمت بی‌نیاز بلند می‌کنیم. برای شروع ارتباط هم صدای‌ش می‌کنیم. سلام. (2) .......................................... (1) برداشت آزاد از فراز «اَنتَ الْمَولی وَ اَنا العَبْد وَ هَل یَرحَمُ العَبدَ اِلَّی الْمَولی» مناجات حضرت امیرالمومنین(ع) در مسجد کوفه (2) سلام از اسماء خداست.
سید مجتبی مومنی
۲۰ بهمن ۸۷ ، ۱۵:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
راستش را بخواهید بدون مقدمه می‌خواهم بروم، سر اصل مطلب بدون هیچ مقدمه‌ای.  تا حالا برایتان پیش آمده که در مورد موضوعی نظری داشته باشید و هنگام اجرایش دچار سردرگمی باشید؟ وقتی که در مقام صحبت، یا سخنرانی هستید، یا مهمانی و در جمع دوستان، خیلی حرف‌ها می‌زنید، مثل همان ضرب‌المثل که می‌گوید مرگ خوب است اما برای همسایه. دقت کنید، اگر خیلی مطمئن نیستید اصلا نیازی به پاسخ‌دادن به این سوال نیست. برای این‌که این یک امر عادی‌‌ست. مثل این‌که در نیمه‌ی روز از کسی بپرسی، که الان روز است یا نه؟ طبیعی‌ست که جوابش مثبت است. خیلی از آدم‌ها متاسفانه دچار این مسئله هستند، اصلا هم ارتباطی به محدوده‌ی سنی و تحصیلات‌شان ندارد، یعنی این‌که دانش‌آموز بودن، مهندس بودن و دکترا داشتن هم دلیل نمی‌شود که دچار این مشکل نشوند. این همه‌اش به این بستگی دارد که ما چقدر توانسته باشیم، فکر و اعتقاد خود را با اعمال و گفتارمان منطبق کنیم. معمولا برای تطبیق گفتار و عقاید مشکلی نیست ولی اینکه بتوانیم، اعمال‌مان را هم با دو عنصر اول یکی کنیم، سخت است. شاید خیلی سخت. وقتی ما می‌دانیم، که درس خواندن خیلی خوب است، تحصیلات عالیه داشتن و رسیدن به مقطع دکترا را خوب می‌دانیم و در حرف زدن هم خیلی تاکید می‌کنیم در عمل و برای رسیدن به آن اصلا تلاش نکنیم. این دقیقا معنی‌اش همان می‌شود که حرف و عمل‌مان یکی نیست. ما می‌گوییم که می‌خواهیم سرباز حضرت صاحب‌الزمان(عج) باشیم، ولی اصلا برای رسیدن به این هدف تلاش نمی‌کنیم و هیچ‌گونه سختی را متحمل نمی‌شویم. وقتی که باید از یک چیز جابی دل‌بکنیم، این کار را نمی‌کنیم، با اینکه می‌دانیم این یک نیاز است برای رسیدن به مقام سرباز. جمعه‌ی قبل سخنران دعای ندبه، -دعای ندبه‌ای که هر هفته از شبکه‌ی یک پخش می‌شود- در همین باره صحبت می‌کردند. می‌گفتند، ما ادعای‌مان می‌شود که دوست‌دار حضرت هستیم، می‌خواهیم مهدی یار باشیم. ولی وقتی به زندگی‌مان نگاه می‌کنی. نه اعمال و داشته‌های‌مان مثل مهدی‌یار است، نه آمال و خواسته‌هایمان. ایده‌آل‌های‌مان هم فرق می‌کند، وقتی می‌خواهیم برای کسی سخنرانی کنیم و توضیح دهیم خیلی چیزها بلد هستیم که بخواهیم عرضه کنیم ولی برای خودمان.... بیایید طوری زندگی کنیم که اگر حضرت را زیارت کردیم اگر به دیدن‌مان آمدند شرمنده نشویم، نگوییم که ما می‌دانستیم که چه باید بکنیم ولی برای خودمان... ما می‌دانستیم که باید حواس‌مان به اطرافیان‌مان باشد، ولی... ما می دانستیم که... ولی...
سید مجتبی مومنی
۱۸ آذر ۸۷ ، ۱۳:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اگر در یک شب برفی راهی خیابان نمی شدم، و بچه هایی که در هوایی چند درجه زیر صفر روی داربست‌های آهنی که خیلی سرد بود ننشسته بودند و پرچم سیاه نصب نمی کردند اصلا حواسم به رسیدن کاروان نبود. کاروانی که این روزها به نزدیکی زمین پر بلا رسیده و بچه هایش هنوز سرگرم بچگی شان هستند. حتی نصف بزرگتر ها هم در کار خود غرق شده اند. اما . . . اما رهبر کاروان است که می داند این کاروان به کجا رسیده است! شاید تنها اوست که می داند چه خبر است! شاید فقط اوست که می داند تا چند روز دیگر چه بر سر کاروانش می آید! کاروانی که بیشتر اعضایش، همان خانواده خودش اند. چقدر سخت است، و غیر ممکن. اصلا آدم نمی‌تواند.  ظرف وجودم را اگر هم بشکنم باز هم نمی‌شود. میدانم که توانستن فقط برای هدف مقدس به ظهور می رسد. نمی چرا دانم یاد آوری این خاطره تلخ هر ساله این خیل عظیم را به تکاپو وا می دارد. خدا می داند و . . .  .
سید مجتبی مومنی
۱۷ آذر ۸۷ ، ۰۶:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چنان با هیجان و حرارت حرف می‌زد که این حرارت حتی جنبه‌ی فیزیکی پیدا کرد و خروجی هم داشت، یقه‌اش را بیخ گلو بسته بود. شاید هم از علت حرارت زیاد بدنش هم برای همین بود، یقه اش خیس خیس بود. از ریش‌های پرپشتش هم عرق می‌چکید. اصلا ول کن ماجرا نبود. همانطور پشت سر هم با صدای بلند حرف می‌زد، نه فریاد می‌زد. «نواقص العقول که دیگر شاخ و دم ندارد، امیر المومنین قرآن ناطق است این را می‌گوید. خدا می‌گوید این ناقص العقل‌ها را بزنید!!» واقعا مانده بودم که چه بگویم، هیچ کدام از بچه های کلاس هم چیزی نمی گفتند! وقتی دست بلند کردم و گفتم :« استاد مگر نباید در برخی از موارد به تفاسیر هم مراجعه کرد.» انگار که می‌خواست خفه‌ام کند، گفت: «ببین بچه جان!! تفسیر برای مواقعی‌ست که در آیه‌ای ابهام باشد. ولی وقتی حضرت باری تعالی با زبان خودشان می‌فرمایند"والضرِبُوهُنَّ" یعنی بزنیدشان دیگر تفسیر برای چه؟ مگر ابهامی در آن دارید؟ نکند تو هم در این جلسات منحرف مکاتب روشنفکری شرکت می‌کنی که اینطور از آیات قرآن را تکذیب میکنی؟ و می‌خواهی معنی دلخواهت - !! – رابفهمی؟» واقعا دیگر جرئت نکردم چیزی بگویم، فقط دوست داشتم که زودتر کلاس تمام شود، تا دیگر چیزی نشنوم.  ترم تمام شد و این درس هم مثل بقیه‌ی درسها پاس شد وقتی نمرات آمد خیلی تعجب کردم، از درس تفسیر موضوعی قرآن نمره‌ام10 شده بود!!!! نمی‌دانم چرا اصلا آن روز در کلاس این سوال راپرسیده بودم. یک احساس ترحم، برای چه کسی؟ شاید استاد. یا شیطنت یک دانشجو برای اینکه بخواهد در کلاس، استادش را به چالش بکشد. ولی فکر می‌کنم همان احساسی بود که حس کردم سی‌وچند دانشجو به مهمل بافی های یک آدم گوش می‌کنند که ای کاش کمی بیشتر مطالعه داشت.
سید مجتبی مومنی
۱۷ آبان ۸۷ ، ۱۶:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
همیشه مهمانی را دوست داشته‌ام. کوچکتر که بودم، قبل از اینکه بخواهم مدرسه بروم، شاید در دوره‌ی دبستان هم همین‌طور بود. مهمانی رفتن و مهمان آمدن را دوست داشتم. فکر می‌کنم این خصوصیت به همه‌ی بچه‌ها در سنین خاصی مربوط است. الان هم در بین بچه‌های کوچکتر مربوط به همان سنین، همانطور است که زمان ما بود. هر کدامش لذت خودش را داشت، داشتن مهمان و مهمانی رفتن و هر کدام هم ناراحتی خودش را. خوب لذت‌هایش که معلوم بود اینکه چه کسی مهمان ما می‌شد، یا اینکه ما مهمان چه کسی بودیم، فرق می‌کرد. ولی ناراحتیش مشترک بود. در هر دومورد ناراحتی‌اش جدایی بود، بگذارید راحت‌تر بگویم. تمام شدن مهمانی، و اینکه هر کس باید به خانه‌ی خودش می‌رفت. مهمان‌هایمان که می‌رفتند، یا خودمان که باید از مهمانی برمی‌گشتیم. گاهی از اوقات این ناراحتی‌هایمان به گریه ختم می‌شد. الان که شاید چند سال از آن سال‌ها می‌گذرد، خنده‌ام می‌گیرد، ولی وقتی بهتر و دقیق‌تر نگاه می‌کنم. می‌بینم با توجه به شرایط سنی و اولویت‌هایمان، رفتار غیرمعقول و غیرمنطقی نداشتیم. حالا که خیلی بزرگتر از آن موقعمان شدیم، وقتی مهمان می‌شویم باز هم دل می‌بندیم، خیلی خوشحال می‌شویم، سعی می‌کنیم خیلی باادب باشیم حتی بیشتر از آنچه هستیم، برای اینکه صاحب‌خانه از ما راضی باشد و خوشنود و باز هم دعوتمان کند. در این میهمانی‌ها سعی می‌کنیم، هر چه که صاحب‌خانه می‌خواهد را انجام دهیم. و هرچه را که نمی‌خواهد انجام ندهیم. وقتی صاحب‌خانه می‌خواهد از اذان صبح تا اذان مغرب چیزی نخورید. ما هم هیچ نمی‌خوریم. حتی اگر تشنه باشیم و گرسنه. حتی اگر در تابستان باشد و تمام طول روز در گرمای آفتاب مجبور شده‌باشیم که راه برویم، و کارهای روزانه‌مان را انجام دهیم. وقتی صاحب‌‌خانه می‌خواهد مواظب چشم، گوش و زبانمان باشیم، سعی می‌کنیم که آن‌ها را به گناه آلوده نکنیم و مواظب‌شان باشیم.  برای رضایت صاحب‌خانه است، که سعی می‌کنیم، آنچه را که دوست دارد انجام دهیم و آنچه را که نمی‌خواهد انجام ندهیم. چون اگر صاحب خانه از ما راضی نباشد، احتمال دارد که بعدها دیگر دعوتمان نکند. الان که فکر می‌کنم می‌بینم که مهمانی‌ها هم فرق دارند، یا اینکه ما آدم‌ها هنوز کاملا فرق نکرده‌ایم. اینکه هنوز از تمام شدن بعضی از مهمانی‌ها ناراحتیم، دقیقا معنی‌اش همین می‌شود که یا ما آدم‌ها هنوز کوچک مانده‌ایم یا اینکه صاحب‌خانه‌ای که در آن مهمانیم، برایمان فرق می‌کند. میهمانی خدا، «رمضان»، در حال تمام شدن است و معنی‌اش این است که ما هم باید به خانه‌ی خودمان برگردیم، به همان روزانه‌های خودمان، با خودمان. این‌بار هم برای تمام شدن این میهمانی ناراحتم، مثل آن موقع که کوچکتر بودم، قبل از اینکه بخواهم مدرسه بروم، یا شاید اوایل دوره‌ی دبستان. برای اینکه این مهمانی هم دارد تمام می‌شود. ولی این‌بار خوبی‌اش این است که امید دارم به اینکه دوباره میهمان شوم.
سید مجتبی مومنی
۱۷ مهر ۸۷ ، ۰۷:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

"این مطلب برای سایت کانون اندیشه‌ی جوان، با اسم مستعار نوشته شد"

هیچ نمی‌‌دانیم که کجاییم. بگذار بهتر بگویم؛ اقلاً خودم نمی ‌دانم که کجایم!
نمی ‌دانم در دنیایی به بزرگی‌ واژه ‌ها و به پهنای حروفی که با آن واژه می‌سازم و هر روز مثل آبشاری که از ارتفاعی بلند روی زمین می ‌ریزد، برایت قلم فرسایی می ‌کنم، در کجایم!

تنها یاد گرفته‌ ام که بگویم: "دلم برایت تنگ شده ‌است." در قنوتم به سرعت باد بخوانم: "اللهم عجل لولیک الفرج." هر وقت دلم گرفت، بنشینم و از انتظار بنویسم. با تنهایی خودم، به یاد تنهایی مردی تنها بنویسم.

نمی ‌دانم به کجا رسیده‌ام؟ به جایی که در باره ی مفهوم هایی که اصلاً قابل درک نیستند، بنویسم.

گاهی از اوقات تا مفهومی را درک نکنی، نمی ‌توانی از آن بنویسی.

اگر با دقت نگاه کنی، می فهمی که درست می گویم. اگر منتظر نباشی، نمی توانی از انتظار بنویسی؛ الا اینکه مثل من در دنیای بزرگ واژه ها چرخی بزنی و بعد ... اگر تنها نباشی و تنها نشوی، بعید است که بتوانی آن را درک کنی؛ چه برسد به نوشتن در باب این موضوع.

گاهی از اوقات که برای چند روز یا کمتر از آن - چند ساعت - برای دیدن کسی منتظرش می‌شوی، و او تأخیر دارد، بی‌تاب می‌شوی، کلافه‌ای.

حال هر چقدر آن شخص را بیشتر دوست داشته باشی، این کلافه‌گی و بی‌تابی بیشتر می‌شود. دوباره جملات بالا را بخوان و مجسم کن. می‌دانم که به همین حال می رسی. دوباره جملات بالا را بخوان. من فقط در مورد چند ساعت یا در نهایت چند روز صحبت کردم؛ اصلاً در مورد ماه و سال نگفتم. اصلاً نگفتم که حدود هزار و اندی سال از تولد کسی که باقی خدا در زمین است، بگذرد و ... تو را نمی‌دانم، ولی خودم را چرا! می‌دانم که هنوز منتظر نشده‌ام. هنوز معنای انتظار را نفهمیده ام. هنوز نمی‌دانم مفهوم تنهایی چیست؟

 

تنها شنیده ام که سال ها قبل از آمدنش همه ‌ی اجدادش در تنهایی ‌ها صدایش می‌ زدند. همه ‌شان دوست داشتند قبل از به دنیا آمدنش، او را ببینند، در کنارش باشند. ولی من با اینکه بعد از به دنیا آمدنش هم زندگی می‌کنم، هنوز ... هنوز هم نمی ‌دانم در کجای این دنیا ایستاده ام؟ در این دنیای بزرگ واژه ها به پهنای حروفی که با آن واژه می‌سازم. تنها شنیده ‌ام که باید منتظر باشم. باید دعا کنم که او بیاید.

دعا...

کاری که هر وقت به اضطرار می‌ رسم، با خلوص انجامش می‌ دهم، ولی تا حالا برای آمدنش، برای ظهورش، برای همه‌ی این خوبی ‌ها که خیرش برای خودم هم هست، به اضطرار نرسیده‌ام. تنها یاد گرفته‌ام - نه بگذار راحت‌تر بگویم - عادت کرده‌ام که بگویم: "اللهم عجل لولیک الفرج." تنها عادت کرده‌ام که بگویم: "سحر خیز مدینه، کی میایی؟"

سید مجتبی مومنی
۱۷ مرداد ۸۷ ، ۰۶:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
با سلام : این متن گوشه هایی از صحبتهای حضرت آقا در مورد انتخابات می باشد. مرزبندی روشن با دشمن یک شاخص است رهبر معظم انقلاب اسلامی تأکید کردند: ملت هوشیار و مصمم ایران با انتخاب نمایندگان اصلح، متدین، امین، معتقد به عدالت اجتماعی، مدافع منافع ملی و دارای مرزبندی روشن با دشمن، مجلسی قدرتمند، مفید برای کشور و ملت تشکیل خواهد داد. ایشان با یادآوری سخنان امام خمینی (ره) مبنی بر نترسیدن از دشنام و اخم دشمن، افزودند: امام بزرگوار معتقد بود دشمنان ملت، بی جهت و بدون هدف از کسی تعریف نمی کنند و ملت هوشیار ایران، این سخن امام را همواره در خاطر دارد. رهبر انقلاب اسلامی در همین زمینه اصل شرکت در انتخابات را دارای ثواب الهی دانستند و افزودند: البته دقت و تشخیص درست، اجر ثواب مضاعف را در پی خواهد داشت. حضرت آیت الله خامنه ای در بخش دیگری از سخنان خود، با تبریک حلول ماه مبارک ربیع الاول ، ماه ولادت و هجرت نبی مکرم اسلام ، سراسر زندگی پیامبر اعظم را الهام بخش، درس آموز و نشاط آفرین خواندند و تصریح کردند: اگر مسلمانان در این گنجینه نهفته، تدبر و تأمل کنند و به سیره و درسهای قولی و عملی پیامبر اسلام پایبند باشند، امت اسلامی به چنان موقعیتی در جهان می رسد که هیچ قدرتی توان زورگویی به مسلمانان و تهدید آنان را نداشته باشد.  در این دیدار قشرهایی از مردم شهرهای مختلف کشور، جمعی از عشایر سراسر ایران، شماری از خانواده های معظم شهدا و تعدادی از کاروانهای راهیان نور حضور داشتند.   شما می توانید متن کامل خبر را در اینجا اینجا ملاحظه کنید
سید مجتبی مومنی
۱۷ اسفند ۸۶ ، ۰۷:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چند وقت پیش بر حسب تصادف  آشنا شدیم خیلی اتفاقی البته اول از اسم روی جلدش خوشم آمد«دانشجو باید سیب زمینی نباشد»، وقتی خواندمش خیلی برام جالب بود. موضوع کتاب در مورد خصوصیات دانشجوهاست از دیدگاه های حضرت آقا و برخی دیگر از بزرگان و بعضاً احادیث اهل بیت (ع)است. این کتاب نثر روان و سلیس دارد و چون به لحلظ حجم و ظاهر از خانواده کتابهای جیبی است می توان در مواقعی که احساس می کنید وقتتان تلف می شود(مثل اتوبوس و تاکسی)  این کتاب از سری کتابهای چاپ شده توسط انتشارات (کتاب دانشجویی) است.   نویسنده کتاب(بهتر بگویم گردآوری آن را فرشته مرادی انجام داده اند)  هزینه اش هم حدود 500 تومان است.  در صورت تمایل به تهیه کتاب هم می توانید با بنده تماس بگیرید.
سید مجتبی مومنی
۱۶ دی ۸۶ ، ۰۶:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دیگر خسته شده ام. نمی دانم چه کنم؟ به کجا بروم؟ در انتظارم **** وقتی صبح می شود، با ندبه همه تاریخ اسلام را مرور می کنم و تو را نیز می خوانم. تمام طول روز به خصوص نزدیک ظهر مثل آدم های بی قرار، بی تابت می شوم، راه میروم، قرآن می خوانم؛ ولی انگار دل مرا قراری نیست **** روز که از نیمه گذشت کم کم اضطرابم به قصه می گراید و من به غم. نزدیک غروب که می شود من می مانم و زانوانی در بغل، سمات بر زبان، قصه دوری تو در دل، اشک به چشم و خون به دلم. ****
سید مجتبی مومنی
۰۵ دی ۸۶ ، ۱۴:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام

همه آدم ها به یک چیزهایی وابسته اند.

وابستگی؟ بله درست خوندید وابسته بودن و این اسمش رویش است، یعنی دلبستگی و توجه به چیزی بیش از حد و اندازه مورد نیاز و ظرفیتش. وابستگی ها یا مادی و پولی اند و یا گاهی معنوی و عاطفی. اینهایی که گفتیم شاخ و برگ های وابسته بودن بود.

 

اما در مورد خوب یا بد بودن آن ، فکر کنم وابستگی اصلا خوشایند نیست، خدا رو شکر تو سن ما وابستگی های پولی نیست، اگر هم باشد خیلی کم است، این امر شاید به خاطر سن مان باشد، یکی می‌گفت: که آدم ها هرچه بزرگ تر می شوند، حریص تر می شوند. و این حرص در همه چیز خودش را نشان می دهد بخصوص در مسائل مالی.

 

در مورد وابستگی های عاطفی و معنوی. گاهی آنقدر علاقه های آتشین بین بچه ها پیدا می شود، که چون این علاقه بیشتر از روی احساس شروع می شود، آخرش به نا کجا آباد می‌رسد -حتی این وابستگی ها به اعضای خانواده هم اصلا خوب نیست، چون در این دنیا اصلا نمی دانیم که فردا چه می شود، پس این وابستگی هم مفهوم ندارد.

اما این موضوع اصلا معنی اش این نیست که ما همدیگر را دوست نداشته باشیم، به همدیگر محبت نکنیم، نه ...

فقط می گویم وابسته نشویم.

و این وابستگی را همانطور که گفتم دوست داشتن و علاقه افراطی است خوب این همه که گفتیم...

سوء تفاهم نشودکه...

همین...

سید مجتبی مومنی
۰۲ دی ۸۶ ، ۰۶:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر