اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

اندَر زِنامه

دست‌نوشت‌های یک مَن؛ یک مَنِ حقیقی در فضای مجازی؛ سیدمجتبی‌مومنی

حرف‌ها گاهی از درون به بیرون و گاهی از بیرون به درون منتقل می شود.
«اندَر» و «زِ» هر کدام مصداقی برای این امر اند.

قبل‌نوشته‌ها

آخری‌ها

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیدمجتبی مومنی» ثبت شده است

 این که عضو تشکلی باشیم که خاص باشد حس و حال خاصی هم دارد. این که این تشکل، تنها تشکلی باشد که حضرت آقا در آن نماینده مستقیم و منصوب خودشان را دارند، کمی حال و هوای آدم را بهتر می‌کند. این که سردوشی «نجات غریقی»(1) را حضرت آقا خودشان روی دوش‌مان نصب کنند رسما افتخار می‌آورد.

تشکلی که یکی از برنامه‌های سالیانه‌اش دیدار با رهبر و مقتدای مسلمانان جهان است. اعضای چنین تشکلی حق دارند که سر برآورند و با افتخار به خودشان و تشکل‌شان ببالند. صد البته همه این‌ها بار مسئولیت بر دوش آن‌ها را سنگین‌تر هم می‌کند. مسئولیتی که با سر دوشی آقا محکم‌تر هم شده است.

جایگاه دیدار رهبری برای بچه‌های انجمن اسلامی در هر دوره‌ای مطلع تجدید قوا و فراگیری فرمان فرماندۀ اعظم است. بدیهی است که در غیر از دیدارهای اختصاصی هم اعضا گوش به فرمان هستند و در مسیر قدم بر می‌دارند و خود را با اهداف و فرمان‌ها هماهنگ می‌کنند. اما ماجرای دیدار اختصاصی کاملا فرق می‌کند. دیدار اختصاصی همان مصداق فرمان برداری مستقیم است، امری که مستقیم ابلاغ می‌شود.

این دیدارها حال و هوای خاصی دارند، حال و هوایی خواستنی و شیرین هم برای مخاطبان هم برای شخص حضرت آقا. تا پیش از امروز، اول اردیبهشت‌ماه 1395، آخرین دیداری که بچه‌های انجمن اسلامی به‌طور اختصاصی با حضرت آقا داشتند؛ در اردیبهشت سال 89 بود. همایش به یاد ماندنی «وصال جانان» همان همایشی که شعرِ معروفِ: ابن الحسن فدایت، ای چشمه هدایت/ ایران ما ز نامت، دارد عطر ولایت/ روز وصل جانان، هنگام بیعت ماست/.... را تا همین روزها برای بچه‌ها ماندگار کرد.

اصولا اهل نصیحت کردن و یا از این دست صحبت‌ها نیستم، اما به عنوان کسی که با احتساب دورۀ دانش‌آموزی‌ام حدودا 14 سال با کم و زیادش، داعیه‌دار بچه انجمنی بودن دارم. از عضو تشکل و رئیس انجمن مدرسه تا هیئت مرکزی(چیزی شبیه قرارگاه فعلی) تا سردبیری نشریه آینده‌سازان و... را در کارنامه‌ام دارم؛ عمیقا معتقدم حضور در این دیدارها توفیقی است که روزی هرکس نمی‌شود؛ برادر عزیزم، خواهر ارجمندم قدر بدانید این دیدار را.

این دیدار صرف یک دیدار حضوری با رهبر کشور و یا عالی‌ترین مقام مملکتی نیست. دیدار با نائب امام زمان(عج) و ولی مطلق است. این دیدار به راحتی روزی هر کس نمی‌شود، اما اگر روزی کسی شود شیرینی‌اش بر جانش می‌ماند و در عین حال وظیفه‌اش را سنگین‌تر می‌کند.

شیرینی دیدار گوارایتان

حق مدد

(1)   اشاره به صحبت‌های آقا در دیدار با دانش‌آموزان انجمن‌های اسلامی در اردیبهشت 86 :« [شما] باید برای خود، نقش نجات غریق قائل باشد.»


پ.ن: این متن به عنوان یادداشت سردبیر در ویژه نامه؛ «بهار وصل»(ویژه دیدار اعضای اتحادیه های انجمن های اسلامی دانش آموزان با حضرت آقا) منتشر شد.

سید مجتبی مومنی
۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۲۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

در طول روز سه بار اذان گفته می‌شود. صبح، ظهر و مغرب. عموما هم غیر از نماز صبح که یک وعده دورکعتی به صورت مجزاست. در دو نوبت بعد نمازها به‌طور پیوسته و متصل بهم خوانده می‌شود. یعنی ظهر و عصر به همراه هم. مغرب و عشا هم همراه هم. بیایید فکر کنیم که اگر بخواهیم نمازها را در پنج نوبت بخوانیم، چه می‌شود؟
طبعا اولین اتفاقی که می‌افتد، واکنش دیگران است:

- سُنّی شدی؟

- رفتی مکه جو گرفتت؟

- هنوووز نماز نخوندی؟

- ...و از این قبیل.

اما در ادامه چه اتفاقی افتد؟ تجربه شخصی نگارنده می‌گوید، بعداز مدتی برای دیگران عادی می‌شود که شما نماز را در پنج وعده مجزا از هم می‌خوانید. شاید هر ازگاهی هم در مواجهه با فرد جدیدی واکنش‌های اولیه‌اش مثل بقیه باشد و یا این که حتی سوال کند چرا این‌طور نماز می‌خوانید.

اگر دقت کنید در احوالات شما و حتی فعل نماز خواندن هیچ اتفاقی نمی‌افتد و تغییری بوجود نمی‌آید و تنها واکنش افراد غیر از خودتان پیدا می‌شود. فارغ از این که این واکنش‌ها و صاحب‌شان چه تاثیری در روند زندگی ما دارند و چقدر خودشان اهل تفکر و عمل هستند، آیا این‌گونه حرف‌های به اصطلاح خاله زنکی در رابطه عبد و معبودش اثر دارد؟ اگر دارد که هیچ، اما اگر ندارد؛ می‌توانم نوشتن را ادامه بدهم که شما هم ادامه متن را بخوانید.
حالا برسیم به این سوال که در سه نوبت نماز خواندن بهتر است یا در پنج نوبت؟

برای جواب دادن به این سوال می توان از چند منظر به آن توجه کرد. بدیهی است که از نظر فقهی هیچ تفاوتی در این بین وجود ندارد، از نظر ثواب و عقابی هم که برای خواندن و یا نخواندن نماز در روایات داریم باز هم این دو نماز یکسان محسوب می‌شود. اما چرا عده‌ای نماز را در پنج نوبت می‌خوانند؟

برای نماز پنج نوبتی عموما باید 5 بار مقدمات نماز را بجای آورد، مثلا 5 بار وضو گرفت، 5 بار مسواک زد، 5 بار لباس مرتب پوشید و 5 بار بوی خوش و عطر استعمال کرد و...

تصور کنید؟ همین مقدمات چه تاثیری در ذهن شخص نمازگذار و حال روحی و جسمی او دارد. حالا اگه اهل همه این مقدمات هم نباشد، همین وضو گرفتنِ با توجه، خودش اثر مثبت و خوشایندی دارد. تا این‌جا به حداقل اثرات برای شخص در جایگاه فردی خودش، در مرتبه حداقلی اشاره کردیم.

اما آیا این نماز خواندن اثر دیگری برای غیر از شخص نمازگذار دارد؟

تصور کنید، دوست، همکار، یکی از اعضای خانواده‌تان یا کسی که با او در یک فضای مشترک زندگی می‌کنید را، روزانه پنج‌بار در حال نماز خواندن او را ببینید. ناخواسته در ناخود‌آگاه‌تان یاد وجود و حضور خدا لمس می‌شود. در روزگاری که به برکت موبایل و تبلت و شبکه‌های اجتماعی که رشد قارچی دارند و هرکدام‌شان یک بستر مناسب برای غفلت‌اند، چنین اتفاقی می تواند چه اثری داشته باشد؟

در خاطرات شهید چمران آمده که او عموما در مکان های عمومی و در معرض دید نماز می خواند، وقتی از او دلیل را پرسیدند، گفت: امکان دارد کسی رویش نشود نماز بخواند یا به هر دلیلی سختش باشد در این فضاها نماز بخواند، ولی با دیدن من احساس خوبی پیدا می کند که بتواند نماز بخواند و یا حتی به راحتی در این مورد اظهار نظر کند.
حالا اگر ما نمازهای مان را پنج وعده ای کنیم و در همه جمع ها به این امر مقید باشیم ناخواسته می توانیم چنین اثراتی هم روی فضای اطراف و غیر از خودمان داشته باشیم.
پ.ن: طبعا می‌دانم که طرح چنین بحثی و پاسخی در این حد مختصر و کوتاه نیاز به بحث و حجم زیادی از محتوا دارد، اما به‌نظرم با همین حد از استدلال می‌توان کار را شروع کرد، باقی‌اش می شود پای کسی که می‌خواهد در این مسیر قدم بزند.  

 

سید مجتبی مومنی
۱۲ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
ما آدم‌ها در تعاملات و در برهه‌های مختلف زندگی دچار مشکلات و سختی‌هایی می‌شویم. ذات‌مان طوری است که می‌خواهیم از سختی‌ها بگریزیم و رها شویم. دوست نداریم به گرفتاری بخوریم دچار سختی شویم و آزار ببینیم. اما اگر در این بین دچار هر مشکل و سختی هم بشویم اولین راه فرار این است که درد و سختی و دلیل را به گردن دیگران بیندازیم.

مثلا بگوییم:

 تقصیر فلانی بود

او این کار را کرد

او باعثش شد

او از من سو استفاده کرد

او مظلوم نمایی کرد

 

ولی اگر با منطق وجدان و منتهای وجود خودمان ببینیم می‌بینیم که یک ام وسط بوده که این کار را کرده است.

این مورد اصلا و ابدا استثنا بردار نیست.

اگر کسی در معادلات اقتصادی شکست بخورد، خودش به خاطر سود یا هر چیز دیگر راه را باز دیده و اقدام کرد و نمی‌تواند تقصیر را گردن موسسه، بانک و شریک بیندازد.

کسی که بواسطه ترحم و دل‌سوزی کاری برای کسی کرده و بعدش لطمه خورده و کباب شده نمی‌تواند بگوید فلانی گولم زد و ترحم مرا بر انگیخت چون یک خودم (ام) وسط بوده است.

با این اوصاف سبب همه سختی‌ها بلایا و گرفتاری‌های زندگی همان ام است.

که گاهی می‌شود: خودم

دلم

احساسم

قلبم

ترحمم

اعتمادم و....

خودمان گاهی خودمان را می‌سوزانیم و بعد طرف مقابل را ملامت می‌کنیم که تو باعث شدی....

نه اصل ماجرا در وجود خودمان است. اگر هم طرف یا جریان مقابل هم مقصر باشد اندازه تقصیرش خیلی کم‌تر است از ام.

توفیق بی‌هیئت ماندن امسال هم یکی از این ام هاست که خدا روزی‌ام نکرد و امیدوارم آثارش زودتر تمام شود.

پ.ن: این ها را نوشتم برای آن هایی که در مورد هیئت مجازی امسال پرسیدند. دعای‌م کنید.  

سید مجتبی مومنی
۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۴:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی باید برخی چیزها را دید, با شنیدن قضاوت‌اش سخت است.

شاید دیدن هم کفایت نکند, باید چشید.

مثل این که با زورگیرها مواجه شوی.

حوالی یازده شب به‌رسم همین شب‌ها در خیابانی که خیلی هم تاریک نیست، موتوری بیاید در پیاده‌رو و کسی از ترک‌اش بپرد پایین با یک دست چاقو و با دست دیگر یقه کت‌ات را بچسبد و داد بزند که گوشی‌ات رابده.

و تو که تا چند ثانیه قبل به این فکر می‌کردی که فردا کدام یک از آهنگ‌های زمانی را از کجا باید با کیفیت پیدا کنی، کلا جا می‌خوری.

اولش اصلا حرف نمی‌زنی. وقتی یقه کت‌ات را دوباره محکم تکان می‌دهد و چاقو را جایی پایین‌تر از قفسه سینه می‌گذارد، تازه می‌فهمی چه‌خبر است و تو هم داد می‌زنی که گوشی ندارم و می‌خواهی دورش بزنی که نفر دوم از پشت شال‌گردن را دور گردن‌ات محکم می‌کند و فشاری که نمی‌شود نوشت چقدر بود.

بدن خسته‌ی نابود و کوله‌ی 7 کیلویی روی دوش صادقانه توان نمی‌گذارد، غافل‌گیری هم مزید بر همه چیز.

نمی‌دانم ضربه‌‌ی آرنج بهش خورد و یا مشمایی که بسته‌ی پنیر داشت و یا چه؛ ولی هرچه بود، پشت سری‌ام هلم داد به در مغازه‌ای که شیشه‌هایش صدای نا‌به‌هنجاری خورد و چند نفری از آن بیرون آمدند و این‌ها فرار کردند.

سه نفر ترک یک موتور.

 

................................

پ.ن1) چند ماه است عقد کرده‌اند، کمتر از شش ماه؛ آن‌قدر ظاهر دختر خانم روی آقا پسر اثر داشته که بعد جلسه سوم، محرم شدند و بعد عقد.

حالا پسر از پوشش دختر در خانه هم می‌نالد چه برسد به...

می‌گویم چرا در خواستگاری نپرسیدی.

می‌گوید به نظرم مهم نبود.

از کل سه جلسه دو ساعته‌ی خواستگاری صرفا می‌داند؛ دختر نقاشی دوست داشته و معماری خوانده؛ خواستگار نداشته؛ غذا نمی‌تواند درست کند؛ حزب‌اللهی است ولی دو آتشه نیست و این‌که دوست دارد در اجتماع باشد و کار کند و...

 

واقعا گاهی چرا از راه رفته دیگران پند نمی‌گیریم؟

مگر ظاهر زیبای دختر به نسبت عمر زندگی، چند سال دوام دارد که همه چیز فدایش شود. 

سید مجتبی مومنی
۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
یک: نمی‌دانم چرا ولی همیشه یکی از معضلاتی که با عوض کردن خانه داشتم، پیدا کردن آرایشگر مناسب بود. با این که خعلی(1) در مورد موهای محترم اهل مراعات نیستم و رفته‌رفته در دو سه سال اخیر دارن تنهاترم می‌گذارند؛ ولی این معضل بوده. تا وقتی که آمدیم این‌جا؛ از آبان سال قبل روزهای اول چند جایی را تست کردم، ولی آن‌طور که خواستم نشد. تا این که یک روز به طور اتفاقی در مسیر همیشگی یک آرایشگاه پیدا کردم که بسته بود، روی شیشه‌اش نوشته بود، آرایشگاه طاهری. نزدیک مغرب بود، رفتم مسجدی که چند قدمی با مغازه فاصله داشت. در نماز کنار پیرمردی شیک نشستم، ریش‌های نصفه مرتب(2) داشت و بوی ادکلن هاوایی، از آن تندهای قدیمی‌اش می‌داد. بعد از نماز تا متعلقاتم را جمع کنم و برگردم طول کشید، بین رفتن و نرفتن به آرایشگاه بودم که با خودم گفتم: شاید رفتم و طرف رو دیدم و خوشم نیومد و رفتم. 

وقتی رسیدم پشت در مغازه دیدم همان پیرمرد شیک و مجلسی مسجد؛ آرایشگر است. 


دو: همان اولین بار که مشغول کار بود برای مرتب کردن، وقتی خواست بسته تیغ را باز کند گفتم لطفا از تیغ استفاده نکنید. گفت: چی خیال کردی، اشاره به عکسی بالای آینه بزرگ کرد، تصویری مردی بود پیرتر از خودش، گفت: این پدرمه. چهل سال این‌جا مغازه داشته و کلا ریش رو با تیغ نمی‌تراشیده. من گفتم من برای صورت نگفتم کلا برای پشت سرم هم استفاده نکنید، البته لطفا. لبخند زد گفت: طلبه مدرسه امام قائمی؟ گفتم نه. کلا دوست ندارم، اذیتم می کنه؛ همین. وقتی در بین صحبت‌ها گفتم شغل آبا و اجدادی خاندان ما هم سلمانی(3) بوده. بعد از پدر بزرگم، یک عمو و حتا خود من هم تجربه‌اش را دارم بیشتر با هم دوست شدیم. این مرد کلا مرا به یاد پدر بزرگم می‌اندازد بخصوص وسواسی که در مورد کوتاه کردن موهای دور گوش دارد. البته این دو سه مرتبه آخر دستش می‌لرزد. وقتی با ماشین ریش‌تراش روی صورتم رژه می رود کلا لرزش‌اش را حس می‌کنم. 

 سه: بعد از سفر اربعین رفتم پیش‌اش، حساب کنید بیش از پنجاه روز نه موها و نه ریش‌ها کوتاه نشده بود، تا مرا دید با خنده گفت: سلام ابو شریف!(4) چطوری؟ خبری ازت نبود. فکر کردم دیگه نیای. گفتم نه حاجی کربلا بودم. یه رسمیه که معمولا مردای خانواده‌ی عزادار و اقوام‌شون تا چهلم مو و ریش‌هاشون رو کوتاه نمی‌کنن؛ بعد هم اگه خواستن کوتاه کنن؛ از خانواده عزادار اجازه می‌گیرن. حالا منم از محرم تا اربعین دست به این‌ها نمی‌زنم.ما که درک‌مون نمی‌رسه؛ ولی اداشون رو در میاریم. .... وقتی نشستم گفت: خب. تعریف کن چطور بود، می‌گم خیلی شلوغ بود. ما هم شروع کردیم از خواب شیرین اربعین گفتن. او هم از پسر دوستش که رفته بود تعریف کرد و حاج محمد طاهری که برای‌ش مهر آورده از کربلا و... ... گفت: راستی تونستی بری تو؟ به ضریح رسیدی؟ گفتم: دو سه بار بیشتر نشد، اونم سخت. داشت موهای صورتم را کوتاه می کرد، چشمانم بسته بود. گفت: می‌گن ضریح جدید قشنگه، نه؟ من از همه‌جا بی‌خبر هم با چنان آهی گفتم خعععلی، اگه بدونی حاجی دلت هررری می‌ریزه. 

بعد از گفتن این حرف فقط صدای ماشین ریش‌تراش می‌آمد و نه لرزش و رفت و آمد ماشین روی صورتم. به زحمت چشمانم را باز کردم، دیدم تکیه داده به دیوار و اشک از چشمانش می‌آید،‌ زل زده و به من نگاه می‌کند. من هم که مستعد شروع کردم روضه خواندن، از ضریح از سفر از اربعین و خستگی با هم گریه کردیم. تصور کنید تکیه داده بود به دیوار و ماشین ریش‌تراش‌اش روشن در دستش، من هم روی صندلی نشستم و این اشک ها موهای مسیر را با خودش می برد. 

یک هو در مغازه باز شد و یک پدر و پسر کوچک‌اش آمدند داخل؛ مرد با نگاه پرسشگر نگاه به حاجی کرد و گفت: امشب وقت می کنید موهای این بچه، اشاره کرد به پسرش، رو مرتب کنید؟ گفت: نمی‌دونم. گفتم: چرا آقا وقت دارن، من کارم تمومه. آخرشه. مرد گفت، آخه انگار حاج آقا حالش خوب نیست؛ گفتم نه من داشتم ماجرای پدر بزرگم(5) رو تعریف می کردم یکم بنده خدا اذیت شد. تقصیره منه.

بعضی از آدم‌ها انقدر زلال و شفاف‌اند که لازم نیست روضه بشوند، از آب، از شمشیر و حنجر بگویی؛ از شنیدن وصف ضریح هم دل می‌بازند.
............................................................................. 

(1) برای نشان‌دادن غلظت و شدت زیاد بودن است در مورد خیلی، مثلا خیلی زیاد و گاهی خیلی‌خیلی زیاد است که گاهی با تعداد «ع» حجم غلظت‌اش مشخص می‌شود. 

(2) پروفسوری یا مهندسی؛ گاهی هم ریش نصفه 
(3) سلمانی در قدیم فقط آرایشگری نبود، کشیدن دندان، ... و برخی خدمات پزشکی دیگر هم جزء‌اش بود. 
(4) ابوشریف اولین فرمانده سپاه پاسداران بوده، در اینترنت عکس‌اش را سرچ کنید هست، با دیدن عکس‌اش شاید منظورش معلوم شود. 
(5) بر اساس شجره‌نامه‌ خانوادگی جد ما به حضرت یحیی‌بن‌زید ابن‌علی‌بن‌الحسین(ع) می‌رسد. 
..............................   

پ.ن1) سوار هواپیما شدیم، گفتم دلم برای محمدرضا تنگ شده؛ الان چند ساله ندیدم‌اش این دفعه هم نشد برم بهش سر بزنم، حس می‌کنم تموم شدیم برای هم. یک نگاه عاقل اندر سفی کرد و گفت: واقعا بعد از این همه سال هنوز دلت برای آدم‌ها تنگ می‌شه؟ گفتم بده مگه؟ گفت: آدم‌هایی که در مسیر زندگی هستند هر کدوم‌شون به دلیلی میان و میرن، سعی کن برای خدا بخوایشون و این طوری فقط به خدا وابسته می‌شی و همه رو برای اون می‌خوای. گاهی آدم حرف دوستای این شکلی‌اش رو نمی‌فهمه و حس می‌کنه کم آورده. 

 پ.ن2) اگر آقای رئیس جمهور با داس نیامده‌اند چطور است که ظرف شش‌ماه هر روز 2.58 نفر در وزارت خانه‌ها جابه‌جا شده‌اند؟ 

 پ.ن3)   این را نوشتیم، گفتند تند است، منتشر نشد.
سید مجتبی مومنی
۰۳ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اعوذوبالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا ﴿٢٢﴾ وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الإنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى ﴿٢٣﴾ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی ﴿٢٤﴾ فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ﴿٢٥﴾ وَلا یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ ﴿٢٦﴾ یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿٢٧﴾ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿٢٨﴾ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿٢٩﴾ وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿٣٠﴾ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 


 اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا 


استفتاء: نماز خواندن با چشم بسته چه حکمی دارد؟ بستن چشم ها در حال نماز کراهت دارد ولی موجب باطل شدن نماز نمی شود و در صورتى که موجب حضور قلب و خشوع در نماز گردد، اشکال ندارد. 
 (توضیح المسائل مراجع، ج 1، ص 594، مسئله 1157)

گوهر امیر(ع): پاداش مجاهد شهید در راه خدا، بزرگ‌تر از پاداش عفیف پاکدامنی نیست که قدرت بر گناه دارد و آلوده نمی‌شود. همانا عفیف پاکدامن، فرشته‌ای از فرشته‌هاست. 


منبر: اعوذ بالله من نفسی باسم الله الرحمن الرحیم رابطه ما آدم‌ها با هم بر اساس نسبت و تناسبی خاص چیده می‌شود که ریشه همه‌ی این ارتباط‌‌‌ها در یک وجه مشترک آن هم نیاز است، نیازی که خودش می‌تواند، منشاء مختلفی داشته باشد. ارتباط با وجود امام زمان(عج) هم یکی از انواع ارتباط‌‌هاست، اما این نوع ارتباط اقتضائات خاص خود را دارد. اگر بخواهیم این ارتباط به نتیجه برسید، باید این اقتضائات را رعایت کرد. عرض کردیم که باید این ارتباط سطحی نباشد و عمیق باشد. مقدمه‌ی عمیق بودن و شروع آن هم عشق رابطه است، عشقی که مقدمه دارد و باید دانست که از کجا شروع کنیم و چگونه این عشق را محکم و مستحکم کنیم. قسمت بعدی و شاید با توجه به این دهه ما آخرین بخش است، عمل کردن است. باید مرد عمل بود. این‌که در شب‌های اول از طهارت صحبت کردیم و عرض کردیم این موضوع در تمام شئون قابل تجلی است و ظهور و بروز دارد. یعنی داشتن طهارت برای همه اعضا و جوارح از چشم، گوش و دست گرفته تا خیال و گناهانی که در اوهام می‌تواند رخ بدهد. در تمام شئون، مقدمه‌ای‌ست که می‌توان برای انتظار داشت. قدم دوم که بعد از این طهارت باید به آن توجه کرد، این است که علاقه‌های‌مان مانند باران بهاری سطحی و زود گذر نباشد. بعد از این می‌شود به عشق پرداخت به این که باید واجب و حرام را دانست و بعد مراعات کرد. این تاکید در مورد دانستن نکته مهمی است که بسیاری از ما در واقع واجب و حرام را نمی‌دانیم و همین دلیلی برای رعایت نکردن است. البته که این دانستن موضوع منبر ما نیست ولی علی‌الحساب می‌شود توصیه به مطالعه را راه‌کاری مناسب برای مقدمه دانست. مطالعه کتبی مثل رساله‌های عملیه و کتبی که دستورالعمل‌های فقهی را شرح می‌دهند. از بحث منحرف نشویم. واجب و حرام را درست دانستن و رعایت کردن هم مقدمه‌ی دیگری است برای این‌که به پله‌ی بعد نزدیک‌تر شویم. واما بحث امشب، اهل عمل بودن. یک جمله‌ای مرحوم امام خمینی(ره) در مورد وظیفه دارند که، جمله‌ای بسیار جامع و کاربردی است. ایشان می‌فرمایند: ما مامور به وظیفه‌ایم. حالا اگر بخواهیم این جمله را با وضعیت امروز دنیا و جایگاه خودمان در دوره غیبت بسنجیم و تطبیق بدهیم، می‌شود بگوییم ما در در این دوره چه وظیفه‌ای داریم. این که چه کنیم در دوره ای که ایشان نیستند؟ بدیهی‌است که نمی‌توانیم گامی اساسی و اثرگذار در راستای حکومت جهانی برداریم، مثل این‌که نمی‌توانیم روایت‌هایی که در خصوص ظهور ایشان است را محقق کنیم. مثل این‌که در روایات داریم در دوره ظهور علم فلان می‌شود و بهمان، یا این که حق و باطل به راحتی قابل تشخیص است. اما چگونه می‌توان در دوره غیبت اهل عمل بود، با این که می‌دانیم، عمل ما در تشکیل حکومت اثرگذار نخواهد بود. یکی از اقداماتی که می‌شود انجام داد، دعا کردن است. بله دعا، همان که در آن می‌گوییم خدایا فلان کن و بهمان. یا همان‌هایی که در جلسه ما می‌گوییم و شما امین می‌گویید. یکی از این اقدامات اثرگذار دعا برای تعجیل فرج است، امیدوارم لازم نباشد که بگویم که این‌جا دیگر دعا کردن به آن معنای عام فریادزدن وعجل فرجهم آخر صلوات نیست ‌دیگر، امام صادق علیه‌‌السلام در روایتی می‌فرمایند: هنگامی که سختی و فشار فرعونیان بر بنی‌اسرائیل طولانی شد، آن‌ها چهل روز ضجخه زدند و گریه کردند، خداوند به موسی و هارون فرمان داد که برای نجات آن‌ها رهسپار شوند، به این ترتیب خداوند 170 سال از دوران مقدر شده برای انتظار آن‌ها را برای رسیدن منجی‌شان کم کرد، خودمانیم‌ها به من نه به خودتان و دل‌تان جواب بدهید، تا حالا چندبار برای ظهور و سلامتی امام زمان‌مان چله گرفته‌ایم؟ چند بار صلوات و ذکر را برای خودشان فرستادیم، بیایید با هم رو راست باشیم و آن بخش از دعاها را که نذر فلان کار و بهمان کار کردیم، قاطی این شمارش‌مان نکنیم. به خودتان جواب بدهید. این شد یک بخش عمل. بخش دیگر عمل خود عمل است. ببینید، عمل کردن در مقابل چه چیز قرار دارد؟ عمل نکردن؟ سکون؟ در بحث ما معنای مقابل عمل نکردن می‌شود دست روی دست گذاشتن، اما... اما این دست روی دست گذاشتن در بحث ما دو جور است. یکی این که طرف اصلا نمی‌خواهد یا این که نمی‌داند و اصلا در خود احساس نیاز برای ارتباط با حضرت صاحب،روحی‌فدا، را ندارد، که کلا در این راستا دست روی دست می گذار و برای ارتباط و استحکام رابطه‌اش هیچ کاری نمی کند، حتی شاید اقدامات ضد انتظاری هم انجام دهد. اما دست روی دست گذاشتن نوع دوم که شاید قریب به اتفاق ما به آن دچاریم، دست روی دست گذاشتن عمل گرایانه است. توضیح این بخش بماند برای شب آینده، انشالله خدایا ما را از منتظران واقعی حضرت‌اش قرار بده


روضه: از اعمال روز دهم این است که مقتل بخوانید و یکدیگر را بگریانید، این متن از مقتل ابن مقرم آمده است:       امام (علیه السلام) همچنان ایستاده بود که ابو حتوف جفعى تیرى رها کرد و بر پیشانى وى اصابت نمود، امام (علیه السلام) چوبه تیر را از پیشانى مبارک خود بیرون آورد خون جارى شد و صورت و محاسن شریفش را پر از خون کرد، در این حال امام (علیه السلام) فرمود: خداوندا! بلایى را که این بندگان یاغى و نافرمانت به سر من آورده‏اند مى‏بینى، خداوندا! آنها را به بلاى تفرقه و تشتت مبتلا گردان، و با ذلت و خوارى آنان را بمیران. خداوندا! احدى از ایشان را در دنیا باقى مگذار! و در قیامت هرگز آنها را مورد عفو و آمرزش خود قرار مده! آنگاه با صداى بلند بانگ برآورد و فرمود: اى بد امتان! چه بسیار بد عمل کردید درباره اولاد پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پس از او، این را بدانید پس از من هیچ قاتل و کشتارى در بیم و هراس نخواهید بود، با کشتن من هر جنایتى بر شما آسان خواهد شد، من امیدوارم خداوند با این شهادت، مرا مورد کرامت و لطف خود قرار دهد، و انتقام خون مرا از شما بگیرد. حصین بن مالک سکونى با استهزاء گفت: اى پسر فاطمه! چگونه خدا انتقام تو را ما مى‏گیرد؟! حضرت فرمود: جنگ و اختلافى در میانتان بوجود خواهد آمد که خون یکدیگر را به زمین بریزید و پس از آن خداوند عذاب دردناکى بر شما فرود خواهد فرستاد. امام (علیه السلام) که از شدت خستگى و تشنگى همچنان ایستاده بود ناگهان مردى سنگى به پیشاپیش زد، مجدداً خون صورت و محاسن شریفش را فرا گرفت، دامن خود را برگرفت تا خون را از چشمهایش بزداید، یکى از سپاهیان تیر تیز سه شعبه‏اى‏ بر قلب مبارک امام نشانه گرفت، امام (علیه السلام) فرمود: بسم الله و بالله و على مله رسول الله آنگاه سرش را بسوى آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا تو مى‏دانى این مردم کسى را مى‏کشند که غیر از او پسر پیغمبرى در تمام این دنیا وجود ندارد.   پس از آن، تیر را از طرف پشت بیرون کشید، و خون مانند ناودان از جاى آن بیرون مى‏ریخت. دست خود را زیر زخم گرفت و همینکه پسر از خون شد آنرا به سوى آسمان پاشید و فرمود: این مصیبت نیز بر ما آسان است زیر خدا آنرا مى‏بیند. خون را به آسمان پاشید و حتى یک قطره از آن هم به‌زمین برنگشت‏. مجدداً مشت خود را از خون پر کرد و بر سر و صورت و محاسن خویش مالید و فرمود: مى‏خواهم با همین حال که سرم از خون بدنم رنگین است به لقاء الله و ملاقات جدم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) برسم و شکایتشان را به او تقدیم کن و بگویم اى رسول خدا! فلان و فلان مرا کشتند. با خونریزى زیاد و ضعف فراوان از پاى درآمد و به زمین نشست، و توان نشستن را نیز نداشت که پیوسته به روى زمین مى‏افتاد. در این هنگام مردى بنام مالک بن نسر نزد وى آمد زبان به ناسزا گشود و سپس شمشیرى بر فرق آن حضرت زد، شب کلاهى که بر سر امام (علیه السلام) بود پر از خون شد، امام (علیه السلام) 

فرمود: امیدوارم از خوردن و آشامیدن با این دست، محروم گردى و خداوند تو را با ستمکاران محشور گرداند، پس از آن شب کلاه را برداشت و عمامه‏اى را بر کلاهى پیچید و بر سر گذاشت. هانى بن ثبیت حضرمى نقل مى‏کند: وقتى که حسین بن على (علیه السلام) را کشتند من در آنجا نفر دهمى بودم که مسائل را از نزدیک مشاهده کردم موقعى که امام در قتلگاه افتاده بود دیدم پسر بچه‏اى که فقط یک پیراهن و زیر شلوارى پوشیده بود، و دو دانه جواهر قیمتى در گوش داشت، چوبى از چوبهاى خیام را بدست گرفته و سراسیمه به این طرف و آنطرف مى‏دوید، در همین حال مردى از سواران سپاه کوفه که او را دید اسب خود را به سوى او حرکت داد، همینکه باو رسید از همان بالاى اسب، خود را کج کرد و با شمشیر او را دو نیمه کرد، وقتى که بر او خورده گرفتند که چرا نسبت به این بچه صغیر چنین رفتار کردى، بدون اینکه جوابى بدهد با اشاره دست و سر طرف را از خود دور مى‏کرد. نام این کودک خردسال محمد فرزند ابى سعید بن عقیل بن ابیطالب بود که مادرش مات و مبهوت ایستاده و خیره به او نگاه مى‏کرد. علی لعنت‌الله علی القوم الظالمین... 

اشعار عاشورایی: 
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد 
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده 
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد 
به یاد چایی شیرین کربلایی ها 
لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد
 چه ساختار قشنگی شکسته است 
خدا درون قالب شش گوشه یک غزل دارد 
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ 
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد 
غلامتان به من آموخت در میانه ی خون 
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد 
 سید حمیدرضا برقعی 

 .............................. 

 اطلاع‌رسانی در مورد هیئت مجازی در حد وسع، از انتهای پست گرفته تا در لینک‌ها و اطلاع‌رسانی تک‌تک، موجبات خرسندی نوکران مجلس است. در همین راستا نمونه یک، نمونه دو و سه انواع تبلیغاتی است که می‌توانید، انجام دهید. تحفه با حجم حدود ۱.۲ مگا بایت روضه با حجم حدود ۵۰۰ کیلو بایت سینه‌زنی مکمل با حجم خدود ۶۰۰ کیلو بایت
سید مجتبی مومنی
۲۴ آبان ۹۲ ، ۰۰:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر